قدرت‌یابی دوباره طالبان و ضرورت شکل‌بندی جدید امنیتی در مقابله با آن

دکتر صلاح‌الدین هرسنی * طالبان دوباره از حاشیه تحولات افغانستان و مناسبات منطقه به متن آمده و قدرت گرفته است. در پی قدرت‌یابی دوباره طالبان، اغلب ولسوالی‌ها و مناطق این کشور دومینووار به تسلط آنها درآمده و روزی نیست که از پیشروی و نفوذ آنها برای تصرف مناطق افغانستان خبری از رسانه‌ها و خبرگزاری‌ها منتشر نشود. در این میان خبر حیرت‌آور آن است که حدود ۸۵ درصد افغانستان و دوسوم مرز‌های تاجیکستان در تسلط و اختیار آنها درآمده و آنها بدون توجه به دعوت دولت مرکزی افغانستان به مذاکره، با پیشروی فزاینده و سازمان‌یافته خود درصدد سقوط هرات، قندهار و سرانجام کابل هستند. حتی گفته شده است که آنها در این پیشروی فزاینده به زودی به پشت مرز‌های ایران نیز خواهند رسید. اگرچه جبهه جدیدی از مقاومت در هرات بابت جلوگیری از ترکتازی‌ها و آشوب و فتنه طالبان شکل گرفته، اما شواهد و قراین نشان می‌دهند که تشکیل چنین جبهه‌ای برای مهار طالبان کافی نیست. اما در این میان دولت مرکزی راهبرد انفعال را در پیش گرفته و در جلوگیری از تسلط طالبان بر مناطق افغانستان، فقط دعوت به مذاکره را برای مهار طالبان در دستور کار قرار داده است.

 در یک ارزیابی واقع‌بینانه قدرت‌یابی دوباره طالبان را باید نتیجه و مولود سه عامل دانست: عامل اول مربوط به راهبرد خروج آمریکا و متحدان اروپایی‌اش از افغانستان است. این راهبرد واشنگتن موجب خلا‌ءهای امنیتی در افغانستان شده است. در واقع در پی ایجاد این خلاء‌های امنیتی ناشی از خروج آمریکا و متحدان و به دنبال آن ضعف نیرو‌های اردوی ملی افغانستان، طالبان از خلاء‌های امنیتی بیشترین استفاده کرده و توانسته‌اند بخش اعظمی از مناطق افغانستان را به اشغال خود درآورند. عامل دوم مربوط به ناتوانی و ناکارآمدی دولت مستقر در ایجاد نظم و ثبات و امنیت در این کشور است. در واقع همین ناتوانی و ناکارآمدی زمینه را برای قدرت‌یابی و فرصت دوباره طالبان در متن تحولات قدرت در افغانستان فراهم کرده و موجب پیشروی آنها تا نزدیکی دروازه‌های پایتخت شده است. اما عامل سوم مربوط به مذاکره برخی از کشور‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای با طالبان است که سبب شد قدرت‌یابی آنها در افغانستان و در ترسیم خط و مشی‌های مناسبات منطقه‌ای، دارای مشروعیت بیشتری باشد. به این ترتیب و با قدرت دوباره‌ای که طالبان به دست آورده است، به جرات می‌توان گفت که طالبان امروزی به مراتب قوی‌تر از طالبان دهه ۷۰ در برقراری نظم آنارشیک و تئوری آشوب در منطقه عمل خواهد کرد. در واقع می‌توان گفت که در پرتو پیشروی فزاینده و تسلط مخاطره‌آفرین آنها در پهنه و حیات سرزمینی افغانستان، فقط محدود به اتفاقاتی چون آدم‌سوزی در غزنی، کشتاری بی‌رحمانه در ولایت غور، تخریب مجسمه‌های بودا در استان بامیان افغانستان، تخریب اماکن عمومی و تاسیسات عام‌المنفعه و ترور‌های مبهم برای ایجاد ترس، خلاصه نمی‌شود. قطعا طالبان در این قدرت‌یابی دوباره عندالزوم امواج دیگری از هراس و کشتار را به راه خواهند انداخت و با به کار گرفتن و اجرایی‌سازی مانیفست خشونت، مدیریت توحش را در دستور کار قرار خواهند داد. حال و از آنجایی که خطر سیاست وحشت‌افکنى و کشتار جمعى طالبان آن هم در پرتو پیشروی فزاینده و مشخصا در رسیدن به پشت دروازه‌های برخی از کشور‌های همسایه منتفی نیست، این ضرورت به وجود می‌آید که شکل‌بندی جدید امنیتی در مقابله با خطر فزاینده طالبان از سوی دولت مرکزی و کشور‌های همسایه در دستور کار قرار گیرد. این ضرورت ابتدا ناشی از خلاء حضور آمریکا در افغانستان و سپس استفاده ابزارگرایانه روسیه از طالبان برای تحقق اهداف و منویات آن است.

در ارتباط با خلاء حضور آمریکا در افغانستان، مساله این است که اساسا اولویت‌های دولت بایدن و حتی دولت ترامپ مربوط به مسائل داخلی و بازسازی اقتصادی بوده و مداخله نظامی آمریکا در مناطق بی‌ثباتی چون افغانستان به ویژه مهار طالبان به کمترین میزان اهمیت خود رسیده است. تحت این شرایط، اشتباه است که اگر بخواهد انفعال و عدم مداخله آمریکا در مهار طالبان در راستای دموکراسی ارشادی و نیز تقاعد افکار عمومی جهانیان به حضور آمریکا در شرق آسیا برای مهار خشونت طالبان تفسیر شود. در واقع به همان اندازه که طالبان برای منطقه مخاطره‌آفرین است، برای آمریکا نیز مخاطره‌زاست و آمریکا هیچ‌گاه مایل به نقش‌یابی طالبان در مناسبات منطقه‌ای نیست.

اما مساله استفاده ابزاری روسیه از طالبان کمی بغرنج و پیچیده است. در واقع رویکرد انفعال روسیه در قبال سیاست وحشت‌افکنی طالبان فقط بهانه‌ای برای تداوم حضور روسیه در منطقه و محیط‌های پرآشوب به موازات حضور آمریکا در این محیط‌ها و کانون‌های بحرانی خواهد بود. در این ارتباط، هدف مسکو در گام نخست آرام‌سازی اوضاع و یا کنترل آن در استان‌های شمالی و یا شمال‌شرقی افغانستان است. در گام دوم هدف مسکو گشایش نفوذ‌های منطقه‌ای جدید و حضور مداوم در آن محیط‌هاست. در واقع هدف مسکو در تعقیب راهبرد انفعال در قبال طالبان، تحمیل سیاست‌های خود بر هند و پاکستان است و تعامل آن با طالبان در شرایط حاضر، چیزی جز گسترش نفوذ و حضور تا شمال اقیانوس هند نیست. به این ترتیب و تحت شرایطی که از پیشروی طالبان تا پشت دروازه کابل و دروازه‌های همسایگان قابل تصور و انتظار است، شکل‌بندی قدرت همسایگان ابتدا باید برای مهار راهبرد‌های طالبان و سپس برای خنثی‌سازی راهبرد‌های ابزارگرایانه روسیه به کار گرفته شوند.

در این ارتباط، اولین راهبرد برای مهار طالبان باید از سوی راهبرد‌های ائتلافی دولت مرکزی به همراه چاره‌اندیشی‌های سه کشور همسایه افغانستان یعنی قرقیزستان، ازبکستان و تاجیکستان باشد. در واقع قدرت‌یابی دوباره طالبان را باید بدترین اتفاق ممکن برای این کشور‌ها دانست و هر یک از این کشور‌های همسایه بنا به ظرفیت‌های خود باید برای جلوگیری از قدرت‌یابی طالبان و مخاطرات در کمین آن، چاره‌اندیشی کنند.

دومین راهبرد برای مهار طالبان، اتکا به ظرفیت‌های ایران در برابر پیشروی طالبان در رسیدن به پشت مرز‌های شرقی است. در نگاه نخست این‌گونه به نظر می‌رسد که ایران راهبرد مشخصی در قبال پیشروی طالبان در نظر ندارد و در برخورد طالبان بیشتر در چارچوب ایدئولوژیک عمل می‌کند. منطق این گمانه به جهت آن است که طالبان خطری برای منافع آمریکاست و قدرت‌یابی طالبان خواهد توانست تا میزان قابل توجهی اهداف و منویات ایران را در به خطر انداختن منافع آمریکا و متحدان در منطقه، تضمین کند. به این ترتیب به نظر می‌رسد ایران بی‌تمایل به این قدرت‌یابی نباشد. با این همه ایران تلاش کرده است که با گفت‌وگو با مقامات طالبان آنها را متقاعد کند که هرگونه تلاش برای دستیابی به قدرت از طرق غیرمشروع و خارج از روندهای دموکراتیک مورد پذیرش جمهوری اسلامی ایران نخواهد بود. سفر ملا عبدالغنی برادر از بنیان‌گذاران طالبان از دوحه به تهران در بهمن ماه ۱۳۹۹ و گفت‌وگو با سران حکومتی و همچنین سفر اخیر مقامات طالبان در هفته گذشته و شاید سفرهای دیگر و حضور آنها در اجلاس بین‌الافغانی و میز مذاکرات در محل وزارت‌خارجه ایران آن هم با هدف آتش‌بس و استقرار صلح را باید در این راستا تفسیر کرد. به این ترتیب و با همه تلاشی که از سوی ایران برای متقاعد کردن طالبان در مذاکرات بین‌الافغانی شده است، باید گفت که چنین راهبردی در برخورد با طالبان قطعا یک سیاست پرهزینه، پراشتباه و پرمخاطره است، چرا که هرگونه مذاکره با طالبان می‌تواند به تمایل ایران در نقش‌یابی دوباره طالبان تفسیر شود. حال و اگرچه شاید چنین نگرش و برخوردی از سوی ایران در قبال طالبان به خاطر آن باشد که از پیامدهای بدتر دور شوند، اما اگر ایران اعتقاد دارد که مناسباتش با طالبان از منظر ایدئولوژیک غیرهمگن و ناهمسو است و اعتقادی به قدرت‌یابی دوباره آن ندارد، باید از لاک بی‌عملی خارج شود. ایران باید بداند که طالبان همان طالبانی است که نه‌تنها تغییر عقیده نداده، بلکه همان طالبانی است که روزی دیپلمات‌های ایرانی را به رگبار می‌بست و در شرایط جدید قدرت‌یابی بی‌رحم‌تر نیز شده است. قطعا سیاست انفعال ایران موجب پیشروی بیشتر طالبان خواهد شد و چه‌بسا ممکن است در سایه این انفعال، مرز‌های شرقی کشور به میدان پرستیز و منازعه‌ای برای ایران و طالبان شود.

* کارشناس مسائل بین‌الملل

اخبار برگزیدهیادداشت
شناسه : 202543
لینک کوتاه :
دکمه بازگشت به بالا