آمریکا ۲۰ سال پس از ۱۱ سپتامبر
به گزارش جهان صنعت نیوز: مفهوم نظم نوین جهانی، بهعنوان یک دکترین امنیتی جدید از سوی جورج بوش پدر، رییسجمهوری وقت آمریکا و در آستانه لشگرکشی به عراق مطرح شد. جانشین رونالد ریگان در سپتامبر سال ۱۹۹۱میلادی، عصر جدید بدون جنگ سرد را فرصتی بزرگ برای گسترش صلح و امنیت بینالمللی و برقراری یک نظم نوین جهانی توصیف کرد و عملیات طوفان صحرا و اخراج ارتش عراق از کویت، احتمالا نمونه بینظیری از یکپارچگی قدرتهای بزرگ و بازیگران کوچک جامعه جهانی در برابر یک بحران بینالمللی بود.
ایده نظم نوین جهانی، به معنای همگرایی قدرتهای بزرگ و تبعیت بازیگران کوچکتر عرصه مناسبات بینالملل با حملات یازده سپتامبر و لشگرکشی ایالاتمتحده و بریتانیا به افغانستان و بهویژه حمله به عراق، به شدت به چالش کشیده شده است. مقاومت فرانسه در برابر تصویب قطعنامه شورای امنیت برای مداخله نظامی در عراق به بهانه نابودی تسلیحات کشتار جمعی، نقطه اوج اختلاف میان متحدان دیرین در برابر یک چالش جهانی بود. ۲۰ سال پس از اشغال افغانستان و حضور پررنگ جامعه بینالمللی، «جهان آزاد» با پذیرش شکست در این پروژه، میلیونها مردم افغانستان را در برابر دشمنان سابق تنها رها کرد.
هفتهنامه اکونومیست روی جلد خود را به آمریکای قبل و بعد از ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ و درسهایی که باید از این رخداد بگیرد، اختصاص داده که در ادامه میخوانید.
۲۰ سال پیش آمریکا پس از حملات
۱۱ سپتامبر تصمیم به تغییر شکل نظم جهانی گرفت و امروزه به راحتی میتوان نتیجه گرفت که سیاست خارجی آن در باند فرودگاه کابل کنار گذاشته شده است. جو بایدن میگوید خروج از افغانستان پایان یک دوره جنگهای دور بود، اما این امر متحدان آمریکا را نگران و دشمنانش را خوشحال کرده است. اکثر آمریکاییها از همه چیز خسته شدهاند: تقریبا دوسوم آنها میگویند جنگ ارزشش را نداشت. با این حال، خستگی و بیتفاوتی ملی راهنمای ضعیفی برای نقشه آینده آمریکا در جهان است. قابلیتهای آن همچنان قابلملاحظه است و استراتژی آن را میتوان برای قرن بیستویکم مجددا امتحان کرد، به شرط آنکه از دوران پس از ۱۱ سپتامبر درسهای مناسب گرفته شود.
قتل سه هزار نفر آمریکایی واکنشی را برانگیخت که لحظههای تکقطبی آمریکا را برجسته کرد. مدتی به نظر میرسید که این کشور از یک قدرت بی چون و چرا برخوردار است. جورج دبلیو بوش اعلام کرد که جهان یا با آمریکاست یا مخالف آن است. ناتو گفت حمله به برجهای دوقلو حمله به همه اعضای آن بوده است. ولادیمیر پوتین متعهد به همکاری نظامی روسیه شد. کاندولیزا رایس، مشاور امنیت ملی وقت، این امر را پایان واقعی جنگ سرد خواند و به نظر میرسد شکست طالبان با آن سهولتی که توسط نیروهای آمریکایی رقم خورد، باعث بروز نوعی جنگ سبک و آرام شد: ۶۳ روز پس از ۱۱ سپتامبر ، کابل سقوط کرد و از آن زمان به بعد دستاوردهای پایداری وجود داشته و تلاشهای ضدتروریستی بهبود یافته است: اسامه بنلادن مرده است و هیچ حملهای از راه دور به آمریکا موفقیتآمیز نبوده است. منهتن جنوبی (محل وقوع انفجار برجهای دوقلو) از لحاظ سبک بازسازی شده است.
اما در بیشتر موارد میراث پاسخ به ۱۱ سپتامبر یک پیام تلخ بوده است. ماموریت برای درهم شکستن القاعده به میل به تغییر رژیم و ایجاد ملت تبدیل شد که نتایج قانع کنندهای در افغانستان و عراق با هزینههای هنگفت انسانی و مالی به همراه داشت و سلاحهای کشتار جمعی عراق یک سراب بود. آمریکا تابو خود را در مورد شکنجه شکست و قلمرو اخلاقی را از دست داد. احساس شفافیت اولیه یا در واقع توهم در مورد زمان مداخله نظامی در بلاتکلیفی رنگ باخت، به عنوان مثال در مورد استفاده سوریه از تسلیحات شیمیایی در سال ۲۰۱۳ در داخل آمریکا، روح وحدت به سرعت تبخیر شد و تقسیمات سمی آمریکا ادعای آن را برای داشتن یک شکل برتر از دولت به سخره گرفت و منجلاب خاورمیانه، اذهان جهان به ویژه آمریکا را از داستان واقعی در حال وقوع اوایل قرن ۲۱ یعنی ظهور چین منحرف کرد.
افتضاح جو بایدن در کابل یک پایان تلخ ایجاد میکند که برخی در آن نهتنها اثبات عدم صلاحیت آمریکا، بلکه زوال آن را نیز خواهند دید. این موضوع با سرعت بالایی در حال پیشروی است. سقوط سایگون منجر به شکست غرب در جنگ سرد نشد و با وجود همه نواقص آمریکا – تقسیمات، بدهیها و زیرساختهای فرسوده- بسیاری از جنبههای قدرت آن دست نخورده است. سهم آن از تولید ناخالص داخلی جهانی، ۲۵ درصد و تقریبا همان چیزی است که در دهه ۱۹۹۰ بود. این کشور هنوز از نظر فنی و نظامی برجسته است اگرچه افکار عمومی به سمت داخل چرخیده است، اما منافع آمریکا بسیار جهانیتر از مرحله انزواطلبی آن در دهه ۱۹۳۰ است. با ۹ میلیون شهروند خارج از کشور، ۳۹ میلیون شغل تحت حمایت تجارت و ۳۳ تریلیون دلار دارایی خارجی، این کشور علاقه زیادی به یک جهان باز دارد.
سیاست خارجی آن تحت رهبری باراک اوباما تغییر کرد، او سعی کرد به محوری در آسیا و کاهش جنگ در عراق و افغانستان برسد. انحراف دونالد ترامپ به سمت بمبگذاری و معامله فاجعهآمیز بود، اگرچه او به توهمات آمریکا در مورد چین کمک کرد. بایدن با داشتن تجربه طولانی در امور خارجی و مشاورانی که در حال تدوین دکترین بایدن هستند، واجد شرایط برای وصله پینه کردن است. اهداف او پایان تمامی جنگها، تکمیل محور آسیا، مقابله با حوزههای جدید مانند امنیت سایبری و بازسازی اتحادهای جهانی است.
اکونومیست بیشتر از این برنامه حمایت میکند، از جمله تاکید بر اولویتهای قرن ۲۱ مانند تغییر آب و هوایی و نگرش دولت نسبت به حقوق زنان که نسبت به دولت قبلی بهتر است و این میتواند بیش از آنچه مردم تصور میکنند بر ژئوپلیتیک تاثیر بگذارد. اما عناصر مهم دکترین بایدن نگرانکننده هستند. ترک افغانستان خشم متحدان خود را برانگیخته است که به ندرت با آنها مشورت شد و رویکرد مقابلهای با چین ممکن است تمرکز بر تغییرات آب و هوایی را کم رنگ کند.
تبیین دکترین بایدن اصرار بر این دارد که سیاست خارجی باید به طبقه متوسط آمریکا خدمت کند. او گفته: هر اقدامی که در رفتار خود در خارج انجام میدهیم، باید با توجه به خانوادههای کارگر آمریکایی در نظر بگیریم. تجارت، آب و هوا و چین همزمان نگرانیهای داخلی و خارجی هستند. به یک معنا این امر بدیهی است که همه کشورها برای منافع شخصی بلندمدت خود عمل میکنند و قدرت در داخل کشور پیششرط قدرت خارج از کشور است. با این حال، انگیزه تصمیمگیری در مورد جهان برای جلب رضایت مخاطبان داخلی در حال حاضر مشکلاتی را ایجاد میکند.
در افغانستان یک ضربالاجل مصنوعی برای خروج (تا ۱۱ سپتامبر) برای جلب رضایت رایدهندگان در خانه تعیین شد و تصمیم برای خروج همه سربازان، این واقعیت را نادیده گرفت که یک پادگان معتدل آمریکایی میتوانست مانع تسلط طالبان بر این کشور شود. در مورد کووید۱۹، آمریکا فرصت رهبری یک کمپین واکسیناسیون جهانی را از دست داد که میتوانست قدردانی و حسن نیت آن را به همراه داشته باشد و قدرت آمریکا را نیز نشان دهد.
خطر جدی این است که جانبداری داخلی بایدن میتواند سیاست خارجی او را کمتر موثر کند. آمریکا باید راه جدیدی برای همکاری با چین پیدا کند، البته با رقابت و همکاری در زمینههای مختلف. با این حال، سیاست بایدن در مورد چین با مجموعهای خاص از تعرفهها و لفاظیها در مورد مسابقه جمع صفر، به طرز قابلتوجهی شبیه به سیاست ترامپ است. او میداند که دشمنی با چین یکی از موارد معدودی است که کنگره و مردم را متحد میکند. ۴۵ درصد از آمریکاییها چین را بزرگترین دشمن آمریکا میدانند، در حالی که این رقم در سال ۲۰۰۱ معادل ۱۴ درصد بود.
آمریکا هنوز باید آمادگی لازم را برای استفاده از قدرت نظامی برای حفاظت از حقوق بشر در خارج از کشور داشته باشد. بایدن نزدیک است این موضوع را رد کند و مستبدان جهان ممکن است متوجه شده باشند. بایدن به درستی احیای ائتلافهای آمریکا که تاثیر آن را چند برابر میکند، هدف قرار میدهد. با این حال حمایتگرایی او به متحدانش ضربه میزند؛ از نخستین قراردادهای عمومی آمریکا تا ۵۰ میلیارد دلار یارانه نیمههادیها. دولت او علاقه چندانی به یک توافق تجاری جامع آسیایی که با چین مقابله کند نشان نمیدهد.
سیاست خارجی به همان اندازه که از طریق رویدادها هدایت میشود، متکی به استراتژی است. بوش بر بستری از محافظهکاری دلسوزانه و نه جنگ علیه تروریسم کشور را اداره میکرد و بایدن هم در پاسخ به این امر، باید این آشوب را به دورهای از یاغیگری مرتبط کند. در عین حال او نباید تصور کند که یک سیاست خارجی تابع سیاست داخلی ناآرام، ادعای آمریکا برای رهبری جهان را زنده خواهد کرد.
اخبار برگزیدهسیاسیلینک کوتاه :