داستان حمله محمود افغان به اصفهان/ شهر ارواح
محمد بلوری * از آغاز داستان: حیدر، پهلوان شهر، نیمهشب نگاهش به یک قزلباش از نگهبانان کاخ شاهی افتاد که همراه با یکی از خواجههای دربار شاهسلطان حسین صفوی دختر جوانی را ربوده بودند و سوار بر اسب با خود میبردند. پهلوان راهشان را بست و با قزلباش درگیر شد تا دختر را نجات دهد…
… قزلباش دست به قبضه خنجرش برد و نعرهکشان به پهلوان هجوم برد؛ هنوز خنجر را از غلاف بیرون نکشیده بود که خنجر پهلوان حیدر فرق سرش را شکافت و خون روی صورتش پاشید. قزلباش نعرهای از درد و خشم کشید و آنگاه که خنجرش را بالای سر برده بود که پهلوان حیدر امانش نداد و با خنجر شیار عمیق زخمی دیگر بر صورت او انداخت. سپاهی قزلباش گیج و منگ رو به آسمان سر بلند کرد و چند دندانش آغشته به خون همچون دانههای سرخ ذرت به بیرون پاشید. لحظهای چون مستان تلوتلویی خورد و با صورت خونین و چشمانی دریده از وحشت به زمین فرو افتاد. در حال مرگ گلویش مثل گوسفند سر بریده به خر و خر افتاده بود و بر چشمان از حدقه بیرون زدهاش سایه مرگ مینشست؛ یک مگس سبز به گوشه یکی از پلکهایش فرود آمده بود و حریصانه با خرطوم بلندش شروع به مکیدن میکرد.
پهلوان حیدر وقتی سر برگرداند خواجه سیاه را دید که میخواست با جستن به روی زین اسبش فرار کند اما پهلوان راهش را بست، نوک خنجر را به سینه خواجه فشرد و با خشم بر پیکر او خم شد و پرسید:
– این خاتون جوان را ربوده بودید؛ حرف بزن وگرنه تو را هم مثل یک قزلباش هرزه خواهم کشت.
پهلوان از گوشه چشم به پیکر نیمهجان قزلباش اشاره کرد که در حال مرگ بود. صورت پژمرده و یرقانی خواجه سیاه به زردی زده بود و از ترس میلرزید؛ با صدای لرزانی جواب داد:
– من بیتقصیر هستم؛ ای دلاور، خواجه الیاس از خواجهسرایان حرمشاهی، دستور داده بود که برای ربودن این خاتون با قزلباس همراهی کنم. این دختر را میبردیم نزد خواجه الیاس که به حرمسرای یکی از شاهزادهها بفرستد.
پهلوان حیدر با نفرت و خشم نگاهش کرد و غرید:
– برو گورت را گم کن تا نکشتمت!
و خواجه سیاه به تاخت رو به تاریکی به اسبش هی زد.
پهلوان حیدر نگاهش به دختر افتاد که از وحشت میلرزید و تمنای نجات داشت.
قبضه خونین خنجرش را به کفل اسبش کشید، بند از دستهای دختر برید و از اسب پیادهاش کرد. به دلداری از دختر گفت: دیگر وحشت نکن خاتون. نشانی خانهات را بده تا بر ترک اسبم بنشینی تا به منزلتان برسانم.
حیدر بازوی بلند و عضلانیاش را دراز کرد، دختر را به ترک اسبش نشاند و گفت:
– نشانی خانهتان را بده خاتون و کمکش کرد تا او را بر ترک اسبش بنشاند.
دختر گفت: من زبیده بیگم، دختر یکی از تاجران شهر هستم. نیمههای شب در اتاقم خوابیده بودم که با شنیدن صدای پاس سگها از باغ خانهمان از خواب بیدار شدم و از پنجره دیدم که قزلباش با نقابی بر چهره از دیوار پایین پرید؛ همین قزلباش که به درک فرستادیاش. ابتدا سگی را که به طرفش هجوم آورده بود با خنجرش کشت و از میان درختان به طرف عمارتمان دوید بعد هم همان خواجه سیاه به دنبالش آمد.
با ندیمهام پشت پرده اتاقم پنهان شدیم و نمیدانستیم چه کنیم.
پهلوان پرسید: مگر مردی از خانوادهتان نبود که از شما مراقبت کند؟
زبیده که هنوز هراسان به نظر میرسید جواب داد:
– پدرم حسینقلیمیرزا از تجار معتبر این شهر است. دو روز است با دو تن از خواجههای تجارتخانهاش برای امر مهمی به آبادی مهیار رفته و من با یک خواجه پیر و دایهام و دو کنیز در خانه ماندهایم. یک غلام هم شبها در باغ نگهبانی میدهد.
پهلوان حیدر که اشتیاق به شنیدن داشت پرسید: چگونه ربوده شدی؟
زبیده تعریف کرد: قزلباش با ورود به اتاقم در برابر چشمان وحشتزده دایهام من را ربود و در باغ سوار اسبش کرد و بعد هر دو به سرعت من را ربودند؛ اگر شما نجاتم نمیدادید نمیدانم چه بر سرم میآمد.
حیدر گفت: توطئه ربودن شما باید به دستور یکی از شاهزادگان برای عیاشی و هوسرانی انجام گرفته باشد.
پهلوان حیدر پرسید: آیا رفت و آمدی به حرمسرای کاخ شاهی داشتهای؟
زبیده گفت: آه! ممکن است قضیه خواستگاری عمهخاتون شاه از من به گوش یکی از سوگلیهای شاهسلطانحسین رسیده باشد و آنها برایم توطئه چیده باشند. مریمبیگم من را در یک مهمانی سلطنتی دیده و گفته بود تصمیم دارد برایم خوانچه بفرستد و من را از زنان حرمسرا کند.
حیدر گفت: آری حتما چنین است اما باید مواظب خودت باشی!
و به خنده ادامه داد:
– آیا حاضر هستی سوگلی حرمسرای شاهسلطانحسین شوی؟
زبیده با نفرت، سری جنباند و گفت:
– نمیخواهم به عقد شاه دربیایم که بیش از یکصد همسر عقدی و صیغه در حرمسرا دارد و هر شب به عیش و نوش و هوسرانی با کنیزان و رقاصهها سرگرم میشود.
پهلوان حیدر به پای دروازهباغ حسینقلی میرزای تاجر رسیده بود؛ زبیده از اسب پایین آمد و گفت:
– این جوانمردی شما را هرگز فراموش نخواهم کرد دلارو؛ شبخوش. پهلوان حیدر در راه که اسب میتاخت، سرمست از عطر گیسوی زبیده خاتون بود.
* روزنامهنگار پیشکسوت
اخبار برگزیدهیادداشتلینک کوتاه :