مهمترین دغدغه مرحوم نوربخش خدمت کردن بود
به گزارش جهان صنعت نیوز: سه سال پس از آن واقعه تلخ به سراغ همسری رفتیم که در روزهای آخر فراغت مرد زندگیاش از مسئولیتی که داشت؛ او را برای همیشه به خدا سپرد. خانم «شاهی» هنوز باور ندارد که همسرش را از دست داده اما قابهای کار شده از مرحوم بر هر دیوار منزلشان، گواه این موضوع بود.
برای او درآمد مهم نبود
با بغضی که در گلو دارد، میگوید: «شغل پزشکی برایش کافی بود. با اینکه هفتهای یک روز به کار خودش میپرداخت اما همیشه به حرم حضرت عبدالعظیم میرفت و بیماران را رایگان درمان میکرد. همیشه با هم میرفتیم. معمولاً با مترو به آنجا سر میزدیم. من از کارهای درمانی او خبری نداشتم. اما بیماران وقتی من را بعد از فوت ایشان میدیدند برایم تعریف کردند. خیلی وقتها پیش میآمد که او حتی هزینههای دارو و رفتوآمد بیماران بیبضاعت را پرداخت میکرد. اگر وقت استراحت هم نداشت، برای این قشر وقتاش را خالی میکرد. از مردم آنجا در هیچ شرایطی نمیگذشت. زمانی که مدیرعامل سازمان تأمیناجتماعی شد، میگفت چگونه برای قشری بجنگم و از حق و حقوق آنان دفاع کنم، وقتی خودم حقوق آنچنانی میگیرم. حقوقاش را به پایینترین حد ممکن رساند؛ جلسات وقت و بیوقت برای حل مشکلات درمانی و بیمهای و حل مشکلات بازنشستگان و کارگرانی که در سرما و گرما کار میکردند.»
پشتوانه و امید من؛ دکتر بود
۱۳ ساله بودم که با دکتر ازدواج کردم. پدرهایمان پزشک بودند و رفاقتی دیرینه داشتند. خیالشان راحت بود که من مشکلات یک پزشک را درک میکنم. اصرار داشت شناسنامه فرزندانمان هر سه از یزد گرفته شود. در بهترین سالهای زندگی ما او در زمان رزیدنتی مشغول به مأموریت بود. شنبه میرفت و دو روز بعد میآمد. پشتوانه و امید من؛ دکتر بود.
میگفتم کی به سن بازنشستگی میرسی که در خانه کنارمان بمانی، میخندید و میگفت پزشکان هیچ وقت بازنشسته نمیشوند. به عقیده من، او از زندگی خودش لذت برد.
زمان درس خواندن و تخصصاش کارش را دوست داشت. زمان جنگ، ما در دوران عقد بودیم. یادم میآید یکبار در آن زمان به خانوادهاش گفته بودند تقی شهید شده است. پیگیری کردند و از شباهت فامیلیاش به اشتباه این پیام پی بردند. در تمام عملیاتها در بیمارستانهای صحرایی شرکت داشت.
از زمانی که از منزل پدرشان بیرون آمد دیگر از پدرش پول توجیبی نگرفته بود. میگویند زوجین مکمل یکدیگر هستند. من در کنار او به این باور رسیده بودم که این موضوع درست است. هیچکدام به فکر تجمل نبودیم. همیشه منزلمان مانند مهمانسرا بود. درب خانه دکتر بر روی همه باز بود. خانه هیچ وقت از مهمان خالی نمیشد.
از او ۳ یادگار دارم
سه فرزند دارم؛ دو دختر و یک پسر. دختر بزرگم متولد ۶۹ و پسرم که کوچکترین است، متولد ۸۰ است. هر سه تحصیلات عالیه دارند و مشغول به تحصیل هستند. مرحوم نوربخش هیچ وقت در مورد کار بیرون و مشکلات آن در خانه حرفی نمیزد. اگر کار بود هیچکدام از بچههای دفتر در امان نبودند. مناسبت عید و شهادت برای او تعطیلی به حساب نمیآمد.
در مسافرتهایی که از طریق کار خودش میرفت؛ ما را با خودش میبرد. حساسیت ویژهای روی بهروزرساندن اطلاعات پزشکیاش داشت.
خودت را برای روزهای سختتر آماده کن
وقتی که برای تأمیناجتماعی انتخاب شد، به من گفت تمام سختیهایی که در این سالها کشیدی، در کنار این مسئولیت آسان بود. باید خودت را برای روزهای سختتر و همراهی آماده کنی. حس کردم دکتر را از من گرفتند. او صبوری و همراهی من را میخواست. راضی نبودم. نیاز داشتم در کنار بچهها باشد. پسرم تنها بود. به پدرش نیاز داشت.
من کارشناس زبان بودم. درسم را ادامه دادم. ارشد الهیات باعث شد آرامتر شوم. بهمن آن سال اولین نوهام به دنیا آمد.
او برای مریضهایش از جان مایه میگذاشت و تا آخرین لحظه خوب شدنشان کنارش بود.
مرگ دکتر، ناگهانی بود
با دخترم رفته بودیم خرید. فارغ از دنیا بودیم. در یک ساعت زندگیمان عوض شد. کاش دکتر در این دو سال کرونا منزل بود و او را بیشتر میدیدم. به تنهایی نمیتوانستم تحمل کنم. مراسم و دوستانمان تنهایمان نگذاشتند. تقریباً یک سال هر هفته جمعهها به ما سر میزدند. مراسم تشییعاش باشکوه برگزار شد، همانطور که خودش دوست داشت.
همان چهارشنبه که به مأموریت رفت به او گفتم کی این مأموریتها تمام میشود. این روزها برف و بوران زیاد است. گفت بالاخره تمام میشود و رها میشوم؛ رها هم شد. امیدوارم از من راضی باشد. از تربیت فرزندانش. همیشه میگفت مریضها جوری دعایم میکنند که اگر یکی از آنها بگیرد برای دنیا و آخرتم بس است. دکتر در زندگی با من خیلی صادق بود. همیشه به من میگفت در زندگی من از تو راضیام. اما من این صداقتی که در زندگیام دارم از دکتر دارم.
بدون او نمیتوانستم تحمل کنم
نمیدانم؛ من تقی را ول نمیکنم یا او، من را ول نمیکند. اکثر شبها به خوابم میآید. هنوز باور نکردهام. همیشه در خواب با او حرف میزنم. او به زندگی ما آگاه است. دخترم کرونا گرفته بود. خیلی تنها بودم. بدون او نمیتوانستم. خیلی سختی کشیدم. بغض کرد و ادامه داد: «غروب بود. وقت نماز. بیدار شدم موبایلام را چک کردم. کلی تماس داشتم. شب جمعه بود. نمازم را بخوانم و تماس بگیرم. اما نشد. برادر دکتر تماس گرفته بود. خبر تصادف را به ما داد. عمق فاجعه را نمیدانستم. کمکم منزلمان شلوغ شد. نمیتوانستم باور کنم. کسی مستقیم به من نگفت. بلیت گرفتم به گرگان بروم. اما گفتند دیگر وقتاش نیست.»
بنیادی به اسماش راه انداختیم. در روزهای خاصی پزشکان و دندانپزشکان را به صورت رایگان برای درمان میفرستیم. چند شهر را شروع کردهایم و انشاءالله سالهای بعد بتوانیم در تخصصهای مختلف در یک روز بیماران را ویزیت کنیم و به بنیاد ارجاع دهند. از طریق بنیاد قرار است تمامی مراحل درمانی انجام شود.
من« دختر بابا» بودم
دختر بزرگش در حال حاضر ۳۱ ساله است و دو فرزند دارد. همسر او هم پزشک است و حال مادر را خوب درک میکند. با بغض به ما میگوید: «پدرم همیشه من را دختر بابا صدا میزد. این موضوع را همه میدانستند. پدرم خیلی کم حرف بود، اما آن زمانی هم که بود وقتاش را برای ما میگذاشت. اگر منزل بود جمعهها حتماً همه ما را بیرون میبرد. من خیلی وقتها با سن کم درک نمیکردم. دوستانم را میدیدم که با پدر و مادرشان وقت میگذرانند، اما همین را میدانستم که زندگی پدر و مادرم بسیار عاشقانه است. تولد و مناسبتها برایشان مهم بود و همیشه کادو میدادند. پدرم خیلی اهل این موضوع نبود که ملک یا سرمایه فراهم کند؛ هرچه از درآمد پزشکی داشت با خانواده مسافرت میرفت و تلاش میکرد به ما خوش بگذرد.»
کمک به دیگران، ثمره تربیت پدر بود
پدرم به من یاد داد رسالت ما در زندگی این است که به دیگران کمک کنیم. من عاشق سینما بودم. اما او مخالف شدید سینما رفتن بود. یکبار به سختی راضی شد برویم و فیلم ببینیم. از آن زمان به بعد عاشق سینما شد. هر وقت فرصت داشت سینما از برنامهاش حذف نمیشد؛ حتی اگر ما نمیرفتیم با مادرم میرفتند. میگفت جای خوبی است. بهتر از نگرانی در پارک است که خدایی نکرده اتفاقی بیفتد. هیچ هدیهای را به منزل نمیآورد. علاقهای نداشت و با این مسأله به کل مشکل داشت. جای خالیاش خیلی احساس میشود.
صحبتهای ما به پایان رسید. بغض کردیم، اشک ریختیم و گاهی از ته دل با خاطراتی که تعریف میکردند خندیدیم. احساس غریبی نکردیم. گرم و صمیمی بود. انگار هزار بار است آنجا میرویم. روح مرحوم قرین رحمت و در آرامش ابدی.
اخبار برگزیدهلینک کوتاه :