حمله محمود افغان به اصفهان/قسمت شانزدهم
***
شط شب به آرامی جریان داشت و صدای نعل پاهای اسب پهلوان حیدر در گذر از کوچههای سنگفرش شده بر سینه دیوارها منعکس میشد تا اینکه با گذر از خیابان با صفای قیصریه، پهلوان حیدر مقابل خانه خواجه احمد سرکرده خواجههای سفید دربار شاهی از اسب به پایین جست و کوبهی در خانه را به صدا درآورد. غلام سیاهی در را بر رویش باز کرد و تعظیمکنان گفت:
– سلام بر شما پهلوان دلاور شهرمان.
– شبخوش، آمدهام با سردار خواجه احمد ملاقات کنم.
در تالار نشیمن خواجه احمد آغا پهلوان حیدر را در آغوش کشید و پرسید:
– خیر باشد پهلوان، در این وقت شب چه حادثهای شما را به خانهام کشانده که قدم رنجه فرمودهاید؟
– هیچ سردار؛ دلم برایتان تنگ شده بود گفتم بیایم شما را ببینم. چون در روز که فرصت دیدنتان نیست، از بس گرفتارید.
پای اتاق پنجدری رو به باغ گل سرخ نشستند و با نوشیدن قهوه، گرم گفتوگو شدند. نسیمی میوزید و عطر گلهای شببو را از میان پرده مواج پنجدری در نسیم به داخل اتاق میپراکند.
پهلوان پرسید: شنیدهام شاه سلطان حسین در برابر درباریان نسبت به شما بیمهری رواداشته؟
خواجه احمد آهی کشید و گفت: وقتی همه وزیران و درباریان را در کرنش و سکوت دیدهام نتوانستم در برابر حقایق تلخ مملکت خاموش بمانم. اوضاع مملکت را آشفته و بیسامان میبینم. پهلوان، مردم از گرانی ارزاق و گرانی نان به جان آمدهاند و هر روز در جایی از شهر شاهد شورش و بلوا هستیم. عدهای از خواجهسرایان با همدستی چند درباری گندمها را در انبارها احتکار میکنند و به خاطر ثروتاندوزی باعث قحطی نان میشوند. چند روز پیش دیدم که هنگام عزیمت سلطان حسین به عمارت تفرجی فرحآباد مردم گرسنه به خاطر گرانی و کمبود نان به دروازه کاخ شاهی عالیقاپو هجوم آوردند و شروع به سنگپرانی کردند. وقتی هم شاه برای رفتن به فرحآباد از دروازه کاخ بیرون میآمد، زنها شروع به پرتاب کثافات به طرفش کردند که مجبور شد به درون کاخ برگردد؛ باید اما چه کرد؟ هیچ پهلوان. شاه فقط دستور داد ناظر بیوتات (مسوول اماکن) که خود از احتکارکنندگان اصلی غله و مواد غذایی بود، به مردم سیصد تومان غرامت بدهد. سه نفر از سپاهیها را هم که از فقر و بدبختی و نگرفتن دستمزد چند ماهه به گروه گرسنگان و شورشیان پیوسته بودند به چوب و فلک ببندند و گوشهایشان را ببرند. مینباش (فرمانده سپاه)، از مقامش عزل شد و مینباش به خاطر اختلافش با اعتمادالدوله (رییس دولت) گمان کرد که بدگویی او باعث عزلش شده که کینه و دشمنیاش نسبت به اعتمادالدوله بیشتر شد.
پهلوان حیدر با تایید سخنان خواجه گفت:
– آری خواجه بزرگ. شما بهتر از من آگاه هستید که بیشتر درباریان و خواجهسراها به فکر ثروتاندوزی و شکمبارگی هستند و سعی دارند مشکلات مملکت و فقر و گرسنگی مردم را از شاه پنهان کنند و به حضور شاه که میرسند، فقط سرتعظیم فرود میآورند و در برابر هر سخن شاه، میگویند: بله قربان… احسنت…! چوخ یاغچی…!
اما وقتی سرداری پاکدامن چون شما با رشادت و نیکخواهی و برخلاف میل و اراده شاه از فقر و فلاکت مردم سخن بگوید، مورد خشم و غضب ملوکانه قرار میگیرد. شنیدهام فتحعلیخان داغستانی، ملا آغاسی (فرمانده گروهی از سپاهیان) هم درباره وضع فلاکتبار مملکت و مردم در حضور شاه سخن گفته بود، نفی بلد (تبعید) شده؟
خواجه احمد گفت: آری پهلوان، مملکت مثل قایقی بیبادبان است که در میان دریایی توفانزده رها شده است و از مقامات و وزیران هم کسی نیست که به فکر نجات این قایق در حال غرق شدن باشد.
پهلوانحیدر گفت: مملکت با فلاکت و ناامنی روبهرو شده خواجهی بزرگ؛ در روز روشن، در شهر گرسنگان، دکانها و گاه حتی خانهها را هم غارت میکنند. راهزنان هم در روز روشن به روستاها هجوم میبرند و به چپاول خانههای مردم میپردازند و نه در شهر و نه در روستاها هیچ امنیتی برای مردم وجود ندارد. هر روز که دهاتیهای غارتشده توسط راهزنان و حتی حکام و مامورین محلی که چپاولشان میکنند، برای تظلم و عدالتخواهی به کاخ شاهی پناه میآورند و عریضه میدهند اما اعتمادالدوله به عرض شاه نمیرساند چون نمیخواهد سبب رنجش شاه از او شود.
اعتمادالدوله هم از اداره مملکت غافل مانده و فکر و ذکرش فقط درمان بیماریاش شده. میترسم شورشهای مردم در سراسر کشور شروع شود و کاخ شاهی هم به تاراج گرسنگان برود و زنان شاه و همه سوگلیهای حرمسرایش را هم به اسارت ببرند.
خواجه بزرگ از سرداران روشنبین با تاسف سرجنباند و ادامه داد: پهلوان حیدر، شنیدهام دشمنان خارجی هم با آشفتگی مملکت به فکر تجاوز و دستاندازی به نقاط مختلف مملکت افتادهاند. خبر میرسد که تازیان مسقط و یمن در تجاوز به قلمروی ساحلی کشورمان حملاتی را شروع کردهاند و بعضی از جزایر ایرانی مثل جزیره بحرین و خارک را به تصرف خود درآوردهاند اما پیکی که گرگین خان گرجی حاکم دلیر ایرانی در قندهار فرستاده، خبر داده افغانهای غلجایی با تحریک میرویس کلانتر خیانتکار قندهار به فکر شورش افتادهاند و قصد دارند با حمله و کشتار سپاهیان ایران، قندهار را تصرف کنند و از ید قدرت قشون ما درآورند؛ بعد هم سپاهیان ایرانی را خلع سلاح کنند اما شاهحسین عشرتطلب به جای اینکه دستور بدهد میرویس خائن را دست بسته به پایتخت بفرستند و شورشیان طرفداران را قلع و قمع کنند، متاسفانه فرمان داده است برای این کلانتر خیانتکار افغان خلعت و پاداش بفرستند و از او دلجویی کنند. چند روز پیش هم از جنوب کشور خبر رسید تازیان مسقط دست به دزدی دریایی در بندرعباس زدهاند و اینبار هم سه کشتی ما را در بندر کنگ تصرف کردهاند و شهر بیدفاع بندرعباس را به تصرف درآوردهاند و شهر را با قتل و غارت مردم بیگناه ویران کردهاند اما دربار شاه گویی به خواب رفته و اقدامی نمیکند.
شاه سلطان حسین بدون دغدغه خاطر فقط به فکر آن است که عمارت شاهانهاش را در باغ فرحآباد تکمیل کند و چون پولهایش ته کشیده به اعتمادالدوله دستور داده از اصناف و تجار به زور و بهانه، سکههای طلا بگیرد تا خرج بنای قصر فرحآباد تکمیل شود. در این گیرودار درباریان و وزیران در دشمنی با هم به توطئهچینی علیه هم مشغول هستند و هر یک از دو جناح در نزد شاه بر ضد جناح دیگر دسیسهچینی میکنند.
ادامه دارد…
*روزنامهنگار پیشکسوت
لینک کوتاه :