xtrim

روایتی از روزهای استقرار طالبان/آرزوهای بربادرفته

نگارطاهونچی * هانیه ناطق شهروند افغانستانی است که در ایران متولد شده و به همراه خانواده‌اش در منطقه «گلشهر» مشهد زندگی می‌کند. سی سال دارد و به عنوان یک فعال فرهنگی در جامعه افغانستانی‌های مقیم ایران شناخته می‌شود. او در حال حاضر با چند انجمن نویسندگی مهاجرین در داخل ایران همکاری می‌کند و پیش از مستقر شدن طالبان در افغانستان نیز برای چند نشریه داخلی  در این کشور به نگارش مشغول بوده است. بیست و سه روز پیش از سقوط کابل‌ هانیه از مشهد راهی سرزمین مادری‌اش می‌شود تا به ایده‌ای که مدت‌ها در ذهن داشته جامعه عمل بپوشاند، قصدش این بود تا بتواند «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» را در کابل به ثبت برساند، تا از این طریق سرزمین زیبایی برای نسل‌های آینده بسازد، اما ناگهان آن ۱۰ صبح یکشنبه سیاه از راه رسید و نه تنها تمام کابل را در بهت و ناباوری فرو برد بلکه با این اتفاق هدف‌های او و همفکرانش نیز نابود شد. این فعال مقیم ایران بعد از استقرار طالبان در کابل به دلیل بسته شدن تمام مسیرها اسیر می‌شود و برای اینکه  بتواند خودش را به ایران برساند، تلاش‌های زیادی انجام می‌دهد. سرانجام  او از طریق مرز زمینی به ایران بازمی‌گردد و اکنون نزدیک یک ماه است که در مشهد به‌سر می‌برد و حالا از روزهای اندوهی که در کابل داشته می‌گوید، از هنگامی که به یکباره دیوار طالبان بر سر مردم افغانستان فرو ریخت تا روزهایی که مجبور شد، برای بازپس‌گیری حق زنان به اعتراضات خیابانی برود. دلش می‌خواهد صدای دوستانش که هنوز در کابل اسیر هستند باشد و از شجاعت مریم‌، محبوبه‌، سمیه و زنانی حرف بزند که در تظاهرات علیه طالبان دستگیر شدند و پس از آزادی مجبورند تا فقط سکوت کنند. او از رویای زنان می‌گوید، از اینکه بیست سال تلاش کردند تا در جامعه سنتی افغانستان پذیرفته شوند، اما اکنون تمام فعالیت‌هایشان به حاشیه رانده شده و طرد شده‌اند. آنچه می‌خوانید روایت او در روزهای مستقر شدن حکومت طالبان در افغانستان است.

خاموشی رویای زنان

هانیه در ابتدا ۲۳ روز حضورش در کابل را قبل از سقوط طالبان اینگونه شرح می‌دهد: قبل از اینکه طالبان بیاید حضور زنان در جامعه و به ویژه در مشاغل نویسندگی و خبرنگاری در حال افزایش بود، زنان در افغانستان سعی می‌کردند تا مطالبات خود را بیان کنند، سه سال پیش که در کابل بودم، فرهنگ خانواده‌ها و نگاه آنان به شرایط دختران تغییر کرده بود و در اغلب خانواده‌ها زنان حق تحصیل داشتند و این وضعیت تا قبل از اینکه طالبان مستقر شود ادامه داشت، اما با آمدن طالبان همه چیز به همان نقطه آغاز بیست سال پیش بازگشت.

opal

وی در رابطه با اهدافی که به افغانستان سفر کرده بود توضیح می‌دهد: من دوبار به افغانستان سفر کردم‌، هر دوبار که می‌خواستم به آنجا بروم ابتدا ترس داشتم، اما سعی کردم برای عملی کردن رویاهایم با شجاعت سفر کنم. دفعه اول هدفم از سفر به کابل نوشتن رمانی درخصوص وضعیت زنان بود، می‌خواستم تا شرایط زنان افغانستان را از نزدیک ببینم‌، این‌بار هم به قصد به ثبت رساندن ایده‌ام که همان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان  بود به افغانستان رفتم. متاسفانه هدفم با آمدن طالبان عملی نشد و امید دارم تا روزی برسد که بتوانم ایده‌ای که ناتمام گذاشتم را تمام کنم.

امید به بازگشت

او در رابطه با روزهایی که شهر به دست طالبان افتاد می‌گوید: بعد از اینکه کابل سقوط کرد، روزهای سختی داشتیم، زنان از ترس طالبان بیرون نمی‌آمدند، گاهی از سر کنجکاوی برای اینکه بدانم در خیابان‌های کابل چه می‌گذرد به بیرون از خانه می‌رفتم، هیچ زنی در همان روزهای اول در خیابان حضور نداشت، همه ترسیده بودند، وقتی هیچ زنی در خیابان نباشد، وقتی صدای خنده‌های یک دختر قطع شود و هیچ‌کس در خیابان نخندد، واقعا زندگی دیگر هیچ معنایی ندارد.

این فعال فرهنگی همچنین توضیح می‌دهد: همان روزهای اول در کابل اعلامیه پخش شد که دختر بالای ۱۴ سال و زن زیر ۳۵ سال از خانه بیرون نیاید چون معلوم نیست عاقبت سر از کجا درخواهد آورد. تمام کابل در محاصره وحشت بود. من امید به بازگشت داشتم، اما فرودگاه‌ها بسته بود و تمام راه‌های ارتباطی قطع شد.

جنگیدن برای آرزوها مقابل طالبان

هانیه بعد از اینکه تلاش می‌کند تا از افغانستان خارج شود و تمام تلاش‌هایش در این راه بی‌نتیجه می‌ماند از ترس اینکه مبادا به دست طالبان بیفتد ابتدا به خودکشی فکر می‌کند، اما تصمیم می‌گیرد مثل هزاران زن دیگر که احساس می‌کنند به اسارت طالبان درآمده‌اند به تظاهرات برود و روایت آن روزها را اینگونه شرح می‌دهد: میان مردم وحشت زیاد بود، واقعا نمی‌دانستیم باید چه کار کنیم، هفته اول تلاش کردم که بیرون نیایم، اما با خودم گفتم من با بقیه مردم هیچ فرقی ندارم و باید مثل سایر زنان برای آزادی بجنگم و همراه با زنان دیگر به تظاهرات در خیابان‌های کابل رفتم.

وی ادامه می‌دهد: آن روزها واقعا روزهای سختی بود، روزی که به تظاهرات رفتیم دقیقا طالبان روبه‌روی ما اسلحه به دست ایستاده بود، همه کسانی که برای تظاهرات آمده بودند خانم بودند، همان روز هفت خبرنگار زن را اسیر کردند، دو روز بعد یکی از زنان که نامش محبوبه بود را با صورت خونی و کبود شده آزاد کردند. در ایران هم در راهپیمایی بیست و دوم بهمن و یا روز قدس شرکت کرده بودم، اما در این راهپیمایی‌ها هیچ وقت ترسی وجود نداشت، اما در تظاهرات کابل طالبان دقیقا روبه روی ما با اسلحه واقعی ایستاده بود، در این تظاهرات همه چیز واقعی بود، شلاق واقعی بود، حتی مرگ هم واقعی بود. هر لحظه احتمال داشت تا جانمان را از دست بدهیم، اما باید برای آرزوهایمان می‌جنگیدیم.

هانیه در ادامه می‌گوید: در جامعه سنتی افغانستان اگر یک زن ساعت ۱۰ شب به خانه برنگردد، از طرف خانواده بازخواست می‌شود، البته جامعه شهرنشین افغانستان نسبت به گذشته آگاه‌تر شده‌اند، اما در آن روزهای سیاه کابل و در تظاهرات بسیاری از خانوم‌ها آمده بودند تا دیر وقت محل را ترک نکرده بودند. حالا شما تصورش را بکنید که خانمی در چنین جامعه‌ای بازداشت شود، من در آن تظاهرات از طالبان کتک خوردم و صورتم زخمی شد، دو روز بعد محبوبه از صورت خونی‌اش در فضای مجازی عکسی منتشر کرد، اما بی‌فایده بود ،اکنون همه آن زنان مجبور شده‌اند تا فقط سکوت کنند که البته حق دارند.

خاموشی فرهنگ

هانیه از روزهای سختی که در حکومت طالبان برای زنان به وجود آمده حرف می‌زند و بیان می‌کند: اکنون تمام فعالیت‌های ادبی خاموش شده و بازار کتاب در افغانستان راکد است. بسیاری از نشریه‌های کابل مجبور شدند تا از فعالیت فرهنگی دست بکشند. از نگاه طالبان نباید از دست یک زن چیزی گرفت چه برسد به اینکه اجازه دهند تا زنان بخواهند در حوزه‌های ادبی فعالیت کنند. وقتی طالبان اجازه ندهد که دانشگاه‌ها آن‌طور که باید باشد فعالیت کنند، طبیعی است که میزان نشر کتاب پایین می‌آید چون دانشجویی وجود ندارد که بخواهد کتاب بخواند. این اواخر نیز فقط چند کتاب در حوزه دین و مذهب منتشر شد، دیگر در افغانستان فعالیت‌های ادبی مثل سابق وجود ندارد.

وی ‌افزود: من پیش از مستقر شدن طالبان با نشریه‌ای به نام «منشور» همکاری می‌کردم و به مناسبت روز جهانی زن (۸ مارس) مطلبی را درهمین نشریه منتشر کردم‌، بعد از استقرار طالبان و برای اینکه نشریه به دست طالب‌ها نیفتد، دوستانم مجبور شدند تمام نسخه‌ها را آتش بزنند.

داستان شهلای گل‌فروش

هانیه در بخشی از صحبت‌هایش از دختری به نام شهلا می‌گوید؛ دختری که برای افغانستانی بهتر در خیابان‌های کابل راه می‌رفت و با آواز به کودکان کار و مردم کابل گل می‌داد. او در همین رابطه و با آهی که در دل می‌کشد می‌گوید: شهلا واقعا برای بهتر شدن افغانستان از تمام انرژی و زندگی‌اش می‌گذشت. در روز زن به خیابان‌های کابل می‌آمد و با شادی به مردم  و زنان گل می‌داد. از این کار سودی درنمی‌آورد ولی در کابل بسیار معروف شده بود. طالبان به دنبال او بود و شهلا مجبور شد تا فرار کند، از این پس زندگی در کابل بدون شهلای گل فروش واقعا هیچ معنایی ندارد.

روزهای میدان هوایی

هانیه از خاطرات روزهایی می‌گوید که مردم تلاش می‌کردند تا ازافغانستان فرار کنند. «آن روزها واقعا روزهای سختی بود، الان هم مردم افغانستان پشت مرزهای ایران، پاکستان و هند مانده‌اند و به دنبال زندگی توام با آرامش هستند، در آن روزها که خبر رسید طالبان کابل را محاصره کرده است بسیاری به سمت میدان هوایی رفتند، حتی یادم می‌آید در آن منطقه انتحاری شد. وحشت سر تا پای مردم را گرفته بود، آن روزها دلم می‌خواست از شرایط به وجود آمده نجات پیدا کنم و دل را به دریا بزنم و برای فرار مثل سایر مردم به میدان هوایی بروم‌، چون واقعا همه راه‌ها بسته شده بود، ترس از مرگ نداشتم اما می‌ترسیدم در یک درگیری به یکباره اعضای بدنم را از دست بدهم‌، بیشتر ترس برای بازماندگان داشتم.»

وی می‌افزاید:آن روزها بسیاری از مردم افغانستان  از ترس جان‌، گرسنگی، خستگی و فقر سعی می‌کردند به صورت گروهی از کشور خارج شوند چون واقعا چاره دیگری نداشتند. من نیز در نهایت تصمیم گرفتم از مرز زمینی به ایران بیایم. هرچه برای بهتر شدن شرایط به انتظار می‌نشستم شرایط بهتر که نه بلکه بدتر می‌شد، با ترسی که تمام وجودم را فراگرفته بود در نهایت تصمیم گرفتم دیگر باید دل را به دریا بزنم و از طریق مرز زمینی به ایران آمدم. برای طالبان محرم داشتن مهم است، از نگاه اینها یک زن نباید بدون محرم سفر کند و خوشبختانه در راه با یک خانواده همسفر شدم به ایران بازگشتم.

نگاه عجیب کودک طالب

هانیه همین طور که از وضعیت افغانستان هر آنچه در ذهن دارد را بیان می‌کند در جایی نیز از یک کودک طالب که اسلحه به دست در خیابان کابل راه می‌رفته سخن به میان می‌آورد و توضیح می‌دهد: جایی احساس کردم که شاید بتوان بعضی از طالب‌ها را تغییر داد، یک روز تصمیم گرفتم به بیرون از خانه بروم، مقابل ایستگاه اتوبوس پسربچه‌ای با اسلحه‌ای که روی شانه‌اش داشت و درحالی که صورتش را پوشانده بود،خیلی ذوق‌زده و به طرز عجیبی به اطرافش نگاه می‌کرد. صورتش را ندیدم ولی فکر کنم ۱۴ سال بیشتر نداشت. حس ذوق کردنش را از دیدن آدم‌ها می‌فهمیدم، اغلب اینها کودک هستند و طالبان این بچه‌ها را در نقاطی دور از شهر و رفت و آمد مردم پرورش می‌دهد. از طرز نگاه کردنش به مردم مشخص بود که آن کودک از زندگی و دنیای امروز هیچ چیز نمی‌داند و با خودم فکر کردم اگر همه طالب‌ها اینطور باشند شاید بشود آنها را تغییر داد.

وی ادامه می‌دهد: امروزه جنگ در افغانستان جنگ قومیت‌گرایی است و این قومیت‌گرایی در بین مردم نیست بلکه در میان سیاستمداران ماست. آنچه باعث شده طالبان بر سر مردم افغانستان حکومت کند نیز همین قومیت‌گرایی است که باید این مساله از سیاست کشور ما بیرون برود.

روزهای تاریک

هانیه در ادامه با اشاره به اینکه با آمدن طالبان فرهنگی که برایش بیست سال تلاش کردیم از بین رفت می‌گوید: پیش از طالبان در شهر کابل، جوانان به کافی‌شاپ می‌رفتند و در آنجا تبادل نظر می‌کردند. در افغانستان فرهنگ کافی‌شاپ گردی در حال رشد بود اما با روی کار آمدن طالبان تا جایی که من یادم می‌آید، کافی‌شاپ‌ها از رونق افتادند و به جایش بوتیک باز شد.

او به فعالیت زنان پرداخت  و گفت: اکنون ادامه تحصیل زنان و دختران در افغانستان ممنوع شده و دخترانی که رویاهای بزرگ دارند با احداث مدارس زیرزمینی به ادامه تحصیل می‌پردازند.

هانیه از شرایطی که اکنون در افغانستان به وجود آمده و از فقری که گریبانگیر ملت شده گفت: طالبان نه تنها فرهنگ را از بین برد بلکه فقر نیز در حال افزایش است. بسیاری از خانواده‌هایی که تعداد فرزندشان زیاد است، مجبور هستند دختر یا پسر خود را بفروشند تا بتوانند شکم دیگر فرزندان خود را سیر کنند. آن روزهایی که در کابل بودم‌، یادم است مردم برای خرید نان در مقابل نانوایی صف می‌بستند، آرد پیدا نمی‌شد و اگر پیدا می‌شد به پول ایرانی هر کیسه‌ای یک میلیون تومان بود، واقعا این مبلغ از توان خانواده‌ها خارج بود و با وجود چنین شرایطی طبیعی است که در این کشور حادثه زیاد اتفاق بیفتد. کمک‌های جهانی هیچ وقت به دست مردم افغانستان نمی‌رسد.

جان در بدن نیست

هانیه بیان ‌کرد: مردم افغانستان دیگر جانی در بدن ندارند، وقتی جانی در بدن نباشد و سلاح نداشته باشی چطور می‌توانی مبارزه کنی، مردم از شدت مصیبت‌هایی که هر روز می‌بینند به فکرمهاجرت هستند و طالبان حتی فکری که در مغز آدم وجود دارد را نابود کرده است.

او ادامه می‌دهد: اکنون فقط به یک چیز می‌اندیشم و آن نیز آینده کودکان افغانستان است. دلم می‌خواهد روزی برسد که بتوانم بازگردم و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را در آنجا تاسیس کنم. برای جامعه‌ای بهتر باید همه چیز را از دوران کودکی آموزش داد.

اخبار برگزیدهیادداشت
شناسه : 236323
لینک کوتاه :