لحظات آخر زندگی پهلوان نامدار در شب مرگ/آه… بابک من!

محمد بلوری * دل شیر خون شده بود! با این احساس بود که سحرگاه آن شب پهلوان تختی در خلوت یکی از اتاق‌های هتل آتلانتیک خیابان تخت‌جمشید (طالقانی امروز) پس از نوشتن وصیتنامه‌ای با احساس دلتنگی برای فرزند خردسالش بابک، جام سم را سرکشید و صبح آن شب جنازه‌اش را در همان اتاق شماره ۲۳ هتل ‌روی تخت‌‌اش یافتند و همان روز عصر روزنامه‌های کیهان و اطلاعات با درشت‌ترن تیترها خبر از خودکشی پهلوان غلامرضا تختی دادند. این خبر مردم را در بهت و حیرت فرو برده بود و در کوچه و خیابان و هر جا که به هم می‌رسیدند درباره مرگ پهلوان‌شان می‌پرسید:

– تختی خودکشی کرده؟ این ممکن نیست. حتما او را کشته‌اند و ساواک به روزنامه دستور داده که قتل پهلوان را خودکشی جلوه بدهند. ملتی که با غرور ملی سیمای نجیب و باوقار تختی جوانمرد را بر صحیفه دل نگاشته بود نمی‌توانست باور کند که او تن به خودکشی داده باشد. می‌دانستند پهلوان تختی میانه خوبی با رژیم ندارد و تختی دل بسته دکتر مصدق است. شنیده بودند چند بار از ساواک به دیدنش آمده‌اند و توصیه‌اش کرده بودند که:

– پهلوان، به بخت خودت لگد نزن، بیا و با رژیم بساز. فردا که پا به سن گذاشتی و با تشک کشتی خداحافظی کردی، می‌توانی به چه پست‌ها و مقام‌هایی برسی! نمایندگی مجلس و مقام فرمانداری و استانداری و…

اما تختی در واکنش به این وعده‌ها سرش را پایین می‌انداخت و نجیبانه لبخند می‌زد.

صبح روز دوشنبه هجدهم دی ۴۶ زری، مستخدمه هتل آتلانتیک سینی صبحانه را آماده کرد و به طرف اتاق شماره ۲۳ راه افتاد تا به پهلوان تختی برساند. ساعتی از وقت صبحانه گذشته بود ولی مدیر هتل هر چه به انتظار تختی نشسته بود و با شماره تلفن داخل اتاقش تماس گرفته بود جوابی نشنیده بود.  به ناچار مستخدمه‌ای خواسته بود صبحانه پهلوان را برایش ببرد شاید به این ترتیب بتوان بیدارش کرد چون گمان می‌کرد پهلوان تختی دیر به خواب شبانه رفته و به همین خاطر خوابش برده است.

زری خانم سینی صبحانه در دست، کلید را که در قفل انداخت با تعجب متوجه شد در از پشت کلید است. چند بار با صدای بلند پهلوان را صدا زد اما کسی جوابش را نداد تا اینکه با کلید یدکی در را باز کردند و با جنازه او روی تخت‌خوابش روبه‌رو شدند که در حالی که صورتش کبود شده بود و نفس نمی‌کشید. زری خانم با دیدن قرص‌هایی با یک لیوان‌ آب نیم‌خورده و چند کاغذ با نوشته‌های روی آنها و وصیت‌نامه‌ای روی میز کنار تخت‌اش به چشم می‌خورد و این‌گونه بود که جنازه‌اش را در اتاق شماره ۲۳ هتل آتلانتیک پیدا کردند و ساعتی بعد پزشک قانونی با آمبولانس نعشکش همراه بازپرس و ماموران پلیس از راه رسیدند.

پهلوان تختی سه روز قبل روز جمعه به این هتل آمده و در آن اتاق اقامت کرده بود.

مدیر هتل در بازجویی گفته است: روز شنبه (شانزدهم دی) متوجه شدم پهلوان حال خوشی ندارد و فکر کردم احتمالا پس از مشاجره‌ای خانوادگی، خانه را ترک کرده و در هتل اقامت کرده. همان روز برای انجام کاری از هتل بیرون رفت و هنگام ظهر برگشت. در حقیقت پهلوان آن روز به محضر  اسناد رسمی که مدیرش از آشنایان تختی بود تا وصیت‌نامه‌اش را تنظیم کند، رفته بود.

برای بازپرس  در جریان تحقیق روشن شد که غیبت تختی از خانه‌اش و ندیدن فرزند شیرخواره‌اش بابک، در این چند روز نشان می‌داد صبح جمعه به حالت قهرخانه را ترک کرده و به هتل آمده. البته برخی از دوستان نزدیکش از اختلاف تختی و همسرش خبر داشتند و حتی یکی از قهرمانان کشتی که با تختی دوستی نزدیکی داشت از این اختلاف باخبر بود و یک بار به تختی پیشنهاد کرده بود آنها را با هم آشتی بدهد. روی میزعسلی کنار تخت، چند ورق کاغذ و دو، سه پاکت نامه به چشم می‌خورد.

تختی در یکی از نامه‌ها نوشته بود: خانه قلهک را برای خواهرانم و مدال‌هایم را به پسر عزیزم بابک می‌بخشم. در نامه‌ای دیگر از بدهی‌هایش درباره اشخاص نوشته بود و در پاکت سوم وصیت‌نامه‌اش خطاب به دادستان تهران قرار داشت…

در آن سال‌ها که من دبیر سرویس حوادث روزنامه کیهان بودم روز مرگ پهلوان تختی به طریقی توانستم، تقویم بغلی پهلوان را که در جیب کت‌اش در اتاق ۲۳ هتل به جارختی آویزان بود به دست بیاورم که با انتشار جزئیاتی از نوشته‌های تختی در صفحه حوادث روزنامه هیجانی در جامعه به وجود آورد.

در این دفترچه پهلوان تختی شروع به نوشتن دلتنگی‌هایش کرده بود. نمونه‌هایی از نوشته‌های تختی نشان می‌داد که پهلوان از اول فروردین همان سال ۴۶ هر روز چند خطی در دفترچه بغلی‌اش یادداشت می‌کرد که نشان از اختلاف با همسرش داشتند. پهلوان چنین نوشته بود:

– فروردین ۴۶: همه، شادمان بودند ولی من در خانه نبودم.

– در این ماه ما اختلاف داشتیم.

– کدام ماه بین من و همسرم اختلاف نبود!

– هیچ مبارزه‌ای من را خسته نکرد جز از روزی که به فکر ازدواج افتادم.

– شهریورماه: خداوند به ما فرزندی می‌دهد.

– دی‌ماه: ورزش بردش خوب است؛ باختش بد است. ازدواج هم همین است.

پهلوان تختی در دفترچه بغلی‌اش یادداشت‌های پراکنده‌ای هم بود که در دی‌ماه، پیش از ترک خانه‌اش و آمدن به هتل نوشته بود:

– … مرتب با خواهرم جنگ و دعوا دارد و خانواده‌اش ما را مرتب تحقیر می‌کنند… (منظور تختی خانواده همسرش بود)

از جمله پهلوان تختی در آخرین روز حضورش در خانه و پیش از آمدن به هتل آتلانتیک چنین نوشته بود:

– امروز جمعه است. باز با هم دعوا کردیم و (همسرم) در جریان مشاجره تحقیرمان کرد. (همسرم) به من گفته بود: تو مرد نیستی!

و من هم دیگر تحمل نکردم و از منزل بیرون آمدم…!

و سرانجام پهلوان تختی در شب مرگش در هتل روی تکه کاغذی قبل از نوشیدن جام زهر چنین نوشته بود:

– … تمام بدنم می‌لرزد؛ خودم باور نمی‌کنم که فردا در زیر خاک هستم و حالا در چندقدمی مرگ هستم. خیلی وحشتناک است!

چاره نیست باید تصمیم گرفت!

در تکه کاغذی دیگر نوشته: مادرم مریض است. بابک پسرم کجاست؟

در تکه کاغذی دیگر (یک شب پیش از مرگ): ساعت ۱۲ و بیست دقیقه شب… ساعت یک و بیست دقیقه بامداد است… دیشب نتوانستم تصمیم بگیرم…

همه یادداشت‌های پهلوان تختی نشان می‌دهد که خانواده پهلوان تختی، مادر و دو خواهرش با همسر تختی هم اختلاف داشتند و مشاجره روزانه آنها سبب رنج و اندوه پهلوان بود…

* روزنامه‌نگار پیشکسوت

اخبار برگزیدهیادداشت
شناسه : 239808
لینک کوتاه :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا