نگاه واپسین معشوقه ایران درگذشت…!

دکتر کریم برنا *

ثریا ابراهیمی (پری) معشوقه معروف استاد شهریار دیروز در آمریکا دار فانی را وداع گفته و به سوی حق شتافت. پری معروف‌ترین و آخرین معشوقه نامدار ایران درگذشت که به لطف شاعر معاصر استاد شهریار که بحق قسمتی از ادبیات ما مدیون اوست- وگرنه شهریار به جای شاعر شدن باید پزشک می‌شد- دیگر شاهد شاهکارهایی نظیر «آمدی جانم به قربانت…» و امثال آن نبودیم. استاد شهریار در پی یک شکست عشقی ترم آخر پزشکی دانشگاه را رها و ترک تحصیل می‌کند. یعنی حدود شش ماه قبل از اخذ مدرک دکتری از دانشگاه به دلیل شکست عشقی انصراف می‌دهد. او که به خواستگاری دختری از آشنایان می‌رود چون وضع مالی مناسبی نداشته و در ابتدا مشهور هم نبوده جواب رد می‌شنود. استاد شهریار تا ۴۷‌سالگی مجرد بود و به یاد عشق جوانی‌اش ایستاد. در دوران جوانی وقتی به خواستگاری معشوقش رفت، به او جواب رد دادند. چون از مال دنیا بی‌بهره بود، اما وقتی در یک روز سیزده‌به‌در معشوقه دوران جوانی‌اش را با همسر ثروتمند و بچه به بغل دید، این شعر را سرود که واقعا معرکه است:

«سر و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری، پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین‌جگرم

من که با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی‌سیم و زرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه معشوقه خود می‌گذرم»

شهریار در یکی از سمینارها و شب شعری که در شیراز به مناسبت بزرگداشت سعدی و حافظ برگزار می‌گردد دعوت می‌شود. در آن سمینار شهریار غزل زیبایی می‌خواند که همه مبهوت می‌شوند. یک دختر دانشجوی رشته ادبیات از دانشگاه شیراز مقاله‌ای در توصیف شهریار او را شهریار مسلم غزل می‌خواند. دختر در پایان جلسه نزد شهریار می‌رود و بسیار از شهریار تعریف می‌کند و می‌گوید که من عاشق و شیفته شما و این غزلتان شده‌ام. شهریار از دختر می‌پرسد نام شما چیست؟

دختر می‌گوید غزاله

شهریار فی‌البداهه این تک‌بیت را می‌گوید:

«شهریار غزلم خواند غزالی وحشی

چه خوش است با غزلی صید غزالی کردم»

استاد شهریار در اواخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان بستری می‌شود و دکتر خانواده او را جواب می‌کند. دوستان و آشنایان شهریار برای بهبود روحیه او می‌روند و با اصرار آن خانم عشق قدیمی شهریار را راضی می‌کنند که به عیادت شهریار برود. عشق قدیمی شهریار که حالا یک پیرزن بود قبول می‌کند که به عیادت شهریار در بیمارستان برود. وقتی عشق قدیمی شهریار به بیمارستان می‌رود شهریار روی تخت بیمارستان خواب بوده است، اما صدای قدم‌های عشق قدیمی خود را می‌شناسد و از خواب بیدار می‌شود. وقتی عشق او در اتاق را باز می‌کند شهریار این شعر مشهور را که از مفاخر ادبیات فارسی است برای عشق قدیمی‌اش می‌سراید:

«آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا

چرا نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته و بی‌اعتبار

این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

‌ای‌لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا

‌ای‌شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب‌آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند

در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ‌ای‌بلبل طبع حزین

خاموشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفر

زین سفر راه قیامت می‌رود تنها چرا»

اخبار برگزیدهیادداشت
شناسه : 242052
لینک کوتاه :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا