افول اجتماع در ایران
شواهد موجود حکایت از تحولی بنیادین در ارکان روابط اجتماعی و فضای فرهنگی جامعه ایرانی در دهههای گذشته میکند. بررسیها نشان میدهد که چنین تحولی در فاصله یک و نیم تا دو دههای روی داده است که از نیمه دهه ۱۳۶۰ آغاز میشود و تا اواسط دهه ۱۳۸۰ ادامه مییابد. شناختن روندهای فوق از آن جهت اهمیت دارد که بیشتر مباحثی که در دهههای اخیر در مورد تحولات ایران صورت گرفته، مستقیم و غیرمستقیم، به موضوعات سیاسی و دولت ربط داده شدهاند و آنچه در این مطالعات و بحثها مورد غفلت قرار گرفته تحول بنیادین و گستردهای است که در لایههای زیرین جامعه در جریان بوده است. ما این تحول را «افول اجتماع» نامیدهایم. به طور خلاصه مضمون عمده این تحول را میتوان تضعیف شدید بنیادهای حیات اخلاقی و از دست رفتن پیوندهای اجتماعیای دانست که ستونهای مختلف جامعه را در کنار هم برپا نگه میدارند و یا میتوان آنها را به ملاتی تشبیه کرد که سنگها و آجرهای بنای اجتماعی را به هم متصل نگه میدارد و یا به روغنی که موجب ادامه کارکرد روان چرخدندههای ماشین اجتماع است. این تحول، پیکره اجتماع را از درون متحول کرده و هویت متفاوتی به جامعه ایرانی داده است؛ اما به دلیل آنکه این تحول به مدتی طولانی و در زیرپوست جامعه در جریان بوده است به آسانی به چشم نیامده است.
این گزارش خلاصه ای است از مقاله «افول اجتماع در ایران» به قلم دو تن از اساتید جامعه شناس کشور که از «فصلنامه علمی- پژوهشی رفاه اجتماعی، سال بیست و دوم، بهار ۱۴۰۱، شماره ۸۴» استخراج شده است. مشروح این گزارش از روند افول اجتماع در ایران در ادامه می آید.
جوامع مختلفی، افول اجتماع را تجربه کردهاند. ایران هم از این روند تقریبا عمومی برکنار نبوده است. یافتههای پیمایشهای متعددی که در چند دهه اخیر در ایران انجام شدهاند گویای آناند که تحولی بنیادین رخ داده است که ماحصل آن افول اجتماع در جامعه ایران است. چنانکه شواهد به دستآمده از پیمایشهای اجتماعی نشان میدهند در طول چهار دهه اعتماد عمومی در ایران رو به کاهش بوده است. افول اعتماد در حوزههای دیگر مثل اعتماد به حکومت و اعتماد به گروههای شغلی هم مشاهده میشود و روند نزولی طی کرده است (نمودار ۱). در پنج دهه گذشته هم حیات انجمنی جز در برخی زمینهها گسترش چندانی نداشته است. با این حال، همین حیات کمرمق هم روند تنزلی داشته است. دو جنبه از این تغییر قابل تامل است؛ یکی آنکه این تغییر در کدام ابعاد و به چه شدتی روی داده است و دوم آنکه این تغییر در جامعه ایران از چه زمانی آغاز شده است. به پرسش اول کم و بیش از نگاههای متفاوت پرداخته شده است و ما نیز در کتاب فوقالذکر به آن پرداختهایم، ولی پرسش دوم کمتر موردتوجه قرار گرفته است. در این گزارش سعی شده تا تنها به این سوال پاسخ داده شود که این تحول از کی آغاز شد. این سوال را رابرت پاتنام هم در مورد افول اجتماع در آمریکا مطرح ساخته و دهه ۱۹۶۰ میلادی را به عنوان نقطه عطفی معرفی کرده است که از آن به بعد حیات اجتماعی در جامعه آمریکا رو به افول گذاشته است. در مورد ایران در این باره چه میتوان گفت؟
وضعیت اجتماع در ایران
پیش از پاسخ به این سوال باید دو نکته کلی را یادآور شویم. نخست آنکه تحولات اجتماعی کلان یکشبه صورت نمیگیرند. این بدین معناست که برای یافتن نقطه عطف تحولات مربوطه باید نه از سال و ماه، بلکه از واحدهای زمانی و دورههای طولانیتری نظیر دهه استفاده کنیم. دوم آنکه در شرایط نبود اطلاعات و دادههایی که مستقیما برای سنجش پدیدههای موردنظرمان به کار گرفته شدهاند، ناچاریم بر دادههای غیرمستقیم تکیه کنیم و از لابهلای آنها پاسخ سوال خود را بجوییم. همین امر هم موجب میشود که در بحث از یافتهها با قطعیت کمتر و احتیاط بیشتری سخن بگوییم و قضاوت نهایی را به زمانی موکول کنیم که دادههای بیشتر و قابل اعتمادتری در اختیار داشته باشیم. با وجود همه محدودیتهای فوق، اما به نظر میرسد که نقطه عطف قابل تشخیصی را میتوان برای تحول وضعیت اجتماع در ایران مطرح کرد و آن یک دوره ۱۵- ۱۰ ساله است که از میانه دهه ۱۳۶۰ شروع میشود و تا پایان دهه ۱۳۷۰ ادامه مییابد، اما نشانههای برخی از جنبههای این تحول را تا میانه دهه ۱۳۸۰ نیز میتوان مشاهده کرد. جلوههای این تحول را در زمینههای مختلفی میتوان دید که در ادامه به آن اشاره خواهد شد.
از آنجا که هدف اصلی این بحث صرفا ارائه یک نظریه کلی در مورد گاهشمار روند افول اجتماع در ایران است و نه بررسی جامع مفهوم اجتماع و کارکردهای آن، چارچوب مفهومی مطالعه چارچوبی حداقلی و صرفا وسیلهای برای سازمان دادن دادههای مورد استفاده بوده است که به آن چارچوب مفهومی سازمان-بخش گفته میشود. در این چارچوب دو مفهوم بنیادین «اجتماع» و «افول اجتماع» استفاده شده است. مفهوم «اجتماع» را به همان معنای موردنظر اتزیونی به کار بردهایم. آنچه در نحوه کاربرد واژه اجتماع وجود دارد ناظر بر دو چیز است: نخست، شبکهای از روابط عاطفی میان گروهی از افراد که اغلب به صورت ضربدری همدیگر را تقویت میکنند؛ و دوم، نوعی تعهد و پایبندی به مجموعهای از ارزشها، هنجارها و معانی مشترک. بر این اساس، «افول اجتماع» به وضعیتی دلالت دارد که پیوندهای اجتماعی سست و حیات اخلاقی دچار زوال شده است. چنین وضعیتی به صورتهای مختلف بروز میکند.
برای بیان افول اجتماع از دادههای مرتبط با جرائم و پروندههای قضایی و دادههای مرتبط با ذهنیت جمعی مثل نامگذاری کودکان یا صورتهای فرهنگی مثل شعر یا خاطرات استفاده شده است. دادههای مربوط به جرائم به این دلیل مورداستفاده قرارگرفتهاند که رابرت پاتنام در کتاب خود در مورد آمریکا معتقد است که بین قوت اجتماع و سرانه تعداد وکیلان در یک جامعه همبستگی منفی وجود دارد؛ بدین معنا که هرچه قدرت اجتماع بیشتر افول کند بر تعداد وکیلان افزوده میشود و این افزایش به این معناست که افراد جامعه قادر به حل مشکلات خود از طریق مکانیسمهای غیررسمی و مبتنی بر تفاهم متقابل و گذشت نیستند و لذا ناچار شدهاند به مکانیسمهای رسمی حقوقی و قضایی روی بیاورند. طبعا در این کار خدمات وکیلان و کارگزاران مسائل حقوقی بیشتر مورداستفاده قرار میگیرند. یک مثال روشنگر از جامعه ایران را میتوان این پدیده دانست که در گذشته در برخی از روستاها و شهرهای کوچک ایران رسم بر این بود که اختلاف نظر در مورد فرد متهم به سرقت از طریق قسم دادن فرد فیصله مییافت؛ به این شکل که فرد مورد اتهام در حضور جمعی از بزرگان و ریشسفیدان خانوادههای مرتبط سوگند یاد میکرد که چنین کاری را نکرده است و همین برای رفع اتهام از وی کفایت میکرد. این مکانیسم با وضعیت اخلاقی و مذهبی جامعه ارتباط وثیقی داشت، چراکه طرفین ماجرا از یک سو احتمال دروغ گرفتن فرد متهم را بسیار پایین میدانستند و از سوی دیگر معتقد بودند که در صورت انجام قسم دروغین توسط متهم پیامدهای این عمل غیرصادقانه به شکل بلیهای آسمانی دیر یا زود دامن او را خواهد گرفت.
طبعا در شرایطی که هم فضیلت اخلاقی راستگویی رو به افول گذاشته باشد و هم اعتقادات مذهبی دچار سستی شده باشند (چنانکه پیمایشهای متعددی این را نشان دادهاند)، چنین مکانیسمی دیگر قابلیت اجرایی و اعتبار ندارد و لذا فیصله موضوع باید از طریق شکایت به دستگاه قضایی و گشودن یک پرونده برای آن و نیز پیگیری امر از طریق وکلا صورت گیرد. علاوه بر این، افزایش پروندههایی که در آنها کسی به دیگران لطمات جانی و مالی وارد کرده است نشان میدهد که ترحم و همدلی در آن جامعه رو به کاهش گذاشته است. دادههای نوع دوم، نظیر اطلاعات مربوط به روند اقدام به خودکشی، نیز ازاین جهت مورداستفاده قرار گرفتهاند که امیل دورکیم جامعهشناس فرانسوی در کتاب کلاسیک خود به نام خودکشی، نوسانات این روندها را به نیروهای اجتماعی و از همه مهمتر میزان همبستگی اجتماعی ربط داده است. بنا به نظر دورکیم، در جوامع و گروههایی که در آنها همبستگی اجتماعی بالاتر است تعداد خودکشیها پایینتر است و لذا هرگونه افزایش قابل توجهی در میزان خودکشی حاکی از تغییری چشمگیر در وضعیت همبستگی اجتماعی در سطوح پنهان جامعه است.
دادههای موردنیاز این گزارش از منابع و اسناد رسمی مثل سالنامههای آماری یا نتایج تحقیقات دیگر گردآورده شده است. در این مطالعه سه نوع شاخص به کار گرفته شدهاند: دادههای مربوط به جرائم، دادههای مربوط به خودکشی و بالاخره دادههای دموگرافیک. (نظیر دادههای مربوط به ازدواج، طلاق، باروری و مهاجرت در کنار دادههای فوق که نوعی روندهای پاتولوژیک را گزارش میکنند، در این گزارش شواهد دیگری هم مورداستفاده قرار گرفته شده که شاید بتوان آنها را دادههای نرم خطاب کرد، بدین معنا که این دادهها بیشتر ناظر بر جنبههای ذهنی هستند که بیشتر به شکل پدیدههای فرهنگی خود را جلوهگر میسازند. این دادهها به طور مشخص شامل روندهای نامگذاری کودکان و نیز برخی اشارات اجتماعی در آثار ادبی میشوند.
دادههای سخت
بررسی میزان تغییرات تعداد پروندههای قضایی در ایران در فاصله سالهای ۱۳۷۵ تا ۱۳۹۲ نشان میدهد که تعداد این پروندهها در فاصله سالهای ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۰ قوس صعودی قابل توجهی را طی کرده است، به طوری که از حدود سه میلیون پرونده در سال ۱۳۷۵ به نزدیک شش میلیون در سالهای اولیه دهه ۱۳۸۰ رسیده است. برای دریافتن معنای دقیق این تحول چند نکته را باید در نظر داشت. نخست اینکه این نمودار تعداد پروندههای مختومه را نشان میدهد و اگر فرض بگیریم که هرکدام از این پروندهها چند سالی در جریان بررسی بودهاند، میتوان این نتیجه را گرفت که نقطه شروع این تحول در سالهای آغازین دهه ۱۳۷۰ یا پیشتر از آن بوده است. نکته دوم اینکه هرچند از سالهای ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۸ تعداد این پروندهها ثابت بوده و یا حتی مختصری کاهش نیز یافته است، اما واقعیت این است که شوک اجتماعی قبلی که افزایش دوره قبلی را موجب شده در فاصله چند سال برطرف نمیشود و تا مدتها شتاب خود را حفظ میکند؛ و بالاخره نکته سومی که احتمال بازگشت اجتماع به وضعیت سابق را منتفی میکند این است که روند این پروندهها از سال ۱۳۸۸ مجددا سیر صعودی در پیش گرفته است. با توجه به این نکات میتوان روند گزارش شده در نمودار ۴ را به معنای نشانهای از تحولی بزرگ در سالهای اولیه دهه ۱۳۷۰ به شمار آورد که به واسطه آن جامعه از توانایی حل مشکلات خود به طریق اجتماعی و غیررسمی عاجز شده و درنتیجه به طور روزافزونی به دستگاه قضایی روی آورده است. (آمارهای قضایی تا آخرین سالی که منتشرشده مورد استفاده قرار گرفته ولی از اواسط و گاه در اوایل دهه ۱۳۹۰ آمارهای جدید قضایی منتشر نشده است. هرچند برای فرضیه ما که شروع روند تغییرات از اواسط دهه ۱۳۶۰ تا اواسط دهه ۱۳۷۰ است، نبود این آمارها خدشهای به استدلال اصلی وارد نمیکند.)
دادههای مرتبط دیگری که نتیجهگیری بالا را به طورکلی تایید میکنند مربوط به روند تغییر تعداد جرائم مختلفاند. تعداد پروندههای مربوط به صدور چک بلامحل، قتل عمد، ایراد ضرب وجرح، اعمال منافی عفت و مشکلات میان موجر و مستاجر. در تمامی این موارد تعداد پروندهها در نیمه دوم دهه ۱۳۷۰ افزایشی ناگهانی را نشان میدهند، سپس به مدت تقریبا ده سال روندی کاهشی وجود داشته و از اواخر دهه ۱۳۸۰ مجددا رو به افزایش گذاشتهاند. شاخص دیگری که از تحول وضع روابط اجتماعی خبر میدهد تغییر سالانه خودکشیهاست. بررسیها از نوسانات تعداد اقدام به خودکشی برای سالهای ۱۳۹۴- ۱۳۵۹ بر اساس نمودار ۲ نشان میدهد که از سال ۱۳۷۰ روند افزایشی چشمگیری آغاز میشود که طی آن تعداد پروندههای خودکشی در یک فاصله سه چهار ساله نزدیک به ده برابر میشوند. این روند تا سال ۱۳۸۴ همچنان صعودی است، در سالهای ۱۳۹۰ – ۱۳۸۵ دچار کاهش مختصری میشود و پس از آن مجددا روند صعودی دیگری را آغاز میکند که تا ۱۳۹۴ یعنی آخرین سالی که دادههای آن موجود است ادامه مییابد.
شاخص دیگری که تحولات آن نوعی هم زمانی را با روندهای بالا نشان میدهد تحول میزان باروری عمومی در جمعیت است. این شاخص که معرف تعداد متوسط فرزندان متولدشده به ازای هر یک زن در جامعه است، میبایست در حدود ۱/۲ باقی بماند تا جمعیت بتواند خود را بازتولید کند. بررسیها نشان میدهند که این رقم در ایران در حدود سال ۱۳۶۴ بیش از شش بود که یکی از بالاترین رقمهای موجود در جهان محسوب میشد (نمودار ۳). به فاصله یک دهه این مقدار به حدود ۳ تنزل یافته و در دهه بعدی به رقم ۸/۱ رسیده است که رقمی بسیار پایینتر از سطح بازتولید جمعیتی سابقالذکر است. به بیان دیگر، میزان باروری عمومی در ایران در فاصله ۱۳۸۵ – ۱۳۶۵ به کمتر از یک سوم رقم اولیه کاهش یافته است. این کاهش چشمگیر تنها تغییر دموگرافیک نیست، بلکه از تغییرات عمیق دیگری به لحاظ سبک زندگی، میزان تحصیلات و اشتغال زنان، شهرنشینی، وضعیت اقتصادی کشور و بالاخره تغییر توجه از زندگی اجتماعی به سوی خانوادههای هستهای کوچک حکایت میکند. خانوادههای کوچکتر هم در درون خود حجم روابط اجتماعی کمتری دارند و هم در ادامه و پس از ورود اعضای آن به جامعه بزرگتر و از این هر دو جهت به کاهش حجم پیوندهای اجتماعی منجر شدهاند. البته یکی از دلایل کاهش تعداد فرزندان توجه والدین به کیفیت رشد و پرورش فرزندانشان و به خصوص توجه به مسئله تحصیلات آنهاست؛ اما همین هم به نوبه خود در دهههای بعدی، از طریق تسهیل مهاجرت آنان به خارج از کشور، تاثیر فزایندهای بر افول اجتماع در ایران گذاشته است.
فرانسیس فوکویاما در کتاب اعتماد خود نرخ طلاق را به عنوان یکی از شاخصهای افول اجتماعی به کار میگیرد. استدلال او این است که افزایش این نرخ به شکل چشمگیر نشانه کاهش توانایی افراد به همزیستی با یکدیگر و حل مسائل خود به طریق موثر است. به علاوه فرزندانی که در چنین خانوادههایی رشد میکنند نیز از محیط مساعدی برای رشد روابط و روحیه اجتماعی خود برخوردار نیستند. دادههای مورد بررسی از نسبت تعداد سالانه ازدواج به تعداد سالانه طلاق در ایران در فاصله چهار دهه از ۱۳۵۸ تا ۱۳۹۹ گویای آن است که تا اوایل دهه ۱۳۷۰ این میزان نوساناتی داشته و کم و زیاد شده است، اما از آن زمان به بعد مستمرا سال بعد از سال دچار کاهش شده تا جایی که از رقم نزدیک به ۱۶ در سال ۱۳۷۲ به رقم ۳ در سال ۱۳۹۹ رسیده است. این بدین معناست که در سال پایانی در مقابل هر سه ازدواج یک طلاق صورت گرفته است. نکته قابل توجه در این زمینه اینکه شروع روند نزولی از اوایل دهه ۱۳۷۰ است که نوعی همزمانی با روندهای دیگر مورد بحث در این گزارش را نشان میدهد. مهاجرت به خارج نیز از جمله نشانههایی است که میتواند از تحولاتی در عمیقترین لایههای حیات اجتماعی خبر دهد. هرچه پیوندهای اجتماعی در میان افراد جامعهای قویتر باشد و میزان دلبستگی آنان به سرزمینی که در آن زندگی میکنند مستحکمتر، باید انتظار داشت که میزان مهاجرت افراد از آن جامعه نیز به همان نسبت پایینتر باشد. بررسی میزان خالص مهاجرت برای ایران در فاصله سالهای ۱۳۹۹ – ۱۳۲۹ دو تغییر چشمگیر را نشان میدهد. افزایش چشمگیر مهاجران به داخل در سالهای دهه ۱۳۶۰ که عمدتا ناشی از ورود مهاجران افغانستانی و عراقی به کشور است و افزایش چشمگیر مهاجران به خارج در نیمه اول دهه ۱۳۷۰ که ناشی از مهاجرت ایرانیان به خارج از کشور است. در دهههای بعدی نیز مقدار مهاجرت به خارج همچنان بیشتر از کسانی بوده که به کشور وارد شدهاند. در اینجا نیز باید این نکته را مدنظر داشت که برنامهریزی برای مهاجرت معمولا چند سالی طول میکشد و لذا تصمیم به مهاجرت و شروع اقدام برای تحقق آن میبایست در نیمه دوم دهه ۱۳۶۰ شتاب ویژهای گرفته باشد تا چنین افزایشی را در نیمه اول دهه ۱۳۷۰ تولید کند.
علاوه بر مهاجرت به خارج، روند مهاجرتهای داخلی نیز از بروز تحولی بزرگ در فاصله ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۵ خبر میدهد. بررسی تعداد کسانی را که از شهر خود به شهرهای دیگر مهاجرت کردهاند به عنوان درصدی از کل جمعیت نشان میدهد که در سالهای ۱۳۷۵ – ۱۳۶۵ نرخ مهاجرت با سرعت بیشتری رو به افزایش گذاشت و یک دهه بعد به رقم چشمگیر ۱۷/۲ درصد رسید. این رقم گویای آن است که نزدیک به یک ششم جمعیت کل کشور را در این دهه مهاجران داخلی تشکیل میدادهاند؛ مهاجرانی که روابط اجتماعی دیرینه خود را پشت سر گذاشته و زندگی جدیدی را در شهر بزرگی از نو آغاز کردهاند.
دادههای نرم
مجموعه دادههای فوق را شاید بتوان دادههای سختی تلقی کرد که بروز تحولی بنیادین در زیرساخت اجتماعی-فرهنگی جامعه را نشان میدهد. تحول فوق را میتوان در مجموعهای از دادههای دیگر که آنها را دادههای نرم مینامیم نیز میتوان مشاهده کرد. این دادههای عمدتا خصلت فرهنگی و یا ادبی-هنری دارند، اما از تغییری در لایههای پنهانتر اجتماعی حکایت میکنند.
به عنوان یک نمونه از چنین شاخصهایی میتوان به الگوها و روندهای مربوط به نامگذاری کودکان اشاره کرد (نمودار ۴). در مطالعهای که توسط عباس عبدی انجام شده است نشان داده شده است که در سالهای اولیه پس از انقلاب ۱۳۵۷ گرایش روبه رشدی در جهت استفاده از اسامی مذهبی و عربی در تهران وجود داشته است؛ اما این گرایش از سال ۱۳۶۰ تغییر جهت چشمگیری را به سوی استفاده از اسامی غیرمذهبی، ملی، غیرعربی و با ریشههای فارسی نشان میدهد.
این گرایش در دهههای بعد نیز با شدت بیشتری ادامه مییابد. این روندها به دو شکل میتوانند بر میزان قوت اجتماع در ایران تاثیر بگذارند. نخست، به نظر میرسد جامعه ایران یکدستی فرهنگی نسبیای را که در سالهای اولیه دهه ۱۳۶۰ داشته از دست داده است و در میانه سالهای دهه ۱۳۹۰ به دو بلوک فرهنگی عمده تقسیم شده که یکی بیشتر متمایل به یک «فرهنگ سنتی مذهبی» و دیگری متمایل به نوعی «فرهنگ باستانگرایانه» است. این وضعیت دوقطبی فرهنگی میتواند به طور بالقوه میزان تعامل و پیوندهای اجتماعی را میان دو گروه کاهش دهد. دوم، با توجه به سیاستهای رسمی دولتی برای ترویج «فرهنگ سنتی مذهبی» و نامگذاریهای برخاسته از این فرهنگ، این حالت دوگانگی میتواند از محدوده فرهنگی فراتر رفته و به نوعی دوگانگی سیاسی میان بخشهای مختلف جمعیت نیز منجر شود.
ازجمله نشانههای دیگری که میتواند ما را در یافتن زمان وقوع این تحول اجتماعی بزرگ یاری دهد مطالبی است که نه توسط متخصصان علوم اجتماعی بلکه توسط افرادی تولید شده است که در زمینههای مربوط به هنر و ادبیات کار میکنند. نمونه یکی از این گونه مطالب را میتوان در کتاب خاطرات شاهرخ مسکوب با عنوان روزها در راه یافت. در این خاطرات وی فضای جامعه ایران را در سال ۱۳۵۷ و دوران انقلاب چنین توصیف میکند: «هرگز چنین تهرانی ندیده بودم.
این شهر زشت، کجخلق و آشفته، شادترین، مهربانترین و کامرواترین شهر دنیا بود و مردمش همه با هم رفیق شده بودند.» در جای دیگری در مورد همان زمان مینویسد: «چون حجاب ترس در میانه نیست رابطه مردم با همدیگر بهتر شده است، به هم اعتماد پیدا کردهاند و در زمینه مشکلات اجتماعی در برابر دشمن مشترک و دستگاه دولت و ارتش به همدیگر کمک میکنند. در محلهها، انجمنهای جوانان و فروشگاههای اسلامی و پخش نفت نمونههایی از این روحیه تازه است. آن مناسبات خشمگین گرگانه در رانندگی آرامتر و تا اندازهای دیگرگونه شده است.» او پس از ده سال دوری از ایران و زندگی در فرانسه، در سال ۱۳۶۸ به ایران بازمیگردد و خود را در تهرانی بسیار متفاوت مییابد: «در ما چیزی تغییر کرده؛ در ایران آدم حس میکند همه چیز عوض شده.» در بخش دیگری از توصیف خود از تغییر وضعیت مینویسد: «در تهران چیزی که بعد از یکی دو روز توجه را جلب میکرد، این خشم و ستیزهجویی مردم بود. انگار همه با هم قهرند؛ و همه در حال تجاوز به حق دیگری هستند و در این راه تا آنجا پیش میروند که حق زندگی، اولیهترین حق را نه از دیگری بلکه حتی از خودشان سلب میکنند. رفتار اجتماعی مردم خیلی عوض شده. همیشه از این بابت پایمان میلنگید. حال انگار دیگر پاک فلج شدهایم. در این کشتی شکسته هرکسی فقط و فقط در تقلای نجات خود است.»
بحث و گفتوگو
شواهد موجود حکایت از تحولی بنیادین در ارکان روابط اجتماعی و فضای فرهنگی جامعه ایرانی در دهههای گذشته میکند. در این گزارش تلاش شد تا زمان آن تحول بنیادین را از خلال اطلاعات موجود دریابیم. یافتههای ارائه شده در این گزارش حاکی از آن است که چنین تحولی در فاصله یک و نیم تا دو دههای روی داده است که از نیمه دهه ۱۳۶۰ آغاز میشود و تا اواسط دهه ۱۳۸۰ ادامه مییابد. دانستن این نکته از آن جهت اهمیت دارد که گاه افراد مختلف و به خصوص آنها که در سنین میانسالی یا سالخوردگی هستند، از تغییر رفتار و روحیه دیگران شکایت میکنند و با درکی فردی از تغییر افراد سعی میکنند تا راه حلی فردی نیز برای آن مساله بیابند. اینها از زمره همان پدیدههایی هستند که سی رایت میلز، جامعهشناس فقید آمریکایی، آنها را مشکلات شخصی و فردی نامیده و تاکید داشت که درک درست این مشکلات زمانی روی میدهد که بتوانیم آنها را با مسائل بزرگتر اجتماعی پیوند دهیم. مطالب این گزارش نیز به ما نشان میدهد که تغییرات رفتاری و نگرشی افراد اطراف ما تنها محصول تصمیم شخصی خود آنها نبوده و نتیجه روندها و نیروهای اجتماعی بزرگتری هستند. تنها در این صورت است که میتوان برای چنین مشکلاتی راهحلهای اجتماعی پیدا کرد.
شناختن روندهای فوق ازاین جهت اهمیت دارد که بیشتر مباحثی که در دهههای اخیر در مورد تحولات ایران صورت گرفته، مستقیم و غیرمستقیم، به موضوعات سیاسی و دولت ربط داده شدهاند و آنچه در این مطالعات و بحثها مورد غفلت قرار گرفته تحول بنیادین و گستردهای است که در لایههای زیرین جامعه در جریان بوده است. ما این تحول را «افول اجتماع» نامیدهایم. به طور خلاصه مضمون عمده این تحول را میتوان تضعیف شدید و از دست رفتن پیوندهای اجتماعیای دانست که ستونهای مختلف جامعه را در کنار هم برپا نگه میدارند. نمونههای چنین تحولی را در جوامع دیگر نیز میتوان دید، مثلا در جامعه آمریکا از دهه ۱۹۶۰ به بعد؛ اما شاید بارزترین و شبیهترین نمونه به آنچه در ایران روی داده تحولی باشد که در دهه ۱۹۶۰ در استان کبک کانادا صورت گرفت و با نام «نقلاب خاموش» از آن یاد میشود. در جریان این انقلاب خاموش مجموعهای از تحولات عمیق نهادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی همزمان با هم صورت گرفتند که نتیجه آن شکلگیری کبک مدرنی بود که با کبک پیشین تفاوتهای ماهوی داشت. در پی افول اجتماع، اقتصاد کبک نیز رو به انحطاط گذاشت و مشکلات سیاسی و اجتماعی متعدد دیگری نیز یکی پس از دیگری سر بر آوردند. این انقلاب خاموش خبر خوبی برای جامعه ایران نیست، چراکه در نتیجه آن جامعه ظرفیتهای بزرگی را از دست داده است. ادامه این مسیر ادامه حیات جامعه را به مثابه جامعه مختل کرده و امکان کارکرد آن به مثابه یک دولت-ملت را روزبهروز بیشتر تحتالشعاع قرار میدهد.
در چنین حالتی زندگی اجتماعی به صورتهای ماقبل مدرن خود یعنی نظامهای قبیلگی و ملوکالطوایفی برمیگردد. چنین احتمالی با نیروی دیگری هم تقویت میشود و آن نیروهای جهانی است. با آنکه روند اصلی حاکی از «افول اجتماع» است ولی به این معنا نیست که جامعه نسبت به این وضعیت واکنشی نشان نمیدهد. واکنشهایی که گروههای مختلف اجتماعی به مداخلههای زیانبار زیست محیطی نشان میدهند، یا تلاش جمعی برای حقوق صنفی، همیاری در شرایط بحران و بلایای طبیعی و بسیاری دیگر از همکاریهای جمعی که برای حل و فصل مشکلات زندگی روزمره روی میدهد، حاکی از آن است که در برابر روند اصلی، صورتهای تازهای از همبستگی اجتماعی هم در حال شکلگیری و رشد است. باآنکه «افول اجتماع» روند غالب است ولی این تحولات هنوز به مرحله بازگشتناپذیر نرسیدهاند و لذا هنوز هم میتوان برای آنها چارهای اندیشید و حیات اجتماعی را در ایران احیا کرد. انجام این کار، اما مستلزم وقوف کامل به مسیر این تحولات، ارادهای خللناپذیر برای تغییر جریان این تحولات و بالاخره بسیج تمامی نیروها در جهت انجام این کار است.
*جامعهشناس
لینک کوتاه :