کفشهای مهاتما گاندی
مسعود سلیمی *
هنگامی که هنوز چند دهه مانده بود به پایان قرن بیستم، حرف و حدیثها درباره سال ۲۰۰۰ و هزاره سوم میلادی، وجود داشت مبنی بر اینکه علم آنقدر پیشرفت میکند که موجودات روی کره زمین، مثلا به جای ناهار و شام یک قرص محتوی همه چیز میخورند و خود را از تشریفات خوردن و نوشیدن خلاص میکنند، یا اینکه آدم به جای ابراز علاقه و عشقورزی، به جای برقراری رابطه متداول انسانی، به کمک و به لطف تکنولوژی میتواند عاشق شود و عطوفتورزی کند!
به هرحال هنوز طعم خوش دهههای آغازین پایان جنگ ویرانگر دوم جهانی زیر زبان مردمان خاکی، کم و بیش مزمزه میشد. هیولای تکنولوژی، نه که رفتهرفته بلکه پیشدرآمد ترکتازی خود را آغاز کرده بود و همنسلهای من، به طور خاص از خودم بگویم، از همان موقع، واکنش رضایتمندی و دلخوشانهای نسبت به چنین رویدادی نداشتم، چراکه من و نسلی که نه تنها بدون تلفنهمراه بلکه حتی اکثرا بدون تلفن ثابت، هیچگاه میعادگاه قول و قرارها، دیدن و با هم بودنهایمان را گم نمیکردیم، از دست نمیدادیم، همواره انگار که بو میکشیدیم، ردپای هم را پیدا میکردیم و به هم میرسیدیم، دل بستن به تکنولوژی و رام شدن احساس و علاقهمان در دست یک شاسی چندسانتیمتری کابوس بود. اما نه رویا و نه کابوس، صبر نمیکنند تا ما، دستکم من، سر صبر و حوصله، صدایشان بکنیم که به سراغمان بیایند، همین طور هم شد و من که مثلا عاشق بوی کاغذ و چرق چرق ورق زدن روزنامه و عاشق باز کردن نامه بودم، هرچند خیلی دیر از بسیارانی، اما سرانجام در دام تکنولوژی و پدیدهای به نام تلفن همراه افتادم. درست مثل دو نفری که به ضرب و زور با هم زندگی میکنند. البته ناگفته نماند، بیانصافی است که یکسره و از سر بغض و کینه شخصی تکنولوژی رو به انجماد ارتباطی را کوبید و به دور انداخت، چراکه اگر با نگاه کلیشهای آن را برانداز کنیم، یعنی با این جمله که هرچیزی اگر درست به موقع و به وقت لزوم مورد استفاده قرار گیرد، میتواند خوب باشد، ابزار نوین ارتباظطی هم خوب هستند، اما مگر میشود؟ کدام کار ما حد و اندازه دارد که این یکی داشته باشد.
***
چند روز پیش دوست عزیزی که لطف دارد و گاهی برای من به قول امروزیها عکس و مطلب فوروارد میکند، نوشته کوتاهی در مورد مهاتما گاندی، نامآور بزرگ تاریخ فرستاده بود که فراوان آموزنده بود. نقل به مضمون چنین است: گاندی برای حضور در جلسهای که قرار بود برای دفاع از حق و حقوق مردم کشورش در راستای مبارزه بدون خشونت، حاضر شود، دید قطاری میرسد و به هر صورتی که بوده سوار بر قطار در حال حرکتی میشود، شرایطی که امروز هم برای خیلی از هندیها اتفاق میافتد -یعنی سوار شدن بر قطار در حال حرکت- از فرط عجله، یک لنگه از کفش گاندی از پایش درمیآید و میافتد کنار ریل و او لنگه دیگر را هم در میآورد و میاندازد بیرون.
هنگامی که گاندی با پای برهنه وارد جلسه میشود، حضار به او و پاهای برهنهاش میخندند. یکی از انگلیسیها با پوزخند میگوید: آقای گاندی کفشهایت کجاست!؟ نکند با پای برهنه میخواهید از حقوق مردم دفاع کنید؟
هنگامی که خنده و استهزای حضار فروکش میکند، گاندی به آرامی میگوید: برای سوار شدن، دنبال قطار دویدم، یک لنگه کفشم افتاد، دیگری را انداختم که اگر پا برهنهای پیدا کرد، یک جفت کفش داشته باشد، آن گاه بود که استهزا، جای خود را به سکوت مرگبار داد.
***
قصدم درس اخلاق نیست. شرایط طوری است که هرکس کار خودش را میکند، مهم این است که اگر در زندگی واقعی به هر دلیلی، حال و حوصله فکر کردن به پابرهنهها نیست و لنگه کفش کهنهای، نه اصلا، بلکه، کم و کمتر بخشیده میشود، در فضای مجازی که از قضا، من زیاد دوستش ندارم، مصداقهایی گاه پیدا میشود، وگرنه خیلیها هستند که نحوه غذا خوردن گربهشان را هم فوروارد میکنند.
***
از بزرگانی چون گاندی، هرچه گفته و شنیده شود، حکایت قطره آبی است در اقیانوس، اما حالا که فرصت به دست آمده، یاد فیلم «۹ ساعت به راما» افتادم که نگاهی به زندگی مردی به نام «ناتورام گودسه» قاتل گاندی و به تعبیری به آخرین لحظههای زندگی مرد بزرگ تاریخ میاندازد. این فیلم به کارگردانی مارک رابسون و با بازی هورست بوخهولتس در سال ۱۹۶۳ ساخته شده است.
البته فیلم دیگری با نام گاندی در سال ۱۹۸۴با بازی بینظیر بیکینگزلی در نقش گاندی که جایزه اسکار گرفت نیز ساخته شده است که هر دو البته در کنار فراوان نوشتههایی که در مورد او نوشته شده، دیدن و خواندنشان مصداق آشنایی با بخشی از تاریخ جهان است.
* روزنامهنگار پیشکسوت
اخبار برگزیدهیادداشتلینک کوتاه :