حرکات ناموزون و لرزان ارکان توسعه پایدار
به گزارش جهان صنعت نیوز: بر اساس این نظریه، توسعه پایدار دارای سه رکن دولت توسعهگرا، بخش خصوصی رقابتپذیر و جوامع مدنی مردمنهاد است. هرکدام از این ارکان دارای وظایف و نقشهایی هستند که باید در برپاسازی توسعه پایدار در قالب عملیاتی کردن اهداف سازمان ملل متحد در بازه زمانی ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۵ و اهداف توسعه پایدار سازمان ملل متحد در بازه زمانی ۲۰۱۵ تا ۲۰۳۰ در کشورشان و در مرحله بعد در جامعه بشری گامهای بنیادین را بردارند. اساس ارتباط و همکاری مشارکتجویانه این سه رکن با یکدیگر بر پایه «گفتوگو و مکالمه» بنا نهاده شده است.
برای بررسی و تحلیل وضعیت عملکرد ایران در اهداف توسعه پایدار که شامل؛ پایان دادن به فقر، پایان دادن به گرسنگی، زندگی سالم و ارتقای رفاه، آموزش باکیفیت، برابری جنسیتی، در دسترس بودن آب سالم و فاضلاب، دسترسی به انرژی پاک و مقرون به صرفه، رشد اقتصادی پایدار و کار شایسته، ارتقای زیرساختهای تابآور و صنعتی فراگیر، کاهش نابرابری، شهرها و جوامع پایدار و تابآور، الگوی تولید و مصرف پایدار، اقدامات جهت مبارزه با تغییرات اقلیمی، استفاده پایدار از اقیانوس و دریاها، ارتقای اکوسیستم و جلوگیری از از بین رفتن تنوع زیستی، جامعه پایدار و صلحآمیز و احیای مشارکت جهانی برای توسعه پایدار است، باید بررسی همهجانبه با جمعآوری دادهها و اطلاعات در ارکان توسعه پایدار یعنی دولت، بخش خصوصی و تشکلهای مردمنهاد و جوامع مدنی صورت گیرد. این مساله نیازمند سازماندهی یک تیم متخصص و توانمند است که باید امیدوار باشیم در آینده نزدیک این مهم صورت پذیرد و نتایج آن در قالب کتاب «رقص با ناکامی، حرکات لرزان و ناموزون ارکان توسعه پایدار کشور» منتشر شود.
اما با نگاه کلی به شرایط جامعه و عملکرد ارکان توسعه پایدار میتوان گفت که متاسفانه هیچ کدام از این رکنها نقش و وظیفه خود را به درستی انجام نداده و شرایط امروز، حاصل وضعیتی است که کشور دچار آن شده و نه تنها در اغلب شاخصهای توسعه پایدار موفقیتی به دست نیامده بلکه عقبگرد هم داشتهایم. به طوری که کشور ما در مقایسه با سایر کشورها در وضعیت وخیم و بحرانی قرار گرفته است. جای تعجب اینجاست که آن قسمتی از بخش خصوصی و تشکلهای صنعتی و اقتصادی که در راس هدایت و رهبری انجمنها، فدراسیونها، کانونهای صنفی، کنفدراسیونها و مهمترین آنها یعنی اتاقهای بازرگانی بوده و هستند، غالبا منتقد عملکرد رکن اول توسعه یعنی دولت بوده و مشکلات کشور را ناشی از عملکرد آن تلقی میکنند، با این حال خودشان از عملکرد بسیار ضعیفی برخوردار بوده و با رانتی که در نهادهای بخش خصوصی ایجاد کردهاند، تیشه به ریشه توسعه پایدار میزنند! البته باز تاکید میکنم برای اظهارنظر دقیق باید عملکرد ۲۰ ساله اخیر بخش خصوصی مورد بررسی و کنکاش قرار گیرد و بر اساس نتایج آن، قضاوت نهایی را انجام داد.
با این نگاه و برداشت کلی، اولین پرسشی که ذهن هر ایرانی را به خود جلب میکند این است که چرا توسعه پایدار در کشور ما شکل نمیگیرد و حرکات لرزان و ناموزون ارکان توسعه سبب شده تا ناکامیها بیشتر و بیشتر و دغدغه مردم برای زندگی خودشان و نسلهای آینده تلنبار شود و تصویر کشورشان، چشمانداز روشنی را به نمایش نگذارد؟ برای پاسخ دادن به این سوال باید اصول بنیادین توسعه پایدار را مورد ملاحظه قرار داد و از آنها مدد گرفت. از دیدگاه بنده، اصول بنیادین توسعه پایدار شامل چند موضوع مشخص و برجسته است که در این فرصت به طور اختصار به آنها پرداخته میشود.
دیوید بوهم، فیزیکدان برجسته در کتاب «گفتوگو» میگوید؛ وقتی با مسالهای مواجه میشویم، به نظر میرسد که باید از فکرمان برای حل مساله استفاده کنیم. اما در واقع مساله اصلی خود فکر است. ما با فکر غلط مشکلاتی درست میکنیم و بعد از همان فکر میخواهیم که راه چارهای برای این مشکلات ارائه دهد. طرز فکری که مشکلات را به وجود آورده، نمیتواند راهحلی برای آنها ارائه دهد. راهحلهایی که به این روش به دست آیند، مشکلات بزرگتری ایجاد خواهند کرد. اولین قدم برای حل مشکلات، اصلاح فکر است و موثرترین اقدام برای اصلاح فکر، گفتوگو است. بنابراین، اولین اصل توسعه پایدار و نقطه آغازین حرکت در مسیر آن، ایجاد تغییر و تحول در ذهنیتها و مدلهای تفکر و سپس، فراهم کردن فضای گفتوگو برای حل مسایل و مشکلات با ذهنیتهای تحولیافته است. اگر باورها و رویکردها تغییر نکند و کماکان اصرار به سوار شدن بر اسب مرده داشته باشیم، نه تنها توسعه پایدار در جامعه ریشه نمیدواند، بلکه موجب از بین رفتن آنچه در گذشته ساخته شده هم میشود. آن گونه که اتفاق افتاده و کماکان تاکید بر تغییر ندادن رویکردها و باورهایمان داریم و تصورمان این است که با نگرشهای گذشته میتوانیم آینده کشور را که مبتنی بر توسعه پایدار باشد، رقم بزنیم.
مولانا حکایتی دارد که اغلب شنیدهایم، ولی هر بار که روایت میشود بار معنایی و مفهومش بیشتر آشکار میشود. حکایت نداشتن زبان مشترک چهار دوست و نبودن مکالمه همدلی بین آنان در سفر و تصمیم به خوردن صبحانه است. (درخواست عنب، انگور، اوزوم، و استافیل و درخواست مجدد آنها در مورد نوع انگور سیاه، سبز، زرد و کبود). دومین اصل بنیادین در ترویج و گسترش توسعه پایدار در جامعه، فراهم کردن زبان و گفتمان مشترک در مورد رسیدن به اهداف و حرکت در مسیر سرآمدی است. اگر سیاستمردان، حاکمان و مدیران جامعه قادر به ایجاد همزبانی و همسویی بین آحاد مردم کشور نباشند، بدیهی که توسعه پایدار ظهور و بروز نمیکند و به دنبال آن، زندگی متوازن و متعادل برای مردمان شکل نمیگیرد و انحطاط جامعه شروع به آغازیدن میکند.
به همین دلیل، یعنی کمرنگ شدن زبان مشترک در جامعه، موجب شده به این باور برسیم که ما مردم، تنها با محدودیت منابع روبهرو نیستیم؛ بلکه از محدودیت رویا، آمال و خواستههای مشترک که برای نهادینه کردن توسعه پایدار کشور ضروری است، نیز در رنج هستیم. شاید با من هم نظر باشید که در قلب هر کوشش تحول اجتماعی موفق، حسی از یک عزم و خواسته درونی قوی برای موفقیت نهفته است، اگر غیر این باشد؛ یعنی زبان، باور و اراده مشترک نباشد، دستیابی به سرآمدی خیالی بیش نخواهد بود! و وقتی یک جامعه تهی از این ویژگیها شود، در آن صورت نمیتوان نشانی از پایداری توسعه یک جامعه پیدا کرد و طبیعی است مردم از یک زندگی موزون و باثبات محروم خواهند شد و رنج زندگی بر رفاه و آسایش غلبه خواهد کرد. آن گونه که امروز در زندگی مردم شاهد هستیم و هر روز قدرت خرید مردم کاهش پیدا میکند و داشتن یک رفاه و آسایش نسبی به یک آرزوی دستنیافتنی مبدل شده است.
نتیجه مطالعه ۸۰ ساله دانشگاه هاروارد از سال ۱۹۴۰ تا امروز با موضوع؛ «چه چیزی موجب خوشبختی، سرزندگی، توسعه و سرآمدی یک جامعه میشود و برای مردم آسایش به ارمغان میآورد» این است که، زندگی خوب با روابط خوب ساخته میشود. داشتن روابط اجتماعی موثر برای جسم و ذهن انسان مفید است و نسبت به سایر شاخصهای زندگی از اهمیت بالایی برخوردار است. ثروت، شهرت و سختکوشی به تنهایی توسعه و خوشبختی نمیآورد. بیشتر کار کنید تا بیشتر به دست آورید، گزاره درستی نیست. با بررسی نتایج این تحقیق، به این نتیجه رسیدم که سومین اصل بنیادین در دستیابی به توسعه پایدار، توجه و تمرکز حاکمان، سیاستمردان، نخبگان اقتصادی و مردم جامعه به ساختن روابط انسانی باکیفیت در جهت دستیابی به خوشبختی است. بر این باورم که نتیجه این تحقیق دقیقا بر ویژگیهای پایدارسازی توسعه و رشد یکپارچه و نتایج آن تاکید دارد و میگوید که دستیابی به رشد و توسعه فردی و اجتماعی به معنای کار بیشتر و بدون توقف نیست. سختکوشی اگر با اندیشه و تفکر سرآمدی جامعه همراه نباشد نمیتواند توسعه پایدار کشوری را رقم بزند و سرخوردگی در همه حوزههای زندگی را به ارمغان خواهد آورد. سایمون سینک هم این موضوع را مورد تاکید قرار داده و بر این باور است که روابط خوب منجر به ساختن زندگی بهتر میشود و این نوع ساختن یعنی داشتن انگیزه و الهامبخشی بالا در جامعه و پایدارسازی در عملکرد کسبوکارهاست. وی میگوید؛ «بر روی ارتباطات سرمایهگذاری کنید. زندگی سخت است. هیچ کسی به تنهایی قادر نیست از پس این زندگی برآید. ما به تشویق و الهامبخشی مردم برای رسیدن به این امر نیاز داریم و همچنین، ما میتوانیم دیگران را تشویق کنیم و الهامبخش آنان باشیم.». برداشت من از این نگرش این است که؛ الهامبخشی به دیگران یعنی توسعه و افزایش رشد همهجانبه برای رسیدن به جامعه متعالی و رفاه مردم.
چهارمین اصل بنیادین در توجه و تمرکز به توسعه پایدار که برای من از اهمیت زیادی برخوردار است و به نظرم همگان باید بدان توجه داشته باشند این است که، «ذهنیت کارکردی» در جامعه، نهادها، کسبوکارها و در ذهن متولیان آنها کنار گذاشته شود و از آن دوری کنند. منظورم از «ذهنیت کارکردی» این است که در ارائه ایدهها و راهحلهای نوآورانه برای تعالی جامعه و نهادهای اقتصادی، رویکرد و روشهای مکانیکی را کنار بگذاریم. بسیاری از حاکمان و مدیران کشور چه در حوزههای سیاسی و چه در حوزههای اقتصادی و اجتماعی هنوز به دنبال راه حلهای مکانیکی عصر صنعتی یک قرن پیش هستند. در «رویکرد کارکردی» مدیران کشور و سازمانها همواره به دنبال «راهحلهای فوری» هستند که به صورت خودکار، بتوانند تمام چالشهایشان را درمان کنند و سپس سرشان را میخارانند و میگویند که چرا این اتفاق رخ نداد. باید آگاه باشیم که رویکردهای توسعهای و استراتژیک را نمیتوان صرفا با نگاه مکانیکی رقم زد و با هیچ عصای معجزهآسایی نمیتوان تمام پاسخها را یافت. در حالی که «گفتوگو و تفکر» از اصول بنیادین ترویج و برپاسازی توسعه پایدار است. حاکمان، سیاستمردان، مردم و نخبگان جامعه چه دوست داشته باشند، چه دوست نداشته باشند، باید برای ترویج و گسترش توسعه پایدار، «گفتوگو و تفکر کنند» و تصمیم بگیرند که چگونه میتوان به توسعه پایدار رسید.
نتیجه یک نظرسنجی از ۵۰۰۰ نفر مدیر و کارکنان نشان میدهد؛ این افراد حاضر نیستند نقش چرخدندههای ماشینی را ایفا کنند که دندانههایش در هر فصل مالی برای تحقق مشتی از ارقام عملکردی تیز میشود. آنان میخواهند جامعه، محل زندگی و محیط کارشان جایی باشد که حس کنند در آنجا به ارزش و باورهای آنان و قابلیتها و توانمندیهایشان بها داده میشود تا تغییری مثبت و معنادار را پدید آورند. پنجمین اصل بنیادین توسعه پایدار به اعتقاد من، در نتیجه این نظرسنجی و در این نگاه و رویکرد آن نهفته است، یعنی ایجاد تغییر مثبت و معنادار توسط تمام انسانها که هر کدام به کاری مشغول هستند و تلاش میکنند جامعه بهتری برای زندگی خود و دیگران بسازند. به بیان دیگر؛ حاکمان، سیاستمداران و مدیران جامعه، کسبوکارها، سازمانها و نهادهای اقتصادی و اجتماعی باید انسانها را ماشین فرض نکنند و جامعه و سازمانهایی را به وجود آورند که اساس آن «باور و احترام گذاشتن به اصول و ارزشهای افراد مختلف و گوناگونی فرهنگهاست» که میخواهند چیزی را همآفرینی کنند تا جامعه بشری از آن بهرهمند شود.
آدام کروزیر، مدیرعامل پیشین رویال میل میگوید: «کارکنان در محل کارشان به دنبال یک حس تعلق و انگیزهای میگردند که به زندگی کاریشان معنا ببخشد.» به نظرم این گفته بسیار مهم است و میتواند ششمین اصل بنیادین دستیابی به توسعه پایدار باشد و آن اینکه؛ یکی از فاکتورهای اصلی نهادینه کردن توسعه پایدار، ایجاد حس تعلق و انگیزه در تکتک افراد جامعه در انجام دادن کاری است که بدان همت گماردهاند. به عبارت دیگر، هر گاه دلبستگی به آینده مردم و کشور کاهش پیدا کند، پایدار کردن توسعه بسیار سخت و شکننده خواهد شد. آنچه امروز در بین مردم و روابطشان شاهد هستیم این است که بیشتر به منافع فردی توجه میشود تا منافع مردم و نسل آینده که بسیار به آنان متعهدیم.
از نظر تاریخ، بزرگترین اختراع تمام دورانها چرخ است. اما به باور من، مهمترین ابداع بشر، اجتماع است؛ یعنی موجودیتی که مردم زیر چتر آن با هم برای دستیابی به هدفی مشترک همکاری میکنند. از همین رو، بر این باورم که توسعه پایدار از این نقطه یعنی «ساختن اجتماعی که افراد بتوانند با تمام توان در درون آن دارای یک چشمانداز مشترک باشند و بتوانند با پایبندی به آن تحول اجتماعی ایجاد کنند» آغاز میشود و این هفتمین اصل بنیادین توسعه پایدار در دیدگاه من است. در موضوع توسعه پایدار، باید میان پارادایم جدید که به جامعه و سازمان نگاه متفاوتی دارد و آنها را به مثابه موجودات زنده در نظر میگیرد، در مقایسه با پارادایم سنتی که نگاه ماشینی به جامعه و سازمان دارد، فرق بگذاریم و پارادایم سنتی را به فراموشی بسپاریم. تفاوت دیدگاه سنتی و مدرن به ساختن جامعه سرآمد و توسعهیافته به مثابه تفاوت ساختمان و سازمان (اجتماع بشری) است. سازمان یعنی همان جامعه انسانی و ساختمان هر دو از ریشه ساختن یا سازیدن هستند. یکی با ریشه ماضی (ساخت + مان) و یکی با ریشه مضارع (ساز + مان) هر دو به یک سازه اشاره دارند. هر دو عناصر تشکیلدهنده، نحوه خاص ارتباط و کارکردهای مشخص دارند. ولی بین ساختمان و سازمان (اجتماع) یک تفاوت بنیادین وجود دارد؛ ساختمان، سازهای است که به محض ساختهشدن، کارکردش فریز میشود و ثابت میماند تا زمانی که سازه برجاست (ریشه ماضی فعل ساختن!) و برای تغییر کاربردش، باید آن را فرو ریخت و از نو ساخت. سازمان (اجتماع)، اما از زمان ساختن اولیهاش تا ابد در حال ساخته شدن (یا شاید بهتر باشد بگوییم سازیدن) است. و هیچگاه سازیدن آن تمام نمیشود (ریشهی مضارع!). در ضمن، سازمان (اجتماع) یک موجود زندهای است که عناصر تشکیلدهنده آن هم موجود زنده هستند. پس یک سیستم پیچیده با درجه آزادی زیاد و مدام در حال تغییر و زایش است. یک سیستم باز که مدام بر محیط پیرامونش تاثیر میگذارد و از آن تاثیر میگیرد. اگر سازمانی (جامعهای) خاص موجود زنده هوشمند آفریننده خود را از دست بدهد، چیزی شبیه همان ساختمان است! چیزی در حد یک ماشین! تعبیری که در تمام قرن بیستم، پارادایم غالب نگرش به سازمانها و شکلگیری جامعه بوده است و متاسفانه هنوز هم در کشور ما دیدگاه غالب است و به همین دلیل توسعه پایدار به معنای امروزیاش پدیدار نمیشود.
اگر میخواهیم به توسعه پایدار برسیم باید قبول کنیم که جامعه امروز دیگر ماشین نیست و نمیتواند باشد! عناصر جامعه (آدمهای جامعه و نهادهای اجتماعی) پیچومهره ماشین نیستند که به راحتی قابل جایگزینی باشند. آدمهای قرن حاضر، موجودات هوشمند، مختار، آفریننده و به دنبال معنا هستند. و در محیط و سرزمینی کار خواهند کرد که بستر این آفرینندگی و چابکی به خوبی فراهم شده باشد.
هشتمین عنصر و اصل بنیادین توسعه پایدار در نحوی حکمرانی نهفته است. فرماندهی و نظارت بر جامعه و نهادهای اجتماعی یکسویه و بدون توجه به موضوع خواست مردم و بهبود زندگی آنان و نسل آینده، میتواند مانع دستیابی به توسعه پایدار شود و به توانایی افراد جامعه در متعهد شدن به ساخت بنای توسعه پایدار و حتی امور روزمره مردم ضربه بزند. اگر حاکمان و مدیران جامعه و نهادهای اقتصادی و اجتماعی، داوطلبانه قدرت یکطرفه را کنار بگذارند، مردم را ترغیب به پذیرش مسوولیت کارهای خودشان کنند، دست از تلاش برای کنترل مردم و جامعه بردارند و در عوض روی افزایش استقلال و عاملیت آنان تمرکز کنند، قطعا توسعه پایدار و بالا رفتن کیفیت زندگی مردم ظهور و بروز خواهد کرد.
نهمین اصل بنیادین و پایههای نهادینه کردن توسعه پایدار، ایجاد اعتماد بین مردم است. اعتماد واقعی وقتی میتواند وجود داشته باشد که آدمها در جامعه احساس آزادی کنند و قانون اول برای ساختن رابطهای که باعث شود آدمها در جامعه احساس آزادی کنند، کنار گذاشتن قدرت اجتماعی یکطرفه است. طبیعی است که کنترل برای سیاستمردان و مدیران جذاب است. اما قدرت و کنترل فریبنده است و کسی را به جایی نخواهد رساند. رابطههای انسانمحور در یک جامعه سبب توسعه و اثربخشی فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی خواهد داشت و دریچه رضایتبخشتری را در دنیای افراد باز میکند.
اگر بتوانید با آدمها رابطهای بر مبنای اعتماد بسازید به گونهای که در جامعه احساس آزادی کنند، احتمال اینکه بهترین کار عمرشان را بکنند خیلی بیشتر میشود. شما از آنها کار «نمیکشید»، بلکه دارید شرایطی را فراهم میکنید که خودشان تواناییهایشان را عملی کنند و در این شرایط است که توسعه یک جامعه رقم میخورد و موفقیت در میان مردم و ارتباطاتشان موج میزند.
دان آرگوس، رییس بازنشسته هیاتمدیره شرکت بی. اچ. پی بیلتون میگوید؛ «کلید موفقیت در بلندمدت آن است که افراد سازمان خود را توسعه دهیم و آنان را برای بروز شایستگیها، خلاقیتها و تعهداتشان تهییج کنیم و به حرکت درآوریم تا کسبوکار به جلو حرکت کند.» به اعتقاد من دهمین فرمان و کلید دستیابی به توسعه پایدار این است که وظیفه حاکمان و مدیران جامعه، توسعه قابلیتها، پرورش حس مسوولیتپذیری و پاسخگویی در قبال تعهدات و ترغیب افراد جامعه برای دستیابی به عملکردی بالاتر از انتظار است. در عین حال، مسوولیتپذیری و پاسخگویی باید جزو ویژگیهای درونی و واقعی حاکمان و مدیران باشد و گفتارشان با عملشان همخوانی داشته باشد و بپذیرند که مردم یک کشور مانند خون آن کشور هست. اگر این مظهر حیات را از کشور حذف کنید، آنچه از آن باقی میماند صرفا اسکلت و زیرساختی بیروح است که قابلیت هیچ کاری را ندارد تا چه رسد به اینکه توسعه را به ارمغان آورد.
* نظریهپرداز توسعه پایدار
اخبار برگزیدهاقتصاد کلانصنعت و معدنلینک کوتاه :