عشق دوردست
مسعود سلیمی *
یکی از مکانهای خاطرهانگیز محله ما، در نوجوانی من، سینمای فلور بود؛ در خیابان ولیعصر امروز نبش خیابان مهدیخانی معروف به مهدی موش که نمیدانم امروز به چه اسمی خوانده میشود، قرار داشت. پیاده از خانهمان که میرفتیم به طرف چهارراه گمرک، بعد از سهراه فرهنگ و پل امیربهادر، یک کمی بالاتر میرسیدیم به سینمای فلور، روبهروی یکی از معروفترین قنادیهای آن روزهای تهران، یعنی لادن قرار داشت که فکر میکنم سر پل تجریش هم، بعدها یک شعبه باز کرده بود که شاید هنوز هم باشد.
مشخصه جالب سینما فلور این بود که در محوطه کوچک ورودی سینما یک بلندگو بود که صدای فیلم را پخش میکرد و در عین حال روی دیواره این محوطه نیمدایرهای شکل هم چند ویترین نصب شده بود که برخی از عکسهای فیلم، در داخل آن سنجاق شده بودند؛ خاصیت جذاب چنین چیدمانی، این بود که ما پس از تماشای فیلم، بعضی روزها میآمدیم و با توجه به صدای پخش شده از بلندگو و تطبیق آن با عکسهای داخل ویترین، یک جوری فیلم را برای خودمان بازسازی میکردیم!
یکی از فیلمهای معروفی که تماشایش به دوران نوجوانی من برمیگردد، «برنج تلخ» بود که اکران دست چندم آن در سینما فلور در سالهای میانی دهه ۳۰ خورشیدی به نمایش درآمده بود.
آن موقع من فقط تماشاگر سینما بودم و از جزئیات فیلم سر در نمیآوردم. چند سال بعد فهمیدم که «برنج تلخ» برآمده از مکتب نئورالیسم ایتالیاست- واقعگرایی- که به مشکلات و دردهای جامعه و زندگی آدمهای فرودست و رنجبر میپرداخت؛ فیلم «برنج تلخ» هم بر همین محور، یعنی زندگی سخت و رقتبار برنجکاران ساخته شده بود. بعدها بود که دریافتم سیلوانا مانگانو، ویتوریو گاسمن و راف ولونه، از هنرپیشگان معروف سینما هستند. در سینما فلور که برای اولینبار جان وین را در فیلم «فاتح» و فردین را در فیلم «چشمه آب حیات» دیدم و اینچنین بود که سینما شد، عشق دوردست من که هنوز عاشقانه دوستش میدارم و حتما سینما هم، دلبستهای چون من را، باید دوست داشته باشد، آن هم در دنیایی که وفاداری به ذره نایاب هستی بدل شده است.
* روزنامهنگار پیشکسوت
اخبار برگزیدهیادداشتلینک کوتاه :