گل یا پوچ
مسعود سلیمی *
چند روز پیش بود، فکر میکنم چند روز پیش بود، حالا فرقی نمیکند، سرانجام یک روزی یادم میآید چه روزی بود؛ تلفنم زنگ زد، یک تلفن ناشناسی بود، روی واتساپ کنجکاو شدم، یک جوری دلم شور افتاد؛ سلام رفیق، پارسال دوست، امسال آشنا…
مکث کردم، ته صدا، آهنگ آشنایی میزد، سینهام را صاف کردم؛
سلام. خوبید…؟
صدا آشناتر به نظر میرسید؛ لفظقلم حرف نزن… من مهدیام. ای داد بیداد تازه فهمیدم که رفیق و هممحلهای و همنیمکتی سالهای شیرین زندگیام بود.
گفت خارج زندگی میکند، چند روزی آمده تهران برای فیصله یک کار ملکی خانوادگی و بعد هم افتاده دنبال رفقا و بچه محلهای قدیمی و دانشگاهی، اما انگار سراغ هر کی میرود، یا خدا بیامرز و یادش بخیر شده، یا کوچیده و رفته و در خودش حل شده، یا رد پاها آنقدر صاف شده که انگار نه انگار که خانی آمده و نه خانی رفته.
رفیق روزگاران خوش، یک روند حرف میزد، مثل تشنهای که در رودخانهای خشک، در آرزوی آب به خاک نشسته باشد. بعد از کمی مکث گفت: خدا را شکر که چند نفری را، این طرف و آن طرف پیدا کردم…
رفیقم انگار دنبال یک لیوان آب میگشت، تا بغضش را به ته گلویش بفرستد. با خودم گفتم، خوبه دعوتش کنم، بیاد بیشتر حرف بزنیم، سکوت رفیقم دنبالهدار شد؛ ببین! مهدی جون… کجایی، بیا خیلی دلم برات تنگ شده. هیچ جوابی نیامد، به صفحه تلفن نگاه کردم، انگار طبق معمول، یکی جفت پا رفته بود روی سیم اینترنت.
با خودم گفتم: آخه، قربونت برم، رفیق غم و شادیهای من پس از یک عمر، تازه میخواستیم گل یا پوچ بازی کنیم، با واتساپ حرف زدنت چه صیغهای بود!
هم خندهام گرفت، هم غمگین شدم؛ شاید مهدی نمیدانست در دهه سوم از هزاره سوم میلادی جفت پا رفتن روی سیم اینترنت در بعضی جاها یک رسم جاری شده…
*روزنامهنگار پیشکسوت
اخبار برگزیدهیادداشتلینک کوتاه :