پیامدهای جنگ اوکراین برای مردم روسیه
به گزارش جهان صنعت نیوز: تاراس بولبا قزاقی (کازاکی) اهل زاپاروژیه اوکراین است که از تجاوز ترکان، یهودیان و لهستانیهای کاتولیک به سرزمینهای روسیه و آزار مردمان روس و مسیحیان ارتدکس به دست آنها به جان میآید. او یک تنه آتش جنگی خانمانسوز را با بیگانگان میافروزد و در این جنگها رشادتهای فراوان نشان میدهد. تاراس بولبا در راه کینخواهی میهناش از هیچ کاری رویگردان نیست و حتی فرزند خائناش را میکشد. در پایان داستان هنگامی که اسیر دشمن میشود و دارد زنده در آتش دشمن میسوزد، فریاد برمیآورد تزاری شکستناپذیر خواهد آمد که کینه مردم روس را برخواهد آورد و روسیه را از تاخت و تاز بیگانگان ایمن خواهد گرداند.
هرچند از هنگام انتشار این اثر، شخصیت تاراس بولبا نمادی از ملیگرایی روس انگاشته شده است، اما بیشک این داستان لایههایی فراتر از ستایش خشک و خالی مردم روس دارد وگرنه مانند بسیاری از منقبتنامههای گذشته به فراموشخانه تاریخ سپرده میشد. از این داستان برداشتهای بسیار میتوان کرد وگرنه هیچ داستانی صرف ستایش یک قوم در ادبیات جهان ماندگار نمیشود. درست است که داستان تاراس بولبا، داستان دلیری و عرق ملت روس به سرزمین و آیین مسیحی ارتدوکس است، اما تفاوت ارزشهای شخص اول داستان با معیارهای قرن نوزدهمی گوگول از زمین تا آسمان است.
تاراس بولبا یک مرد جنگجوی بیباک و آزاد است، رها است اما در واقع بسیار تنها است. او با هیچ انسانی، حتی زن و فرزندانش، پیوند عمیقی ندارد. تنها راهبرش خوی بدوی او است. وقتی خونش به جوش میآید نمیتواند جلوی خودش را بگیرد، چه رسد به آنکه صبر تاکتیکی پیشه کند تا بتواند هنگام رویارویی با دشمن دست بالا را داشته باشد. خوی و شیوه زندگی تاراس بولبا هیچ تفاوتی با بیابانگردان آسیای مرکزی ندارد. اگر احساس کند که به سرزمینهای روسیه یا آیین مسیحی ارتدوکس کوچکترین توهینی شده است، قیامت به پا میکند، اما رفتار تاراس بولبا با معیارهای مسیحی اصلا همخوانی ندارد. کیش مسیحی ارتدوکس بیش از آنکه راهنمای رفتار او باشد، عاملی است که او را از ترکان عثمانی و لهستانیهای کاتولیک متمایز میکند. تنها چیزی که برای تاراس بولبا مقدس است، روسیه است. هر کس، حتی فرزند خودش، اگر به هر بهانهای به روسیه پشت کند دشمن او خواهد بود. تاراس بولبا مردی وحشی است که تنها دلمشغولیاش در جهان این است که بت خود (روسیه) را بپرستد و پاسدار او باشد. تاراس بولبا را نه با ظرایف کاری هست و نه با ادب و هنر از هر نوعش. در زندگیاش نه دانشی اندوخته و نه چیزی ساخته است. سختسر و گردنکش است. تنها مهارتش این است که یک تنه میتواند آشوب به پا کند و جنگ به راه اندازد. جا دارد بپرسیم که آیا راستی نویسندهای در قد و قواره گوگول داستانی در ستایش قوم روس مینویسد و آن را در قامت تاراس بولبا جوری تصویر میکند که جز دلیری و جنگاوری از هیچ فضیلت دیگری بویی نبرده است؟ برای خواننده دوران مدرن با هر سنجه و نگاهی، تاراس بولبا با آرمان مطلوب فرسنگها فاصله دارد. در زمینه ادبیات مدرن میتوان او را یک ضدقهرمان دید نمیتوان تاراس بولبا را بابت اینکه چرا موجود بهتر و کاملتری نشده است مقصر دانست، چراکه او آفریده شرایطی است که در آن زیسته است. بیهوده نیست که یکی از برداشتهای رایج از اثر گوگول چنین بوده که تاراس بولبا را نماد مردم اسلاو بدانند؛ نژادی نیرومند و بیباک که اگر به بیراهه برود میتواند به مرحله توحش فرو افتد.
گوگول نیز در اوکراین چشم به جهان گشود و بالید. اگر دست روزگار او را پیش از اصلاحات پتر کبیر و در سده شانزدهم به جهان میآورد، گوگول هم یکی از مردان جنگی همقطار تاراس بولبا میبود. از ادب و شاعری هیچ بهرهای نمیداشت، تنها چیزهایی که میدانست نوشیدن و جنگیدن بود و سرشتی به همان خشونت و خونخواری تاراس بولبا داشت. آیا به راستی گوگول زندگی تاراس بولبا را که از فرهنگ و هنر بویی نبرده و هر دم ممکن است سرزمینش از سوی هر بیگانهای مورد تجاوز قرار گیرد، مایه رشک میدانست؟ یا گوگول دارد شکر نعمت به جای میآورد که جای اینکه در سده شانزدهم کازاکی گردنکش باشد که از درد میهن به جان آمده، در قرن نوزدهم میزیست و زیر سایه تزاری شکستناپذیر داستان مینویسد؟ با این دیدگاه آنچه آفریننده نفوس مرده از آن داد سخن میدهد ستایش فرمانروایانی است که با تلاش غولآسای خود خواستند روسیه جای آنکه جولانگاه بیابانگردان باشد به اروپای عصر روشنگری برسد.
هدف و نتیجه اصلاحات غربگرایانه فرمانروایان گذشته دور روسیه تنها تضمین امنیت آن نبود، بلکه آنها در پی دگرگون کردن فرهنگ و تمدن روسیه و نزدیک کردنش به غرب بودند. این گونه بخشی از هویت روسیه مدرن در واکنش همیشگی به غرب تعریف شده است. به چشم اندیشمندان روسیه سده نوزدهم آنچه روسیه را بدان مایه نیرومند کرد تا بتواند با ناپلئون پنجه در پنجه بیفکند و او را شکست دهد، صلحبان اروپا و یکی از قدرتهای جهانی شود، ارتباط با فلسفه و ادبیات و علوم غرب بود، نه درجا زدن میان تکسواران درشتخوی زاپاروژیه. این ارتباط بود که تار و پود فرهنگ و تمدن روسیه و زندگی تکتک مردمش را دگرگون کرد. بنابراین یکی از وظایف بسیار خطیر تزار شکستناپذیری که پشتیبان و پاسدار سرزمینهای روس است، نگهداشتن روابط میان روسیه و غرب خواهد بود. کم و کیف ارتباط با غرب یکی از دلمشغولیهای همیشگی فرمانروایان و اندیشمندان روس بوده است. آنها مدام بین عشق و نفرت با غرب در نوسان بودهاند، اما هرگز به آن بیاعتنا نبودهاند. فرمانروایان روس گاه تا آنجا پیش رفتهاند که بخواهند کشورشان را غربی کنند یا گاه مانند دوران شوروی با خشمی همراه با تلخکامی بین خود و غرب دیوار بکشند و مدام آن را تهدید کنند. چنین گذشتهای باعث شده است تا مساله ارتباط با غرب در ذهن مردم روسیه مسالهای حساس و پراهمیت باشد.
پیامدهای جنگ برای روسها
اکنون که پس از دورهای ثبات نسبی، روسیه در اوکراین رودرروی غرب ایستاده است، باز این پرسش پیش میآید که روسیهای که از غرب جدا افتاده و با آن ارتباطی ندارد، چه خواهد بود؟ آیا باز همان نیروی هراسآور و سختسر چون تاراس بولبا خواهد شد که جز جنگافروزی و ستیزه با دشمنانی که میهنش را تهدید میکنند، هدف دیگری ندارد؟ چنین طرز فکری میان بخشی از نخبگان و بسیاری از مردم روسیه سابقه طولانی دارد. در چنین نگاهی اوکراینی که امروز ارتباط خود را با غرب گرم نگهداشته است، راه صواب میپوید و روسیهای که با غرب میستیزد، به ناکجاآباد میرود. با این حساب حتی وقتی کرملین زیر سایه واقعیتهای انکارناپذیر سیاسی و ژئوپلتیک مجبور شده باشد تا از خیر رابطه با غرب بگذرد و در جستجوی جایگزین، به چین، قدرت بزرگ نوخاستهای نزدیکتر شود که روسیه در جنگ سرد آن را به چشم زیردستی نافرمان مینگریست، این کار به چشم تودهها و حتی برخی از نخبگان روسیه اصلا خوش نخواهد آمد، چه رسد به آن که در اوکراین خطر درگیری با نیروهای غربی را افزایش دهد. در چنین پیشزمینهای تحریمهای اقتصادی بیسابقه پس از جنگ اوکراین نیز بیش از همیشه بر تودههای روسیه فشار اقتصادی میآورد. این شرایط نارضایتیهای فروخوردهای را رقم خواهد زد که اگر فرصتی پیش بیاید خود را به صورت شورش و آشوب نشان خواهد داد.
اگر روسیه نتواند مردم خود را متقاعد کند که در عرصه جهانی همچنان بازیگری با روابط گسترده است و مهمتر از آن اگر در گشایش اقتصادی برای مردم روسیه و کاستن از اثر تحریمها ناکام شود، احتمال بروز ناآرامیهای اجتماعی در روسیه افزایش خواهد یافت. ادامه جنگ فرسایشی در اوکراین به هیچ یک از این مسائل کمک نمیکند، چرا که روسیه را در جامعه جهانی منزویتر خواهد کرد. احتمال برخوردهای سختگیرانهتر غرب و تحریمهای بیشتر را افزایش خواهد داد و هزینههای مالی و نظامی بیشتری روی دست روسیه خواهد گذاشت. از دست رفتن پشتوانه مردمی یکی از مشکلات آینده نزدیک فرمانروایان کرملین خواهد بود که جنگ اوکراین به آن دامن زده است. بنابه برداشتی که در این نوشته از اثر گوگول ارائه شد، مردم روس تزار را تنها به خاطر جنگاوری و شکست دادن دشمن دوست نخواهند داشت. در اندیشه آنها تزار خوب کشورداری است که بتواند با وجود همه سختیها، روابط پایدار و صلحآمیزی با غرب برقرار کند که به سود روسیه تمام شود.
لینک کوتاه :