اینجا جنگ گزارش نمیشود؛ زندگی میشود

سه روز از آغاز حملات موشکی اسرائیل به تهران میگذرد؛ شهری که زیر سایه ترس و انفجار نفس میکشد و هر خانهاش به خط مقدم جنگ تبدیل شده است. روایت خبرنگار روزنامه جهان صنعت از لحظات دلهرهآور و شوکآور این روزها، تصویری زنده و ملموس از زندگی زیر آوار ترس و ناامنی را در این گزارش میخوانید.
سارا پوردلجو-جهان صنعت نیوز: آنچه نسل دههی ۷۰ هرگز تجربه نکرده بود، جنگ بود. در این گزارش، روایتی از شاهد عینی حملات سه روز گذشتهی اسرائیل را میخوانید.
به خودم میگویم: سایهی جنگ هشت سال بر سر این خاک بود و حالا، هنوز سه روز هم نگذشته که جنگ را در اکثر محلهها و شهرهای بزرگ تهران با تمام وجود حس میکنیم؛ گویی این سه روز، سی سال گذشته است!
اکنون دیگر «گزارش میدانی» و «حضور در محل» معنایی ندارد. هر کسی بهنوعی از این جنگ آسیب میبیند و خود راوی است؛ حتی اگر این آسیب جسمی یا مالی نباشد، آسیب روحی آن تا ابد در جانمان باقی خواهد ماند.
زندگی زیر سایهی انفجار
ساعت ۳:۳۰ بامداد جمعه، ۲۳ خرداد، با لرزش عجیب خانه از خواب بیدار شدم. تصورم این بود که زلزله آمده است. خوابآلود نگاهی به لوستر بالای سرم و اطراف اتاق انداختم، اما چیزی نمیلرزید. با خودم گفتم: «شاید خواب دیدی»، و سعی کردم دوباره چشم روی هم بگذارم.
چند دقیقه بعد، صدای دو انفجار دیگر به گوش رسید. برادرم از اتاق بیرون آمد و گفت: «حمله کردند؛ صدای پهپاد است!»
گوشی موبایلم را باز کردم و فیلمهایی دیدم که تنها یک کوچه با خانهمان فاصله داشت. بلوکی از شهرک شهید چمران فرو ریخته بود و لرزشی که احساس کرده بودم، ناشی از همان بود. اتوبوسهای آمبولانس، بهت، شوک… همه و همه در عرض چند دقیقه!
جسیکا استرن در شرح حالی از وحشت میگوید:
«بهنظر میرسد زندگیِ برخی مردم در قالب روایت جریان دارد؛ زندگیِ خودم توقفها و آغازهای بسیاری داشت. تروما نیز به همین شکل است؛ خط داستانی را قطع میکند… بهیکباره اتفاق میافتد و سپس، زندگی به روال خود ادامه میدهد. کسی برای آن آمادهتان نمیکند.»
ترس، بهت، رنج و اندوه؛ اضلاع اصلی چهاردیواریهای ما در تهران
حوالی ساعت ۱ نیمهشب، ۲۵ خرداد، صدای موج برخورد موشکهای اسرائیل به محدودهی اقدسیه و نوبنیاد دوباره به گوش رسید. ساختمانها چنان میلرزیدند که انگار زلزلهای در حال وقوع است، و این تازه آغاز ماجرا بود.
شیشهها یکییکی خرد میشدند و همراه با قاب، از جا کنده میشدند. این بار جان سالم بهدر بردیم، اما ساختمان محل سکونت در امان نماند.
ساکنان، از ترس، پلهها را یکییکی پشت سر گذاشته و بهدنبال راهی برای خروج بودند، اما برخی در خانهها گرفتار شده بودند. موج انفجار، درها را به رویشان بسته بود و مأموران آتشنشانی به محل حادثه اعزام شدند تا ساکنان را نجات دهند. خردههای شیشه روی تختخوابها دلهره را بیشتر میکرد. ترس از اینکه کودکی یا شخصی آسیب دیده باشد.
دوست، آشنا و فامیل، همه و همه برای دلگرمی و احوالپرسی تماس میگیرند: «خداروشکر که خودتون خوبید»، «همینکه سالم هستید شکر»… از این قبیل جملات.
اما مدام فکری در سر است: بعد از این چه میشود؟ خانهای که در آن رنگ و بوی زندگی نیست و مدام یادآور رعب و وحشت است…
جنگ بیمه ندارد!
دیدن خانهای که دیگر خانه نیست و به خرابهای مبدل شده، خود حالی دیگر است. با شرکت بیمه تماس گرفتیم؛ جواب کوتاه بود: جنگ جزو بیمه بهحساب نمیآید؛ مگر آنکه در شرایط فعلی تغییری در قوانین آن صورت بگیرد. پس تکلیف این خانههایی که از بن ویران شدهاند چه میشود؟
و حالا، هر خانهای یک خط مقدم است
حالا خوابی راحت برای تکتک مردم این شهر، رویایی بیش نیست. بیخوابی، رکن اصلی زندگی سهروزهی گذشته ماست.
آنچه روایت شد، بخشی از اتفاقات سه روز گذشتهی خبرنگار روزنامهی جهان صنعت است؛ کسی که حالا بهجای حضور در محل حادثه، خود راوی قصه و تجربهاش است و گزارشی از آنچه زیسته، تهیه میکند. حالا حتی صدای رد شدن یک موتور به مثابهی شلیک F-35 است. تجربه نشان میدهد که بعد از این کوچکترین چیزی حسی را در آدمی ایجاد میکند که گویی همان لحظه دوباره و دوباره آن اتفاق افتاده است.
اجتماعی و فرهنگیاخبار برگزیدهلینک کوتاه :