چرا آمریکا نمیتواند درباره ایران تصمیم بگیرد؟

در میانه تنشها پیرامون حمله احتمالی آمریکا به تأسیسات هستهای ایران، سیاست خارجی واشنگتن در بحران انسجام و واقعگرایی فرو رفته و به میدانی از روایتسازیهای متضاد و بیپشتوانه تبدیل شده است.
جهان صنعت نیوز – در روزهایی که بحث پیرامون حملات ایالات متحده به تأسیسات هستهای ایران در صدر اخبار قرار داشت، فضای رسانهای و تحلیلی واشنگتن به میدانی از روایتهای متضاد تبدیل شده بود؛ فضایی که برخی تحلیلگران، آن را «ابلهانه» توصیف کرد. این توصیف بیراه نبود، بهویژه زمانی که آشکار شد بسیاری از شرکتکنندگان در این بحث، هیچ منبع اطلاعاتی معتبری جز ادعای جنجالی دونالد ترامپ مبنی بر «کاملاً نابود شدن» این تأسیسات و یک افشای اطلاعاتی از آژانس اطلاعات دفاعی آمریکا که روایت متفاوتی را ارائه میداد، در اختیار نداشتند.
این مناظره سطحی نهتنها از فقر اطلاعات رنج میبرد، بلکه جلوهای نگرانکننده از روندی مخرب در سیاست خارجی ایالات متحده بود: ترجیح روایتسازی بر تحلیلهای مستند و دادهمحور.
این گرایش، که در میان مقامات، تحلیلگران و روزنامهنگاران سیاست خارجی آمریکا رواج یافته، به خلق واقعیتهای موازی منجر میشود؛ واقعیتهایی که بر مبنای دیدگاههای ذهنی و تمایلات سیاسی افراد شکل میگیرند و در نهایت به تضعیف انسجام و عقلانیت در سیاست خارجی منجر میشوند.
میراث شکسته وحدتملی در سیاست خارجی
مفهوم سنتی «سیاست از مرزهای ملی عبور نمیکند»، که ریشه در دهه ۱۹۴۰ و آموزههای سناتور آرتور وندنبرگ دارد، دیگر در واشنگتن امروز جایگاهی ندارد. اگر وندنبرگ امروز در فضای سیاستزده و انباشته از ژستهای رسانهای حضور داشت، بدون تردید از عمق انحطاط مباحث سیاست خارجی آمریکا متحیر میشد. امروز نه خبری از گفتوگوی آزاد و مستدل هست، نه اجماعی برای اتخاذ تصمیمهای مهم در حوزه سیاست بینالملل. این خلأ موجب شده آمریکا مسیرهایی را دنبال کند که اغلب با واقعیتهای سخت و پرمخاطره جهانی تطابقی ندارند.
روایتسازی ترامپ و تاکتیکهای قدیمی برای جهان پساواقعیت
اظهارات ترامپ مبنی بر نابودی کامل تأسیسات هستهای ایران در اصفهان، فردو و نطنز، نمونهای کلاسیک از روایتسازی هدفمند و بیپایه بود. این شیوهای است که او از روی کوهن، وکیل بدنام و مشاور سالهای دورش، آموخته بود: مهم نیست واقعیت چیست؛ کافی است چیزی گفته شود که در لحظه به نفع شما باشد و آن را آنقدر تکرار کنید تا به باور عمومی تبدیل شود.
حتی اگر فرض کنیم که بمبها به اهداف برخورد کرده باشند، ترامپ نمیتوانست در آن مقطع زمانی به دقت از میزان خسارات اطلاع داشته باشد. اما همانطور که سابقه نشان داده، کمبود اطلاعات هیچگاه مانعی برای اظهارنظرهای مطمئن ترامپ نبوده است.
افشاگری ناقص، قضاوتهای شتابزده
اندکی بعد، گزارشی از سوی آژانس اطلاعات دفاعی آمریکا منتشر شد که نشان میداد حملات تنها توانستهاند چند ماه برنامه هستهای ایران را به تعویق بیندازند. این ارزیابی اولیه، آنهم با سطح اطمینان پایین و صرفاً از جانب یک نهاد اطلاعاتی (نه اجماع جامعه اطلاعاتی آمریکا)، از سوی رسانهها، تحلیلگران و منتقدان ترامپ بهمثابه سند قطعی پذیرفته شد. در حالی که اطلاعاتی دیگر حاکی از آن بود که بخشی از اورانیوم غنیشده ایران در عمق تأسیساتی قرار دارد که بهشدت آسیب دیدهاند و همین امر میتواند بازسازی برنامه را به تعویق اندازد.
اما در فضایی که سیاستزدگی بر تحلیلهای امنیتی غلبه دارد، این تفاوتها اهمیتی نیافت. آنچه در نهایت پدید آمد، شکلگیری دو روایت متضاد در واشنگتن بود:
روایت اول که عملیات را موفق میدانست و معتقد بود توانمندی ایران در تهدید کشورهای منطقه، بهویژه اسرائیل، کاهش یافته؛
و روایت دوم که عملیات را شکستخورده میدانست و بر افزایش احتمال دستیابی ایران به سلاح هستهای و واکنش تهاجمی تهران تأکید داشت.
هر کدام از این روایتها به سیاستگذاری متفاوتی منتهی میشود، اما غیبت اجماع در واشنگتن مانع از شکلگیری یک راهبرد منسجم در قبال ایران شده است.
پرسشهای غایب در فضای تحلیلگری سیاستزده
در چنین فضایی، حتی پرسشهای بدیهی نیز بهدلیل ملاحظات شخصی، حزبی یا حرفهای نادیده گرفته میشوند. بهعنوان مثال، هیچکدام از حامیان ترامپ نمیپرسند که اگر تأسیسات هستهای ایران واقعاً نابود شده، پس دلیل اصرار رئیسجمهور بر پیشنهاد مذاکره با تهران چیست؟ و از سوی دیگر، هیچکدام از مخالفان هم نمیگویند که اگر تحلیل پنتاگون درست باشد و عملیات واقعاً برنامه هستهای ایران را دو سال به تأخیر انداخته باشد، پس باید آن را موفقیت نسبی تلقی کرد و از این فرصت برای بازطراحی سیاستهای مهار استفاده کرد.
این سکوتها، که حاصل نوعی خودسانسوری تحمیلی در فضای سیاستزده امروز است، اجازه شکلگیری هیچگونه اجماع یا درک مشترکی از تهدید نمیدهد.
فروپاشی گفتوگوی واقعی؛ میدانداری روایتهای خودساخته
تحلیلهای گذشتهنگر از سیاست خارجی آمریکا نشان میدهد که همیشه سیاست در آن نقش داشته، اما آنچه امروز میبینیم، تسلط کامل روایتسازی بر تمامی اشکال بحث و تصمیمگیری است. در گذشته، بحثهای جدی و گاه داغی درباره موضوعات مهمی چون استقرار موشکهای هستهای در اروپا یا گسترش ناتو در جریان بود؛ اما تصور برگزاری چنین مباحثی در فضای امروز که بیشتر از استدلال، محل تقویت باورهای پیشساخته افراد است، تقریباً غیرممکن است.
هنگامی که این روایتها با واقعیتهای عینی تعارض پیدا میکنند، هیچکس خود را ملزم به بازنگری نمیداند. ترامپ همچنان بر ادعای نابودی کامل برنامه هستهای ایران پافشاری میکند، بیآنکه هزینهای بپردازد. تحلیلگرانی که یقین داشتند حمله مشترک اسرائیل و آمریکا به جنگی تمامعیار منجر خواهد شد، اکنون بدون هیچ بازنگریای به تحلیل موضوع بعدی مشغولاند.
سیاست خارجی بدون واقعیت، فقط یک نمایش است
تأکید همیشگی این است که سیاست خارجی مؤثر، نیازمند داشتن فرضیات درست درباره جهان واقعی است. اما شکلگیری چنین فرضیاتی در واشنگتن امروز که در سیلاب روایتسازی و تحلیلهای سطحی غرق شده، تقریباً غیرممکن است. در غیاب این فرضیات واقعبینانه، ما با «واقعیتهای متضاد» روبهرو میشویم و نهایتاً دیگر هیچ واقعیتی شکل نمیگیرد.
این موضوع نه یک نقد ساده بر ترامپ، بلکه هشداری درباره وضعیت سیاستگذاری در ایالات متحده است؛ جهانی که در آن، روایت جای حقیقت را گرفته و تصمیمگیری بر پایه تصویرسازیهای ذهنی، جایگزین تحلیلهای دادهمحور شده است. این، خطرناکترین مسیر برای مواجهه با چالشهای واقعی جهان است.
اخبار برگزیدهسیاسیلینک کوتاه :