چگونه رکود اقتصادی، دیکتاتورها را به وجود میآورد؟

رابطه میان بحرانهای اقتصادی و گرایش جوامع به افراطگرایی سیاسی، الگویی تکرارشونده در تاریخ است که ریشه در روانشناسی جمعی و احساس ناامنی دارد.
جهان صنعت نیوز – در تمام دورههای تاریخ معاصر، بحرانهای اقتصادی اغلب با تحولات شدید سیاسی همراه بودهاند. آنگاه که معیشت مردم به مخاطره میافتد، عقلانیت جای خود را به احساسات میسپارد و عرصه برای ظهور رهبران رادیکال و اقتدارگرا مهیا میشود. ریشه این پدیده نهتنها در دادههای اقتصادی، بلکه در روانشناسی جمعی جوامعی نهفته است که در پی یافتن منجی هستند.
افول اقتصادی و ظهور افراطگرایی: یک الگوی تکرارشونده
از آلمان پس از جنگ جهانی اول گرفته تا آمریکا در دوران رکود اقتصادی، الگوی روشنی در تاریخ قابل ردیابی است: بهمحض بروز بحرانهای اقتصادی، فضای اجتماعی مستعد پذیرش رهبرانی میشود که وعده بازگشت به شکوه گذشته میدهند. این رهبران غالباً با روایتهای سادهانگارانه و قطبیسازی فضای سیاسی، اعتماد مردم را جلب میکنند. دلیل اصلی این پدیده، آنگونه که تحلیلگران اقتصادی اشاره میکنند، افزایش شدید عدمقطعیت در فضای اقتصادی و اجتماعی است.
در زمانهای بحران، خانوارها از مصرف کالاهای بادوام اجتناب میکنند، سرمایهگذاری کاهش مییابد، اشتغال بیثبات میشود و آینده مبهم میگردد. این اضطرابها جامعه را مستعد پذیرش راهحلهای افراطی میسازد؛ راهحلهایی که بهجای اصلاحات ساختاری، بیشتر بر هیجان و اقتدار استوارند.
آلمان، بین دو جنگ جهانی: بازخوانی یک تجربه تاریخی
یکی از نمونههای کلاسیک این پدیده، آلمان دهه ۱۹۳۰ است. پس از شکست در جنگ جهانی اول و الزام به پرداخت غرامتهای سنگین طبق معاهده ورسای، اقتصاد آلمان دچار فروپاشی شد. تورم افسارگسیخته، بیکاری گسترده و فروپاشی اعتماد عمومی زمینهساز صعود سیاستمداری شد که با وعدههای بازسازی ملی، هویت ازدسترفته آلمان را به مردم بازگرداند.
اگرچه در دهه ۱۹۳۰ شاخصهای اقتصادی آلمان بهبود یافتند، اما این سؤال مطرح است که این بهبود ناشی از سیاستگذاری اقتصادی جدید بود یا صرفاً حاصل دورهای از بازسازی پس از جنگ. تحلیلها نشان میدهند که بخشی از این رشد ناشی از سرمایهگذاری در زیرساختها و صنعت بود اما بخش قابلتوجهی نیز بهطور طبیعی در مسیر بازسازی اقتصادی کشور پس از شوک جنگ رخ داد؛ پدیدهای که در سایر کشورها نظیر آمریکا پس از رکود بزرگ نیز مشاهده شد.
در دوران جنگ جهانی دوم، حتی با افزایش فشار اقتصادی و نابودی زیرساختها، بخش زیادی از مردم آلمان همچنان نسبت به پیروزی نظامی و رشد اقتصادی آینده خوشبین بودند. این خوشبینی، تا حد زیادی محصول پروپاگاندای نظامی و سیاسی بود. القای موقت بودن مشکلات اقتصادی و ساخت دشمن فرضی، موجب شد بسیاری از مردم مشکلات واقعی ناشی از جنگ را نادیده بگیرند و همچنان وفادار به رهبری اقتدارگرا باقی بمانند.
تجربه ایتالیا: پوپولیسم در سایه خاطرات اقتصادی
در دوره کنونی نیز نمونههایی مشابه در اروپا قابل مشاهده است. در ایتالیا، حزب راستگرای افراطی در فضایی از نارضایتی اقتصادی و بیاعتمادی به اتحادیه اروپا رشد کرده است. برخی از مردم، کاهش مزایای اجتماعی و افزایش محدودیتهای مالی را نتیجه سیاستهای همگرایی اقتصادی با اتحادیه اروپا میدانند. این در حالی است که بخش عمدهای از مشکلات مالی ایتالیا، نظیر بدهی بالای دولتی و ساختار جمعیتی بازنشسته ریشه در دهههای گذشته دارد.
یکی از سوءبرداشتهای رایج، ارزیابی نادرست از تأثیر واحد پولی یورو است. اگرچه حذف امکان کاهش استراتژیک ارزش پول ملی در کوتاهمدت ممکن است صادرات را محدود کند، اما در مقابل، ثبات پولی ناشی از یورو به واردات ارزانتر انرژی و کنترل بهتر تورم کمک کرده است. با این حال، این ابعاد مثبت کمتر در افکار عمومی برجسته میشوند و همین خلأ اطلاعاتی، به نفع احزاب پوپولیست مصادره میشود.
اقتصاد، سیاست و اعتماد عمومی: یک مثلث شکننده
اقتصاد، بهعنوان علمی اجتماعی، تنها با دادهها و مدلهای ریاضی تعریف نمیشود. تأثیر روانشناسی جمعی، احساس بیعدالتی و مقایسههای بیننسلی نقش پررنگی در تفسیر و پذیرش سیاستهای اقتصادی دارد. آنچه در سطح رسمی بهعنوان یک تصمیم تکنوکراتیک دیده میشود، در سطح اجتماعی میتواند به احساس نارضایتی، خشم و در نهایت، رویآوری به افراطگرایی منجر شود.
تجربه تاریخی نشان داده است که بین بحران اقتصادی و گرایش به اقتدارگرایی، رابطهای پررنگ و خطرناک وجود دارد. نجات از این چرخه، تنها با تمرکز بر دادههای اقتصادی ممکن نیست؛ بلکه باید به تقویت سرمایه اجتماعی، شفافسازی ارتباط میان سیاست و معیشت و ارتقاء سطح آگاهی عمومی درخصوص پیچیدگیهای اقتصادی پرداخت. هرچه درک عمومی از منطق اقتصادی افزایش یابد، احتمال فریبخوردن از وعدههای پوپولیستی کاهش مییابد.
اخبار برگزیدهاقتصاد کلانلینک کوتاه :