xtrim
فارن افرز تحلیل کرد؛

هژمونی یا ثبات؟ بازخوانی سیاست خارجی چین در قرن ۲۱

برخلاف تصور رایج در واشنگتن که چین را تهدیدکننده نظم جهانی می‌داند، شواهد تاریخی و سیاست‌های رسمی پکن نشان می‌دهد اولویت اصلی چین حفظ ثبات داخلی، توسعه اقتصادی و تمامیت ارضی است، نه جایگزینی آمریکا به‌عنوان ابرقدرت جهانی.

جهان صنعت نیوز – در سال‌های اخیر، در محافل سیاست‌گذاری واشنگتن نوعی اجماع شکل گرفته است: چین در حال تبدیل شدن به تهدید اصلی نظم جهانی و جایگزینی ایالات متحده به‌عنوان ابرقدرت برتر است. چه دموکرات‌ها و چه جمهوری‌خواهان، بسیاری بر این باورند که هدف نهایی پکن تسلط بر آسیا و سپس گسترش دامنه نفوذ به جهان است. این تصور به‌قدری فراگیر شده که بخش بزرگی از راهبرد آمریکا در قبال چین، بر بازدارندگی نظامی، جداسازی اقتصادی و آماده‌سازی برای رویارویی مستقیم بنا شده است.

اما اگر عینک تعصبات سیاسی کنار گذاشته شود و به سخنان رسمی رهبران چین، اسناد سیاست خارجی و ریشه‌های تاریخی نگاه شود، تصویری متفاوت آشکار می‌شود: چین برخلاف تصور آمریکا، به دنبال بازتعریف نظم جهانی نیست، بلکه بیشتر به دنبال حفظ وضع موجود، ثبات داخلی و تثبیت هویت ملی خود است.

چین به‌عنوان قدرت وضع موجود

رهبران حزب کمونیست چین بارها و به‌صراحت اهداف اصلی کشور را برشمرده‌اند: حفظ ثبات داخلی و تداوم حاکمیت حزب، صیانت از تمامیت ارضی و حاکمیت ملی و توسعه اقتصادی و اجتماعی.

این‌ها همان اولویت‌هایی هستند که در نخستین «سند سفید سیاست خارجی» در سال ۲۰۱۱ مطرح شدند و تاکنون تغییر نکرده‌اند. حتی در سخنرانی مهم شی جین‌پینگ در صدمین سالگرد تأسیس حزب کمونیست در سال ۲۰۲۱، هیچ اشاره‌ای به هژمونی جهانی یا برتری‌جویی نشد؛ موضوعی که اگر واقعاً در دستور کار پکن بود، بهترین فرصت برای اعلام آن همان مراسم تاریخی بود.

چین در حوزه سرزمینی به‌شدت حساس است، اما این حساسیت نه از منطق توسعه‌طلبی بلکه از روایت تاریخی و ملی‌گرایی ریشه‌دار نشأت می‌گیرد.

از دوران دودمان چینگ، تایوان بخشی از قلمرو چین تلقی شده است. پس از جدایی آن در جریان جنگ با ژاپن و سپس استقرار حزب کومینتانگ در ۱۹۴۹، بازپس‌گیری تایوان به بخشی از «ماموریت تاریخی» چین بدل شد. برای پکن، تایوان نه صرفاً یک دارایی ژئوپلیتیکی یا اقتصادی، بلکه نماد «کامل‌سازی ملت» است. بازگشت دو منطقه هنگ‌کنگ و ماکائو در دهه ۱۹۹۰ نیز ادامه همان منطق تاریخی بود. حساسیت چین نسبت به تبت و شین‌جیانگ نیز ریشه در دوره دودمان چینگ دارد و بیش از دو قرن قدمت دارد.
این پیشینه تاریخی نشان می‌دهد که تأکید چین بر «تمامیت ارضی» نه از امروز و نه صرفاً به خاطر رقابت با آمریکا، بلکه بخشی از هویت ملی این کشور است.

چندجانبه‌گرایی در برابر هژمونی

یکی از بزرگ‌ترین سوءبرداشت‌ها درباره چین، تفسیر نادرست از نقش جهانی آن است. در حالی‌که سیاستمداران آمریکایی آشکارا از «ضرورت حفظ رهبری جهانی» سخن می‌گویند، رهبران چین بر چندجانبه‌گرایی و نقش تقویتی سازمان ملل و نهادهای بین‌المللی تأکید می‌کنند. ابتکاراتی مانند «طرح حکمرانی جهانی» شی جین‌پینگ نه برای جایگزینی آمریکا، بلکه برای تثبیت نظام موجود و افزایش سهم چین در آن طراحی شده‌اند. رشد نفوذ چین در نهادهای بین‌المللی بیش از آنکه ناشی از جاه‌طلبی باشد، محصول عقب‌نشینی آمریکا از این نهادهاست.

برخلاف آمریکا که سیاست خارجی‌اش با محوریت نظامی تعریف می‌شود، چین بیشتر بر ابزارهای اقتصادی تکیه می‌کند. ابتکار کمربند و جاده نمونه بارز این رویکرد است. هدف اصلی این طرح، مدیریت ظرفیت مازاد در صنایع داخلی و ایجاد پیوندهای اقتصادی است؛ نه صدور ایدئولوژی و نه ساختن بلوکی جدید برای سلطه جهانی. چین از این ابزار اقتصادی برای کسب حمایت سیاسی از ادعاهای سرزمینی خود، به‌ویژه در موضوع تایوان، بهره می‌برد.

برداشت نادرست آمریکا

یکی از کلیدواژه‌هایی که در رسانه‌های غربی بسیار برجسته شد، عبارت «شرق در حال طلوع است و غرب در حال افول». بسیاری آن را نشانه جاه‌طلبی چین دانستند. اما واقعیت این است که این عبارت بیشتر توصیفی است تا برنامه‌ریزی‌شده؛ شی جین‌پینگ معمولاً پس از این جمله تأکید می‌کند که «چین قصد تغییر یا جایگزینی آمریکا را ندارد».

بررسی ۱۷۶ سخنرانی شی جین‌پینگ از سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۲۴ نشان می‌دهد که محتوای غالب آن‌ها «همکاری و تعامل» با آمریکا بوده است، نه «جانشینی و تقابل».

سوءبرداشت از اهداف چین، سیاست آمریکا را به مسیری پرهزینه و خطرناک کشانده است. افزایش حضور نظامی در آسیا-اقیانوسیه منابع آمریکا را فرسوده می‌کند و احتمال تنش ناخواسته را بالا می‌برد. فشار بیش‌ازحد بر مسئله تایوان می‌تواند نتیجه معکوس داشته باشد، زیرا این موضوع برای چین خط قرمز هویتی است. نادیده گرفتن حوزه‌های همکاری مشترک همچون تغییرات اقلیمی، سلامت جهانی و فناوری، باعث از دست رفتن فرصت‌های همکاری سازنده می‌شود.

مسیر جایگزین: رقابت سالم و دیپلماسی

بهترین راهبرد برای آمریکا نه مهار نظامی، بلکه پذیرش چین به‌عنوان یک رقیب طبیعی است. رقابت سالم در فناوری، تجارت و آموزش می‌تواند محرک نوآوری و پیشرفت باشد، بدون آنکه به جنگ منتهی شود. دیپلماسی چندجانبه، گفت‌وگو و پذیرش حساسیت‌های سرزمینی چین می‌تواند به کاهش تنش و مدیریت بهتر این رابطه سرنوشت‌ساز کمک کند.

چین برخلاف تصور غالب در آمریکا، نه به دنبال فتح جهان است و نه قصد دارد نظم بین‌المللی را دگرگون کند. هدف اصلی آن تثبیت ثبات داخلی، توسعه اقتصادی و حفاظت از یکپارچگی سرزمینی است. ادامه سیاست‌های کنونی واشنگتن، که بر مبنای یک سوءبرداشت شکل گرفته، نه تنها پرهزینه است بلکه می‌تواند بحران‌ساز باشد. فهم درست از واقعیت‌های چین و تکیه بر دیپلماسی، کلید مدیریت یکی از مهم‌ترین روابط دوجانبه قرن بیست‌ویکم است.

اخبار برگزیدهسیاسی
شناسه : 534705
لینک کوتاه :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *