ترامپونومیکس و اقتصاد دیوانگی

«اقتصاد ترامپی» یا «ترامپونومیکس» بیش از آنکه یک استراتژی باشد، بازتاب تصمیمگیریهای هیجانی و شخصی است که ساختار سیاستگذاری اقتصادی آمریکا را به میدان آزمون و خطای فردی بدل کرده است.
جهان صنعت نیوز، هرچند حامیان دونالد ترامپ کوشیدهاند عملکرد اقتصادی او را نشانهای از نبوغ مدیریتی جلوه دهند، بررسی تصمیمهای او نشان میدهد که سیاست اقتصادی دولت آمریکا فاقد هرگونه انسجام نظری است. «اقتصاد ترامپی» یا «ترامپونومیکس» در واقع ترکیبی است از شعارهای عوامپسندانه، تصمیمهای شخصی و گاه خشم لحظهای از منتقدان داخلی یا رهبران خارجی. آیا واقعاً طرحی منسجم پشت این تصمیمها وجود دارد یا با نوعی اقتصاد شخصمحور روبهرو هستیم که منطق آن نه در تئوری بلکه در روانشناسی سیاسی ریشه دارد؟
اشتباهات ابتدایی در فهم اقتصاد
یکی از آشکارترین نشانههای بیاطلاعی ترامپ از مفاهیم پایه اقتصاد، ادعاهای مکرر او درباره کاهش قیمت دارو تا ۱۵۰۰ درصد است؛ وعدهای که از نظر ریاضی غیرممکن است چرا که هیچ قیمتی بیش از ۱۰۰ درصد قابل کاهش نیست. این اشتباه تکراری نهفقط خطایی لفظی بلکه نشانهای از ناآشنایی رئیسجمهور با اصول اولیه محاسبه و درصد است.
مشکل زمانی جدیتر میشود که مشاوران اقتصادی ارشد دولت نیز بهدلیل ترس از واکنش او از تصحیح اشتباهاتش خودداری میکنند. وقتی رئیسجمهور یک کشور صنعتی قادر نیست مفهوم درصد را درک کند و تیم همراه او نیز سکوت اختیار میکند، نمیتوان انتظار سیاستگذاری دقیق داشت.
پوپولیسم عددی و سیاستهای نمایشی
ترامپ در سخنرانیها بارها از رکوردشکنی رشد اقتصادی و بازگشت کارخانهها سخن گفته اما آمار رسمی نشان میدهد که بخش عمده این رشد ناشی از افزایش هزینههای دولتی و کاهش مالیات شرکتها بوده است؛ سیاستی که در کوتاهمدت جذاب اما در بلندمدت ناپایدار است.
او همچنین بارها مدعی شده که اقتصاد آمریکا در آستانه فروپاشی بوده و با حضورش نجات یافته است، در حالی که شاخصهای کلان در ابتدای دوره ریاستجمهوری او در یکی از پایدارترین وضعیتهای پس از بحران ۲۰۰۸ قرار داشت. این نوع روایتسازی هدفی روشن دارد؛ ساختن تصویری قهرمانانه از خود در ذهن طبقه متوسط و کارگران صنعتی، حتی اگر اعداد چیز دیگری بگویند.
تعرفهها؛ ابزار انتقام نه توسعه
در نظریه اقتصادی، تعرفه میتواند ابزاری راهبردی برای حمایت از صنایع نوپا یا تنظیم تراز تجاری باشد. حتی اقتصاددانان لیبرال نیز گاهی به استفاده هدفمند از تعرفهها اعتقاد دارند. اما در سیاست ترامپ، تعرفهها نه بر اساس تحلیل زنجیره ارزش یا استراتژی صنعتی بلکه بر پایه دشمنی شخصی و تصمیمهای ناگهانی تعیین میشوند.
او بر واردات فولاد تعرفه ۵۰ درصدی وضع کرد؛ اقدامی که برخلاف منطق حمایت صنعتی، هزینه تولید سایر صنایع را بالا برد، زیرا فولاد کالای واسطهای است و افزایش قیمت آن به کل بخش تولید سرایت میکند. در مورد دیگر، او تعرفه ۱۰ درصدی بر کالاهای کانادایی اعمال کرد تنها به این دلیل که از یک آگهی تلویزیونی کانادایی در جریان مسابقات ورلد سری ناراحت شده بود! هند نیز هدف تعرفههای تلافیجویانه قرار گرفت چون رئیسجمهور آن کشور حاضر نشد از کمپین ترامپ برای دریافت جایزه صلح نوبل حمایت کند.
چنین تصمیمهایی نشان میدهد که سیاست تعرفهای در دولت ترامپ نه تابع منافع ملی بلکه ابزاری برای انتقامگیری دیپلماتیک و نمایش قدرت فردی است.
اقتصاد شخصمحور و حلقه ترس
یکی از مشکلات ریشهای در رفتار اقتصادی ترامپ، درک نادرست از مفاهیم کلیدی اقتصاد جهانی است. او بارها گفته که کشورهای دیگر هزینه تعرفهها را میپردازند و گمان میکند این درآمد مستقیماً به خزانه آمریکا واریز میشود، در حالی که در عمل، تعرفهها توسط واردکنندگان آمریکایی پرداخت میشود و اثر آن بهصورت افزایش قیمت کالاها بر دوش مصرفکننده نهایی میافتد.
ترامپ همچنین بارها از گران بودن انرژیهای پاک سخن گفته و انرژی بادی و خورشیدی را غیرعملی توصیف کرده است، در حالی که طی سالهای اخیر هزینه تولید انرژی تجدیدپذیر بهطور چشمگیری کاهش یافته و در بسیاری از مناطق از سوختهای فسیلی ارزانتر است. او درکی واژگون از واقعیتهای اقتصادی دارد؛ تصوری که اگر در سطح فردی بیاهمیت بود، در جایگاه ریاستجمهوری میتواند پیامدهای جهانی داشته باشد.
ریشه بسیاری از این خطاها در فرهنگ سیاسی ترس در اطراف ترامپ است. مشاوران ارشد اقتصادی مانند وزیر خزانهداری و رئیس شورای اقتصادی کاخ سفید بهخوبی میدانند که بسیاری از اظهارات او اشتباه است، اما از بیم واکنشهای تند، سکوت میکنند. نتیجه آن ایجاد حلقهای از تأیید کورکورانه است که تصمیمهای نادرست را تقویت میکند و مسیر سیاستگذاری را از عقلانیت دور میسازد.
در چنین فضایی، حتی تصمیمهای اقتصادی کلان مانند بودجه یا بستههای مالیاتی نه بر اساس تحلیل کارشناسی بلکه بر مبنای لحظههای خشم یا تمایل به انتقام سیاسی اتخاذ میشود.
ترامپ خود را حامی کارگران آمریکایی میداند اما تعرفههای سنگین او موجب افزایش قیمت کالاهای مصرفی، کاهش صادرات و آسیب به همان کارگران شد. برای مثال، تعرفه فولاد موجب شد کارخانههای خودروسازی و سازندگان ماشینآلات با رشد شدید هزینهها روبهرو شوند و برخی مجبور به تعدیل نیرو گردند.
از سوی دیگر، کاهش مالیات شرکتها به نفع سهامداران و شرکتهای بزرگ تمام شد، نه کارگران. میانگین دستمزد واقعی در دوره ترامپ تقریباً بدون رشد باقی ماند، در حالی که شاخص سود شرکتها افزایش چشمگیری داشت. بهبیان دیگر، شعار اول آمریکا در عمل به سیاست اول شرکتها تبدیل شد.
در حالی که دولت بایدن کوشید از ترکیب تعرفه، یارانه و مقررات برای توسعه صنایع استراتژیک مانند نیمهرساناها، خودروهای برقی و انرژی پاک استفاده کند، ترامپ بدون هیچ نقشه صنعتی مشخص، تعرفههایی وضع کرد که عملاً زنجیرههای تأمین داخلی را مختل ساخت. تعرفه بر کالاهای میانی باعث شد صنایع پاییندستی از رقابت بازبمانند و بخشی از تولید به خارج از کشور منتقل شود.
در اقتصاد مدرن، تعرفه باید بخشی از سیاست صنعتی هوشمند باشد؛ اما در سیاست ترامپ، این ابزار به چوب دستی هیجانی تبدیل شد که هر بار علیه کشوری متفاوت به کار رفت.
پوپولیسم اقتصادی بهعنوان ابزار بقا
اقتصاد ترامپی بیش از هر چیز به پوپولیسم اقتصادی شباهت دارد؛ وعدههایی سادهانگارانه برای حل مسائل پیچیده. او بهجای اصلاح ساختارهای مالیاتی یا بازآفرینی نظام آموزش مهارت، از شعارهای پرزرقوبرق برای تحریک احساسات ملیگرایانه استفاده میکند: از بازگرداندن کارخانهها گرفته تا مجازات چین و اروپا. این رویکرد کوتاهمدت شاید رأی جمع کند اما در بلندمدت هزینهای سنگین برای اقتصاد آمریکا دارد.
ترکیب جهل اقتصادی، تصمیمگیری احساسی و حلقه ترس در اطراف ترامپ، آمریکا را در معرض خطر سیاستگذاری غیرقابل پیشبینی قرار داده است. بازارها بر اساس اعتماد و ثبات عمل میکنند اما در اقتصادی که تصمیمات آن بر مبنای خشم یا توهم گرفته میشود، ریسک سیاسی بهسرعت افزایش مییابد.
اقتصاد ترامپی نه یک نظریه، بلکه مجموعهای از رفتارهای بیقاعده است؛ آمیزهای از غرور شخصی، ناآگاهی از واقعیتهای اقتصادی و تمایل به انتقام سیاسی. در چنین ساختاری، سیاست اقتصادی دیگر ابزاری برای توسعه نیست، بلکه وسیلهای برای خودنمایی و حفظ قدرت است. بهبیان روشنتر، اگر اقتصاد باید با منطق اعداد، دادهها و علم اداره شود، در دوره ترامپ با منطق هیجان، توهم و شخصگرایی مدیریت شد و این همان چیزی است که اقتصاددانان آن را دیوانگی اقتصادی مینامند.
اخبار برگزیدهاقتصاد کلانلینک کوتاه :
