xtrim

پارادوکس واشنگتن و پکن؛ رقابت بدون دشمنی

روابط آمریکا و چین وارد مرحله‌ای تازه از تعادل جدید شده است؛ دو قدرتی که پس از سال‌ها رقابت و خصومت، اکنون در پی یافتن الگویی برای رقابت بدون دشمنی هستند؛ الگویی که می‌تواند آغازگر عصری از همزیستی سرد اما پایدار در نظم جهانی جدید باشد.

جهان صنعت نیوز – روابط میان ایالات متحده و چین در دهه اخیر بیش از هر زمان دیگری درگیر تنش، سوء‌ظن و رقابت شده است. با این حال، در میان چرخه‌های پیاپی تقابل و آرامش نسبی، نوعی پارادوکس شکل گرفته است: از یک‌سو، دو اقتصاد بزرگ جهان بیش از هر زمان دیگری در مسیر واگرایی و محدودیت متقابل قرار گرفته‌اند و از سوی دیگر، هر بحران تازه، سرانجام به تلاشی برای حفظ ثبات و جلوگیری از فروپاشی کامل رابطه منتهی شده است.

این وضعیت متناقض نشان می‌دهد که روابط پکن و واشنگتن به مرحله‌ای حساس و شاید تاریخی رسیده است. دو کشور به‌خوبی می‌دانند که بازگشت به دوران پیش از ۲۰۱۷، یعنی زمانی که «وابستگی متقابل و تعامل» محور رابطه بود، دیگر ممکن نیست. اما در عین حال، نشانه‌هایی از نوعی بازتعادل و واقع‌گرایی تازه نیز پدیدار شده است؛ نشانه‌هایی که شاید مقدمه عبور از عصر رقابت خصمانه و ورود به دوره‌ای از همزیستی سرد اما پایدار باشد.

از همکاری تا تقابل: مسیر پرپیچ‌وخم روابط دو قدرت

برای درک وضعیت کنونی، باید مسیر تاریخی روابط دو کشور را مرور کرد. در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ همکاری پکن و واشنگتن بر پایه منافع مشترک در برابر اتحاد جماهیر شوروی شکل گرفت. در دوران پس از فروپاشی شوروی، این همکاری به محور اقتصادی و تجاری منتقل شد و جهانی‌سازی لیبرال زمینه‌ساز رشد بی‌سابقه اقتصاد چین شد.

اما از اواخر دهه ۲۰۱۰ میلادی، این مدل به بن‌بست رسید. چین با تکیه بر الگویی متفاوت از لیبرالیسم غربی، رشد کرد و جایگاه خود را به‌عنوان قدرت اقتصادی مستقل تثبیت نمود؛ در حالی‌که آمریکا نتوانست آسیب‌های ناشی از جهانی‌سازی از نابودی صنایع سنتی تا شکاف طبقاتی را در داخل مدیریت کند. نتیجه، واکنش داخلی علیه نظام اقتصادی جهانی بود؛ واکنشی که زمینه‌ساز ظهور سیاست‌های ملی‌گرایانه و حمایت‌گرایانه در آمریکا شد.

از آن زمان، رابطه دو کشور از همکاری اقتصادی به رقابت استراتژیک تغییر یافت. اکنون نه چین به دنبال جذب در نظم لیبرال جهانی است و نه آمریکا حاضر به پذیرش قدرتی موازی در شرق آسیا. با این حال، هر دو کشور دریافته‌اند که رقابت بی‌پایان، هزینه‌ای غیرقابل‌تحمل دارد.

سیاست خارجی جدید آمریکا؛ از «آمریکا در برابر چین» تا «آمریکا در برابر جهان»

تحولات اخیر سیاست خارجی ایالات متحده نقشی کلیدی در تغییر چارچوب این رابطه دارد. در نگاه پکن، نخستین دوره ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ آغازگر دوره‌ای بود که واشنگتن، چین را به‌عنوان اصلی‌ترین رقیب استراتژیک خود معرفی کرد. سیاست مهار فناوری و محدودیت صادرات در حوزه‌هایی چون نیمه‌هادی‌ها و تجهیزات پیشرفته، نمونه‌هایی از این رویکرد بودند.

اما در دوره دوم ریاست‌جمهوری ترامپ، سیاست خارجی آمریکا دچار دگرگونی ژرفی شده است. او نه‌تنها بر چین بلکه بر تقریباً همه شرکای جهانی فشار وارد کرده است. تعرفه‌های روز رهایی که در ماه آوریل اعلام شد، بیش از ۱۰۰ کشور از متحدان سنتی آمریکا در اروپا گرفته تا اقتصادهای در حال توسعه در آسیا را هدف قرار داد. به‌این‌ترتیب، سیاست «آمریکا در برابر چین» جای خود را به «آمریکا در برابر جهان» داده است.

این تغییر غیرمنتظره، به‌طور غیرمستقیم فرصتی تازه برای بازتعریف روابط واشنگتن و پکن فراهم کرده است. اکنون هر دو کشور می‌توانند بر اساس منافع متقابل، نه رقابت ایدئولوژیک، تعامل کنند؛مدلی که شاید بتواند روابط را از تقابل مستقیم به نوعی همزیستی مبتنی بر منافع متقابل تبدیل کند.

جهان پس از جهانی‌سازی؛ ریشه‌های ساختاری تنش

اگرچه در هر دو پایتخت، سیاستمداران معمولاً سوی مقابل را مسئول تنش‌ها می‌دانند، اما واقعیت آن است که مشکل از جای دیگری سرچشمه می‌گیرد: مدل قدیمی جهانی‌سازی دیگر کارآمد نیست.

جهانی‌سازی که از دهه ۱۹۹۰ تحت رهبری آمریکا شکل گرفت، مزایای بی‌نظیری برای چین داشت. این کشور توانست با جذب سرمایه، فناوری و بازارهای غربی، به دومین اقتصاد بزرگ جهان بدل شود. اما در همین روند، نظم لیبرال بین‌المللی نیز به نقطه شکنندگی رسید. چین از مزایای نظامی که ساخته‌ غرب بود بهره برد، بدون آنکه خود را مقید به قواعد سیاسی آن بداند.

در سوی مقابل، آمریکا نیز قربانی موفقیت خود شد. دهه‌ها ترویج تجارت آزاد و انتقال تولید به شرق، صنایع داخلی را تضعیف کرد و نارضایتی اجتماعی را دامن زد. از میانه دهه ۲۰۱۰، اجماع سیاسی تازه‌ای در واشنگتن شکل گرفت؛ دیگر نمی‌توان اقتصاد جهانی را بر محور کارایی اقتصادی و وابستگی متقابل بنا کرد.

امروز هر دو کشور در حال بازسازی مدل اقتصادی خود هستند. چین، با وجود تحریم‌های صادراتی در حوزه‌هایی چون نیمه‌هادی‌ها، توانسته در برخی فناوری‌های کلیدی به پیشرفت دست یابد و حتی از اهرم فشار خود در بازار عناصر نادر خاکی برای مقابله با آمریکا استفاده کند. در مقابل، آمریکا نیز مسیر ملی‌گرایی اقتصادی و سیاست صنعتی را در پیش گرفته است.

در چنین فضایی، نه‌تنها ادامه جهانی‌سازی ممکن نیست، بلکه دوران جدیدی از «سازگاری با واگرایی» آغاز شده است.

رقابت بدون دشمنی؛ طرحی برای تعادل جدید

پرسش اصلی این است که آیا دو قدرت می‌توانند رقابت کنند، بدون آنکه دشمن شوند؟ پاسخ ممکن است در مفهوم تعادل جدید نهفته باشد.

برای دهه‌ها، روابط اقتصادی آمریکا و چین نامتقارن بود. چین به فناوری، سرمایه و بازارهای مالی آمریکا وابسته بود؛ در مقابل، آمریکا از تولید ارزان و صادرات گسترده چین بهره می‌برد. اما این الگو فروپاشیده است. امروز هر دو کشور در حال بازتعریف حوزه‌های وابستگی و استقلال هستند.

در یک سناریوی جدید، همکاری اقتصادی می‌تواند هدفمند و محدود شود. مثلاً سرمایه‌گذاری چین در صنایع خودروهای برقی و باتری در خاک آمریکا می‌تواند نوعی وابستگی متقابل متعادل ایجاد کند؛ وابستگی‌ای که نه صرفاً در سطح تولید کم‌ارزش بلکه در بخش‌های فناورانه و صنعتی پیشرفته باشد. چنین الگویی پایدارتر از مدل قدیمی است که در آن آمریکا صادرکننده فناوری و چین تولیدکننده کالاهای کم‌ارزش بود.

رقابت در این چارچوب به معنای حذف همکاری نیست، بلکه به معنای تعیین مرزهای روشن برای تعامل و استقلال اقتصادی است؛ امری که می‌تواند از تشدید خصومت جلوگیری کند.

علاوه بر حوزه اقتصادی، روابط امنیتی دو کشور در منطقه هند–پاسیفیک نیازمند بازنگری است. حضور گسترده نیروهای نظامی و عملیات شناسایی آمریکا در نزدیکی سواحل چین، اگرچه در چارچوب قوانین بین‌المللی توجیه می‌شود اما خطر برخورد نظامی را افزایش داده است.

کاهش تعداد این عملیات یا جایگزینی آن با روش‌های فناورانه مانند ماهواره‌های نظارتی می‌تواند سطح تنش را کاهش دهد، بدون آنکه آمریکا احساس کند تعهدات امنیتی خود نسبت به متحدان منطقه‌ای را رها کرده است.

در همین راستا، موضوع تایوان همچنان حساس‌ترین محور تنش است. دولت آمریکا می‌تواند با تأکید رسمی بر مخالفت با استقلال تایوان به پکن اطمینان دهد که سیاست «چین واحد» را نقض نخواهد کرد. در مقابل، چین نیز می‌تواند با کاهش مانورهای نظامی و افزایش ارتباطات فرهنگی و اقتصادی با تایوان، پیام مثبتی ارسال کند. اگر پکن احساس کند هنوز امکان اتحاد مسالمت‌آمیز وجود دارد، انگیزه‌اش برای استفاده از نیروی نظامی کاهش خواهد یافت.

دو ملی‌گرایی، یک فرصت تاریخی

برای نخستین بار در چند دهه اخیر، هر دو کشور توسط رهبرانی اداره می‌شوند که گفتمان اصلی‌شان ملی‌گرایی است. در آمریکا، شعار «آمریکا را دوباره عظیم کنیم» به محور سیاست داخلی و خارجی بدل شده است؛ در چین نیز «احیای عظمت ملت چین» هدف اصلی سیاست‌های شی جین‌پینگ است.

در نگاه نخست، این دو شعار در تضاد به نظر می‌رسند، اما در واقع می‌توانند زمینه‌ای برای نوعی درک متقابل جدید باشند. هر دو رهبر به‌جای دنبال کردن مأموریت جهانی برای تسلط، بر بازسازی قدرت ملی خود تمرکز دارند. تجربه سال نخست دوره دوم ریاست‌جمهوری ترامپ نشان داده که هرگاه سیاست خارجی آمریکا بر امور داخلی متمرکز شده، میزان تنش در مناطقی چون دریای جنوبی چین کاهش یافته است.

به‌عبارتی، ملی‌گرایی در چارچوبی مسئولانه می‌تواند به ابزاری برای مهار تنش‌ها و تمرکز بر توسعه داخلی تبدیل شود، به شرطی که به افراط و تهاجم نیانجامد.

هیچ‌یک از دو کشور قادر نیست دیگری را از پای درآورد. هرچند ابزارهای اقتصادی، مالی و فناورانه فراوانی برای آسیب‌رساندن به طرف مقابل دارند، اما استفاده بی‌محابا از آن‌ها می‌تواند هر دو را متضرر سازد. به همین دلیل، هر دو رهبر فرصتی نادر در اختیار دارند و آن بازتعریف رابطه‌ای که آینده نظم جهانی را رقم خواهد زد.

اگر دو کشور بتوانند رقابت را از حوزه خصومت خارج و به چارچوبی مدیریت‌شده منتقل کنند، ممکن است شاهد آغاز عصری جدید باشیم؛ عصری که در آن واشنگتن و پکن نه به‌عنوان دشمن، بلکه به‌عنوان دو قدرت بزرگ با حوزه‌های نفوذ مجزا، در کنار هم زیست کنند.

البته این مسیر ساده نیست. بی‌اعتمادی، فشارهای داخلی، و رقابت ایدئولوژیک همچنان موانعی بزرگ هستند. اما شرایط کنونی از فرسایش جهانی‌سازی گرفته تا نیاز متقابل به ثبات اقتصادی فرصتی استثنایی برای چرخش تاریخی فراهم کرده است.

امید به عقلانیت در جهانی پرتنش

جهان امروز بیش از هر زمان دیگری در حال قطبی‌شدن است؛ از جنگ‌های منطقه‌ای تا بحران‌های انرژی و فناوری، نشانه‌های فروپاشی نظم قدیم در همه‌جا دیده می‌شود. در چنین شرایطی، روابط آمریکا و چین نقشی تعیین‌کننده دارد.

اگر دو قدرت بتوانند بر مبنای منافع متقابل و واقع‌گرایی اقتصادی، رقابت خود را مدیریت کنند، شاید بتوان از آغاز نوعی نظم چندقطبی باثبات‌تر سخن گفت. اما اگر بار دیگر منطق خصومت و ملی‌گرایی افراطی بر تصمیم‌ها حاکم شود، جهان در مسیر رویارویی اقتصادی و حتی نظامی گام خواهد گذاشت./ فارن افرز

پیشنهاد ویژهسیاسی
شناسه : 545116
لینک کوتاه :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *