خانواده ایرانی در آینه خشونت؛ از ازهمگسیختگی عاطفی تا قتلهای خانوادگی

قتلهای خانوادگی آیینه بحران خانواده ایرانی است؛ جایی که خشونت، شکاف نسلی و فشارهای اقتصادی همزمان بارز میشوند.
فاطمه عباسی-جهان صنعت نیوز: در سالهای اخیر، خبر قتلهای خانوادگی دیگر برای جامعه ایرانی شوکآور نیست؛ رویدادهایی که زمانی در حاشیه اخبار جنایی جای میگرفتند، اکنون به تیتر نخست رسانهها راه یافتهاند. پدرانی که دست به قتل فرزندان میزنند، مادرانی که در واکنش به سالها خشونت همسرانشان، به جنایت کشیده میشوند، و جوانانی که در برابر اقتدار و فشار خانوادگی، دست به رفتارهای مرگبار میزنند؛ همه و همه نشانههای فرسایش عاطفی و فروپاشی آرام روابط در درون خانوادهاند.
افزایش چشمگیر این حوادث، تنها بیانگر فوران خشم فردی نیست، بلکه بازتاب بحرانی عمیقتر در لایههای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه ایرانی است؛ بحرانی که بهتدریج چهره نهاد خانواده را از مأمن امنیت و محبت به میدان تقابل و ناامنی بدل کرده است.
در چنین فضایی، پرسش اصلی دیگر نه درباره «چرایی وقوع یک قتل» بلکه درباره «چگونگی رسیدن خانواده ایرانی به این نقطه بحرانی» است.
دکتر عالیه شکربیگی، جامعهشناس، در گفتوگویی تحلیلی با ما تلاش کرده است تا از خلال دادهها، نمونهها و تجربههای اجتماعی، ریشههای این خشونتهای روبهافزایش را واکاوی کند و از نقش نهادهای فرهنگی، اقتصادی و حمایتی در بازسازی امنیت خانواده سخن بگوید.
خودآگاهی زنان و مقاومت در برابر ساختار مردسالار
به باور دکتر شکربیگی، یکی از دلایل مهم افزایش قتلهای خانوادگی، رشد آگاهی زنان نسبت به حقوق فردی و اجتماعی خود است. او میگوید: «زنان امروز بیش از گذشته نسبت به جایگاه انسانی خود در نهاد خانواده آگاه شدهاند. آنها دیگر تمکین مطلق به قدرت مردانه را نمیپذیرند و خواستار احترام و برابری هستند.» این تحول، بهویژه در خانوادههای سنتی که هنوز ارزشهای مردسالارانه در آنها حاکم است، به منبع تنش و تعارض تبدیل شده است.
به گفته این جامعهشناس، بسیاری از زنان در چنین خانوادههایی با محدودیتهایی مواجهاند که ریشه در ذهنیت تاریخی تبعیت از مرد دارد. وقتی این چرخه اطاعت در برابر اقتدار مردانه شکسته میشود، تنشهای عاطفی و رفتاری افزایش مییابد و در برخی موارد، به بروز خشونت فیزیکی و حتی قتل منجر میشود. شکربیگی تأکید میکند که این وضعیت، نوعی اعتراض اجتماعی پنهان به ساختار تبعیضآمیز خانواده سنتی است و ریشه در نبود عدالت جنسیتی دارد.
اقتصاد؛ عامل پنهان در پس خشونتهای خانوادگی
در تحلیل دوم، دکتر شکربیگی نقش اقتصاد را بهعنوان یکی از عوامل بنیادین در افزایش خشونتهای خانوادگی برجسته میکند. او معتقد است که فشارهای مالی، ناتوانی در تأمین معیشت و احساس بنبست اقتصادی، خانوادهها را به سمت بحران سوق داده است. «وقتی پدر یا مادر نمیتوانند نیازهای اولیه خانواده را برآورده کنند، احساس شکست و استیصال در آنها به خشونت تبدیل میشود. گاه شاهدیم والدینی از شدت ناتوانی، به قتل فرزندان و سپس خودکشی دست میزنند. این تراژدیها نشانگر فروپاشی کارکرد حمایتی خانواده است.»
به باور او، نهاد خانواده در ایران امروز بار سنگینی را به دوش میکشد، بیآنکه پشتیبانی مؤثری از سوی دولت یا نهادهای اجتماعی داشته باشد. از دید او، خانواده ایرانی در میانه بحرانهای اقتصادی، فرهنگی و نسلی رها شده است و نبود نهادهای متولی مؤثر، باعث افزایش خشونت و ناامنی در درون آن شده است.
نهادهای مسئول؛ غایب در برابر بحران
شکربیگی با انتقاد از عملکرد نهادهای رسمی مرتبط با امور خانواده و زنان میگوید: «معاونت زنان و خانواده در عمل به نهادی شعاری تبدیل شده است. ما شاهد هیچ اقدام عملی در برابر موج قتلهای خانوادگی نیستیم. انتظار میرود این نهادها بهجای تبلیغات و شعار، گزارشدهی شفاف و برنامهریزی واقعی برای پیشگیری از خشونت ارائه دهند.»
او به قانون حمایت از زنان در برابر خشونت اشاره میکند که سالهاست در مسیر تصویب معطل مانده است: «این لایحه بیش از یک دهه بین کمیسیونها و شوراها دستبهدست شده و هر بار با افزودن تبصرههای بیاثر، کارآمدیاش از بین رفته است. اگر قانونگذاری به همین شکل ادامه یابد، هیچ تحول مثبتی در حمایت از زنان و خانواده رخ نخواهد داد.»
از دید این جامعهشناس، بیعملی ساختارهای دولتی سبب شده خانواده ایرانی در برابر خشونت بیپناه بماند. او این وضعیت را «ازهمگسیختگی معنایی در نهاد خانواده و فرهنگ» مینامد؛ جایی که نه ارزشهای سنتی کارکرد پیشین خود را دارند و نه ارزشهای مدرن توانستهاند جایگزین پایداری برای آنها ایجاد کنند.
فرسایش روابط عاطفی و شکاف نسلی
در بخش دیگری از گفتوگو، دکتر شکربیگی کاهش ارتباط عاطفی میان اعضای خانواده را از دیگر عوامل گسترش خشونت میداند. به گفته او، «وقتی از هر سه ازدواج، دو مورد به طلاق میانجامد، یعنی زنگ خطر فروپاشی روابط عاطفی به صدا درآمده است.»
او نقش شبکههای اجتماعی را در تضعیف پیوندهای خانوادگی دوگانه ارزیابی میکند: از یکسو این فضا میتواند به آگاهی و تعامل بیشتر کمک کند، اما از سوی دیگر، در صورت ناآگاهی کاربران، تبدیل به بستر تنش، وابستگی عاطفی و خیانت میشود.
شکربیگی به پژوهشی اشاره میکند که در آن مردی متأهل با سه فرزند، در فضای مجازی وارد رابطهای احساسی با زنی غریبه شده و همین ماجرا به فروپاشی کامل خانوادهاش انجامیده است. او میگوید: «وقتی مهارت استفاده از فناوری و رسانه در خانواده وجود ندارد، آسیبهای آن بهمراتب بیشتر از فوایدش خواهد بود.»
به باور این جامعهشناس، شکاف نسلی نیز بر شدت این بحران افزوده است. تفاوت نگرشها میان والدین نسلهای دهههای گذشتهبا فرزندان دهه ۸۰،۷۰ و ۹۰ باعث شکلگیری تعارضهای شدید فرهنگی و اخلاقی در درون خانوادهها شده است. «هر نسل ارزشها و سبک زندگی خاص خود را دارد. والدینی که میکوشند الگوهای ذهنی خود را بر فرزندان تحمیل کنند، در واقع زمینه ستیز پنهان و سپس خشونت آشکار را فراهم میکنند.»
مردسالاری و بحران اقتدار پدر در خانواده
یکی از نکات کلیدی در تحلیل دکتر شکربیگی، بحران در مفهوم اقتدار پدر است. او توضیح میدهد که در بسیاری از خانوادهها، پدران هنوز بر اساس الگوی سنتی قدرت، انتظار فرمانبرداری مطلق دارند؛ در حالی که فرزندان و زنان، این اقتدار یکجانبه را نمیپذیرند. در چنین شرایطی، اگر اقتدار بدون درک و گفتوگو اعمال شود، واکنشهای تند و گاه فاجعهبار رخ میدهد.
شکربیگی میافزاید: «در برخی موارد زنان در واکنش به فشار و سلطه، با حمایت یا تحریک افراد خارج از خانواده، به سمت قتل همسران خود سوق داده میشوند. از سوی دیگر، وقتی اقتدار پدرانه بر پایه گفتوگو و احترام متقابل نباشد، حتی فرزندکشی یا پدرکشی نیز ممکن است بهعنوان واکنشی از سوی فرزندان رخ دهد.»
به گفته او، ریشه بسیاری از قتلهای ناموسی و خشونتهای مشابه نیز در همین ساختار پدرسالار نهفته است؛ ساختاری که هنوز در بخشهایی از جامعه، حق تصمیمگیری مطلق درباره زندگی و مرگ زنان را برای مردان قائل است.
خانواده در معرض فروپاشی کارکردی
دکتر شکربیگی با استناد به نظریههای جامعهشناسی خانواده تأکید میکند که خانواده ایرانی دچار «اختلال کارکردی» شده است. خانوادهای که باید محل محبت، حمایت و آرامش باشد، به عرصهای از جدال، سلطه و خشونت بدل شده است.
او میگوید: «وقتی نهاد خانواده کارکرد حمایتی و تربیتی خود را از دست بدهد، به کانون بحران تبدیل میشود. در چنین وضعیتی، پدیدههایی چون فرزندکشی، همسرکشی یا حتی پدرکشی، دیگر حوادثی استثنایی نیستند، بلکه نشانه از بین رفتن تعادل اجتماعی در کوچکترین واحد جامعهاند.»
راه برونرفت؛ سیاستگذاری و پیوست فرهنگی
در بخش پایانی گفتوگو، دکتر شکربیگی بر ضرورت سیاستگذاری کلان و پیوست فرهنگی برای همه طرحها و تصمیمات ملی تأکید میکند. او میگوید: «تمام سازمانها و نهادهای تصمیمگیر باید برای مصوبات خود پیوست فرهنگی تدوین کنند تا بدانند هر اقدام اقتصادی یا سیاسی چه پیامدهایی برای نهاد خانواده دارد.»
او از نبود اراده واقعی در حاکمیت برای مواجهه با بحران خانواده انتقاد میکند: «وقتی هر مسئله اجتماعی در ایران رنگ سیاسی میگیرد، بقیه وجوه آن دیده نمیشود. امروز خانواده ایرانی بدون پناه مانده است و تا زمانی که حمایت نهادی و فرهنگی از آن صورت نگیرد، موج خشونتهای خانوادگی ادامه خواهد داشت.»
شکربیگی هشدار میدهد که در نبود سیاستگذاری درست، نهتنها قتلهای خانوادگی افزایش مییابد، بلکه پیامدهایی چون کاهش ازدواج، تضعیف اعتماد اجتماعی و گسترش اشکال جدید و نامتعارف روابط نیز در انتظار جامعه خواهد بود. او تأکید میکند: «خانواده باید دوباره به جایگاه طبیعی خود بهعنوان پناهگاه عاطفی و اجتماعی انسان بازگردد؛ وگرنه جامعه ایرانی در آیندهای نهچندان دور با بحرانی عمیقتر از امروز روبهرو خواهد شد.»
قتلهای خانوادگی در ایران دیگر صرفاً حوادث جنایی نیستند، بلکه نشانهای از فرسایش پیوندهای اجتماعی، فروپاشی اعتماد و نبود عدالت ساختاری در جامعهاند. گفتوگو با دکتر عالیه شکربیگی تصویری روشن از این بحران ارائه میدهد؛ بحرانی که از شکاف میان سنت و مدرنیته، نابرابری اقتصادی و جنسیتی، بیعملی نهادهای مسئول و ضعف در سیاستگذاری فرهنگی ریشه میگیرد.
برای بازسازی این نهاد حیاتی، به گفتوگو، آموزش، عدالت و ارادهای ملی نیاز است؛ ارادهای که بتواند خانواده ایرانی را از چرخه خشونت به چرخه زندگی بازگرداند.
اجتماعی و فرهنگیاخبار برگزیده
لینک کوتاه :
