نبرد قرن بیستویکم؛ رهبر آینده جهان چه کسی خواهد بود؟

دیدار ترامپ و شی جینپینگ در بوسان، نماد بازگشت دیپلماسی سرد میان آمریکا و چین بود؛ گفتوگویی که در ظاهر صلحآمیز اما در باطن آغاز مرحله تازهای از رقابت ژئوپلیتیکی و فناورانه برای تعیین نظم جهانی قرن بیستویکم است.
جهان صنعت نیوز، دیدار رهبران آمریکا و چین در بوسان، هرچند ظاهراً نشانهای از آتشبس در جنگ تجاری میان دو قدرت بزرگ جهان بود اما در واقع بازتاب مرحله تازهای از رقابت راهبردی برای سلطه جهانی به شمار میرود. در جهانی که از بحرانهای انرژی، هوش مصنوعی و جنگهای نیابتی لرزان شده است، رابطه پکن و واشنگتن بیش از هر زمان دیگری ترکیبی از وابستگی اقتصادی و دشمنی ژئوپلیتیکی است. این دیدار، که نخستین گفتوگوی مستقیم میان دونالد ترامپ و شی جینپینگ از سال ۲۰۱۹ بود، نه تنها دو شخصیت متضاد یک تاجر پر سر و صدا در برابر یک سیاستمدار آرام و حسابگر را روبهروی هم قرار داد، بلکه بار دیگر این پرسش را مطرح کرد که کدامیک از این دو غول، آینده قدرت در قرن بیستویکم را تعیین خواهد کرد؟
دیپلماسی در سایه رقابت
در ظاهر، دیدار بوسان صحنهای از صلح و لبخند بود؛ اما در عمق، تداوم همان کشمکش قدیمی بر سر فناوری، تجارت و هژمونی جهانی است. این بار، شی جینپینگ با آرامش و اطمینان سخن گفت، در حالی که ترامپ همچون همیشه با لحن تند و ژستهای نمایشی خود، بیشتر بهدنبال پیروزی رسانهای بود تا نتیجه دیپلماتیک. با این حال، برتری با پکن بود. در حالی که واشنگتن طی ماههای گذشته فشار تحریمهای فناورانه را افزایش داده بود، چین با سلاحی خاموش اما مؤثر یعنی محدودیت صادرات عناصر نادر خاکی، فلزاتی حیاتی برای صنایع دفاعی، خودروهای برقی و تجهیزات الکترونیک پیشرفته پاسخ داد. این اقدام نهتنها آمریکا بلکه کل زنجیره صنعتی غرب را نگران کرد.
در جریان گفتوگو، دو طرف توافق کردند که برای یک سال، از تشدید درگیری اقتصادی خودداری کنند. چین خرید سویا از آمریکا را از سر بگیرد و واشنگتن نیز تعرفههای سنگین وارداتی را تا حدی کاهش دهد. اما آنچه در ظاهر مصالحه مینمود، در باطن بازی حسابشدهای از سوی چین برای کسب زمان و امتیاز بود؛ زمانی برای تقویت موقعیت صنعتی خود در عرصهای که نبرد اصلی در آن جریان دارد.
در قلب این رقابت، دیگر نفت یا فولاد قرار ندارد، بلکه تراشههای هوش مصنوعی است؛ مغزهای کوچک اما تعیینکننده که میتوانند سرنوشت قدرت جهانی را رقم بزنند. آمریکا بر تولید نسل پیشرفتهای از این تراشهها تسلط دارد و چین در تلاش است تا از طریق سرمایهگذاری سنگین و حمایت دولتی، فاصله فناورانه را جبران کند. اما واشنگتن با اعمال محدودیتهای صادراتی، فروش این فناوریها را به شرکتهای چینی تقریباً غیرممکن کرده است. در پاسخ، پکن از سلاح ژئواکونومیک خود، عناصر نادر خاکی استفاده کرده است. چین نه تنها حدود ۶۰ درصد از تولید جهانی این مواد را در اختیار دارد، بلکه ۹۰ درصد ظرفیت پالایش آن را کنترل میکند. در نتیجه، هیچ کشوری بدون همکاری پکن نمیتواند چرخه کامل تولید فناوریهای پیشرفته را تکمیل کند.
در این شرایط، تعامل چین و آمریکا بیش از هر زمان دیگری به یک وابستگی متقابل پرتنش شباهت دارد؛ دو اقتصاد درهمتنیده که نمیتوانند از یکدیگر جدا شوند، اما همزمان نمیخواهند در برابر هم عقبنشینی کنند.
ترامپ که در کارزار انتخاباتی خود شعار اول آمریکا را زنده کرده است، تلاش دارد با تشدید فشار اقتصادی بر پکن، جایگاهش را بهعنوان مدافع صنعت داخلی تثبیت کند. اما واقعیتهای اقتصادی چیز دیگری میگویند و اقتصاد آمریکا هنوز به چین نیاز دارد. در سال ۲۰۲۴، حجم تجارت دو کشور به بیش از ۶۰۰ میلیارد دلار رسید. در دوران جنگ سرد، تجارت میان واشنگتن و مسکو در کل سال به زحمت به ۲ میلیارد دلار میرسید. این وابستگی سبب شده که هیچیک از دو کشور نتواند بهطور کامل از دیگری جدا شود. اصطلاح جدایی اقتصادی هرچند در گفتمان سیاسی رواج یافته، در واقعیت اقتصادی هنوز رخ نداده است. هرچند آمریکا میکوشد زنجیره تأمین خود را به کشورهای همپیمان در آسیا و آمریکای لاتین منتقل کند اما در کوتاهمدت وابستگی به تولید و مواد اولیه چینی اجتنابناپذیر است.
بازی با اهرمهای اقتصاد سیاسی
چین در مواجهه با آمریکا، راهبردی چندلایه دارد. از یک سو، با اتکا به ظرفیت عظیم تولید و صادرات، خود را به قدرتی غیرقابلجایگزین تبدیل کرده است. از سوی دیگر، با استفاده از ابزارهای اقتصادی بهعنوان اهرم سیاسی، پیام خود را به واشنگتن میفرستد: اگر شما تراشه نمیفروشید، ما نیز زمینهای نادر و مواد خام مورد نیاز صنایعتان را تأمین نخواهیم کرد.
این استراتژی، نمونه بارز سیاست وابستگی متقابل کنترلشده است؛ نوعی قدرت اقتصادی که نه از طریق زور نظامی، بلکه از راه دستکاری هوشمندانه زنجیره ارزش جهانی اعمال میشود. چین نشان داده است که میتواند از ابزارهای تجاری برای پیشبرد اهداف ژئوپلیتیکی خود استفاده کند، بدون آنکه وارد رویارویی مستقیم شود.
در بوسان، ترامپ تلاش کرد چهرهای مقتدر از خود نشان دهد. اما در عمل، دست او خالیتر از آن بود که بهنظر میرسید. او میدانست که آمریکا برای تأمین مواد اولیه حیاتی به چین وابسته است و همزمان، کشاورزان آمریکایی بدون بازار چین زیان میبینند. به همین دلیل، در برابر فشار شی جینپینگ عقب نشست.
در مقابل، رهبر چین با خونسردی همیشگی خود توانست در مذاکرات کوتاه ۹۰ دقیقهای دست بالا را بهدست آورد. او نه با هیاهو، بلکه با سکوت پیروز شد.
در نتیجه، پکن نهتنها امتیاز کاهش تعرفهها را گرفت بلکه توانست موضوع رفع محدودیتهای صادرات فناوری را وارد دستور گفتوگو کند؛ مسئلهای که پیشتر در طبقهبندی امنیت ملی آمریکا قرار داشت. این تغییر، از دید بسیاری از سیاستمداران آمریکایی، عقبنشینی خطرناکی محسوب میشود.
با وجود اهمیت دیدار، گفتوگوهای بوسان عملاً محدود به تجارت و فناوری ماند. هیچ گفتوگوی ساختاری درباره مسائل حساستر از جمله تایوان، دریای چین جنوبی یا فضای سایبری انجام نشد. حتی موضوع نقش چین در حمایت از روسیه در جنگ اوکراین نیز نادیده گرفته شد. این سکوت نه نشانه تفاهم، بلکه بازتاب پیچیدگی و شکنندگی روابط دو کشور است. چین ترجیح میدهد در جبهههای حساس ژئوپلیتیکی حرفی نزند اما در حوزه اقتصادی آرام و پیوسته نفوذ خود را گسترش دهد. در مقابل، آمریکا نیز با وجود لحن تهاجمی، هنوز راهکاری برای مهار بلندمدت نفوذ چین ندارد.
رقابت بر سر رهبری جهانی
در عمق ماجرا، نبرد میان چین و آمریکا دیگر صرفاً اقتصادی نیست و جنگی بر سر تعریف نظم جهانی آینده است. چین بهدنبال مدلی از جهانیسازی است که در آن قدرت اقتصادی آسیا محوریت داشته باشد و غرب نقش فرعی ایفا کند. پکن از طریق سرمایهگذاریهای کلان در آفریقا، آمریکای لاتین و جنوب شرق آسیا، در حال ساختن شبکهای از وابستگیهای مالی و صنعتی است که نفوذ واشنگتن را به چالش میکشد. در مقابل، آمریکا میکوشد با بازتعریف اتحادهای قدیمی و تقویت پیمانهایی چون QUAD و AUKUS، حلقه مهار چین را تنگتر کند.
با این حال، واقعیت آن است که هیچیک از دو قدرت نمیتوانند دیگری را حذف کنند. چین به فناوری و بازارهای غرب نیاز دارد و آمریکا به تولید و منابع طبیعی شرق. رقابت آنها بیش از آنکه به حذف منجر شود به همزیستی خصمانهای تبدیل شده است که در آن هر دو در عین همکاری، یکدیگر را تهدید میکنند.
آنچه بسیاری از تحلیلگران غربی از آن با عنوان ماشین صادراتی چین یاد میکنند، صرفاً یک پدیده اقتصادی نیست و ابزاری سیاسی برای گسترش نفوذ جهانی است. پکن با حمایت دولتی و یارانههای گسترده، در حال تبدیل شدن به بازیگر مسلط در صنایعی همچون خودروهای برقی، انرژی بادی، داروسازی و ماشینابزار است. چین دیگر به دنبال تجارت متقابل نیست؛ هدفش تسلط بر زنجیره ارزش جهانی است. این کشور با استفاده از قدرت دولت، شرکتهای خود را به ابرصادرکنندگان بدل کرده که در بازارهای بینالمللی نه تنها با رقابت قیمتی، بلکه با نفوذ ساختاری پیش میروند. بهتدریج، مدل توسعه صادراتمحور چین از یک راهبرد اقتصادی به ابزاری برای سیاست قدرت تبدیل شده است؛ چیزی که برخی اقتصاددانان از آن با عنوان امپریالیسم صنعتی یاد میکنند.
بازی برد-باخت در قرن بیستویکم
اگرچه بوسان بهظاهر نشانهای از آتشبس بود، اما در واقع تنها مرحلهای از یک بازی بلندمدت محسوب میشود. رقابت میان چین و آمریکا نه پایان دارد و نه برندهای قطعی. هر دو کشور درگیر ساختارهایی هستند که بدون دیگری کار نمیکند. اقتصاد جهانی امروز، برخلاف دوران جنگ سرد، شبکهای بههمپیوسته است که در آن هر گره، گره دیگر را تغذیه میکند. بنابراین، هر تحریم، هر محدودیت و هر فشار اقتصادی میتواند بهسرعت به خودِ اعمالکننده بازگردد. در چنین فضایی، قدرت واقعی نه در انزوا، بلکه در مدیریت وابستگیها است.
دیدار ترامپ و شی در بوسان، نه صلحی تاریخی بود و نه شکست یکی از طرفین؛ بلکه یادآوری این واقعیت که جهان امروز در دوران رقابتِ بدون قطع رابطه زندگی میکند. واشنگتن و پکن همچنان دو ستون اصلی نظم اقتصادی جهانیاند اما هر یک تلاش دارد آن را به سمت ارزشهای خود بازتعریف کند. قرن بیستویکم، بیش از آنکه با جنگهای نظامی تعریف شود، با رقابت بر سر فناوری، داده و منابع حیاتی شناخته خواهد شد. در این میدان، قدرت نه در تعداد تانکها بلکه در تعداد تراشهها اندازهگیری میشود.
چین با صبر و برنامهریزی و آمریکا با قدرت نهادها و اتحادهایش دو مسیر متفاوت را دنبال میکنند. اما سرنوشت جهانی که پیش رو داریم، احتمالاً ترکیبی از هر دو خواهد بود؛ جهانی که در آن، رقابت و همکاری، دشمنی و وابستگی در هم تنیدهاند.
اخبار برگزیدهسیاسیلینک کوتاه :
