ترامپ و نتانیاهو؛ همپیمانان بقا در بازی بیثباتی خاورمیانه

دو سال بعد از حمله ۷ اکتبر و جنگ ویرانگر غزه، بسیاری انتظار داشتند دوران سیاسی بنیامین نتانیاهو تمام شده باشد. اما او نهتنها در قدرت مانده بلکه از زبان دونالد ترامپ، مردی شجاع و میهنپرست خوانده میشود. این همراهی نشانه همگرایی دو الگوی سیاسی است که میتواند آینده خاورمیانه را بیثباتتر کند: سیاست بقا به هر قیمت با تکیه بر دوقطبیسازی، تضعیف نهادهای مستقل و استفاده از بحرانهای امنیتی برای تحکیم قدرت شخصی.
جهان صنعت نیوز – ۱۳ اکتبر، آتشبس در غزه برقرار شده، آخرین گروه از گروگانهای اسرائیلی آزاد شدهاند و ترامپ در کنست از پایان عصر ترور و آغاز عصر ایمان و امید سخن میگوید. در ردیف جلو، نتانیاهو نشسته، لبخند میزند و از رئیسجمهوری آمریکا تشکر میشنود؛ در حالی که بخش بزرگی از افکار عمومی اسرائیل هنوز او را مسئول بزرگترین شکست امنیتی تاریخ اسرائیل یعنی حمله ۷ اکتبر میداند.
برخلاف گلدا مئیر(چهارمین نخستوزیر اسرائیل) که پس از شوک جنگ ۱۹۷۳ کنار رفت، نتانیاهو نه مسئولیت پذیرفت، نه کنارهگیری کرد. او شکست اطلاعاتی و نظامی را تماماً گردن ارتش و سرویسهای امنیتی انداخت، از تشکیل کمیسیون مستقل تحقیق جلوگیری کرد و جنگ را آنقدر طولانی کرد که خود جنگ، به ابزاری برای بقا تبدیل شد.
همزمان، از همین اکنون به انتخابات ۲۰۲۶ فکر میکند؛ انتخاباتی که در عمل همهپرسیای درباره ماندن یا رفتن او خواهد بو. و در این میدان، حضور ترامپ در کنار نتانیاهو فقط حمایت شخصی نیست بلکه پیوند دو سبک حاکمیت است.
دو رهبر، یک الگو: دوقطبیسازی و جنگ با نهادهای مستقل
شباهت نتانیاهو و ترامپ بیش از آن است که به روابط شخصی یا نزدیکی جناحی محدود شود. هر دو خود را قربانی نهادهای فاسد معرفی میکنند؛ نهادهای مستقل مانند قوه قضائیه، رسانهها، دستگاه امنیتی را سد راه اراده مردم میدانند؛ بر یک پایگاه وفادار و متعهد تکیه میکنند که شکست انتخاباتی را هم نتیجه توطئه میبیند؛ و هر دو با پروندههای کیفری مواجهاند که برایشان محاکمه سیاسی است و نه رسیدگی قضایی.
نتانیاهو در اسرائیل تلاش کرده تعادل سنتی میان احزاب، ارتش، دستگاه قضایی و نظام اداری را بر هم بزند و این ساختار را به نظامی شخصمحور نزدیک کند. ترامپ هم در آمریکا صریحاً استقلال قوه قضائیه، رسانهها و حتی نهادهای امنیتی را زیر سؤال برده است.
از این زاویه، مقایسه نتانیاهو و ترامپ فقط یک قیاس شخصیتی نیست؛ بلکه حکایت دو پروژه سیاسی مشابه است: ساختن رهبری کاریزماتیک که خود را نماینده ملت واقعی معرفی میکند و هر مقاومت را خیانت به ملت میخواند.
بقا پس از فاجعه: نتانیاهو و ۷ اکتبر
حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ بدترین ضربه امنیتی تاریخ اسرائیل بود؛ ۱۲۰۰ کشته و ۲۵۱ گروگان. در منطق سیاست کلاسیک، چنین شکستی باید به استعفا، انتخابات زودهنگام و تغییر جهت منجر میشد. اما نتانیاهو مسیر دیگری را انتخاب کرد. مسئولیت را از خود دور و متوجه ارتش و اطلاعات کرد؛ کمیسیون مستقل تحقیق را به تعویق انداخت و با طولانی کردن جنگ در غزه و گشودن جبهههای جدید علیه حزبالله و حتی اهدافی در ایران، روایت را از شکست ۷ اکتبر به پیروزیهای تاریخی تغییر داد.
در این روند، همزمان دو بازی انجام شد؛ در داخل، جنگ وسیلهای برای سرکوب مخالفتها و کنار زدن منتقدان در دستگاه امنیتی شد؛ در خارج، تبدیل شد به بستری برای نمایش قدرت منطقهای و جلب حمایت بخشی از افکار عمومی غرب. ترامپ نقش مهمی در این صحنه بازی میکند. از یک سو، اوست که در نهایت آتشبس و معامله گروگان–زندانی را به تلآویو تحمیل میکند؛ از سوی دیگر، همانجا نتانیاهو را قهرمان مینامد و از رئیسجمهور اسرائیل میخواهد او را عفو کند. این دوگانه، دقیقاً همان فضایی است که نتانیاهو برای مانور داخلی نیاز دارد: «من هم جنگیدم، هم گروگانها برگشتند، هم اگر کوتاه آمدم، بهخاطر فشار آمریکا بود، نه از سر ضعف.»
ترامپ بهعنوان تکیهگاه خارجی؛ مشروعیت و مصونیت
در معادلات منطقهای، حمایت واشنگتن از رهبران اسرائیل همیشه مهم بوده اما در دوره ترامپ این وابستگی شکل شخصیتری گرفته است. ترامپ در سالهای قبل با انتقال سفارت آمریکا به بیتالمقدس، به رسمیت شناختن حاکمیت اسرائیل بر جولان و فشار برای عادیسازی روابط اعراب و اسرائیل، به نتانیاهو کمک کرد خود را رهبر دوران طلایی دیپلماسی اسرائیل جا بزند.
در مرحله پساجنگ نیز حضور ترامپ در کنست و حملهاش به پروندههای قضایی نتانیاهو بهعنوان ساحرهگیری سیاسی، به نخستوزیر اسرائیل دو پیام کلیدی میدهد. نتانیاهو میتواند به پایگاه خود بگوید قدرتمندترین متحد اسرائیل، محاکمه او را ناعادلانه میداند و خواستار عفو اوست؛ اتهامات رشوه و فساد، از یک مسئله حقوقی به بخشی از توطئه نخبگان علیه اراده واقعی مردم تبدیل میشود؛ همان روایتی که ترامپ نیز درباره پروندههای خود به کار میبرد.
برای خاورمیانه، این یعنی پیوند خوردن سیاست داخلی اسرائیل با چرخه قطبیشده سیاست آمریکا. اگر ترامپ در واشنگتن قدرت داشته باشد و نتانیاهو در تلآویو بماند، همافزایی این دو الگو میتواند سیاست ایالات متحده در قبال منطقه را تندتر و شخصیتر کند.
تضعیف نهادها؛ از واشنگتن تا تلآویو
در هر دو کشور، ستون فقرات دموکراسی – قوه قضائیه مستقل، رسانه آزاد و دستگاه امنیتی حرفهای – در کانون حمله قرار میگیرد. در اسرائیل طرح اصلاحات قضایی بهدنبال محدود کردن اختیارات دیوان عالی و دادستان کل است؛ تلاش برای برکناری دادستانی که پروندههای نتانیاهو را پیگیری میکند؛ تغییرات در رأس سرویس امنیت داخلی (شینبت) و پلیس با هدف وفادارسازی و حملات رسانهای سازمانیافته به معترضان و منتقدان، بهعنوان خائن یا دستنشانده دشمن.
در آمریکا نیز،در دوره ترامپ، حمله مداوم به رسانهها بهعنوان دشمن مردم، زیر سؤال بردن مشروعیت انتخابات و فشار بر وزارت دادگستری و نهادهای اطلاعاتی، همین الگو را نشان داد.
پیامد ژئوپلیتیکی این روند آن است که سیاست خارجی دو کشور بیش از گذشته تابع نیازهای بقای شخصی رهبر میشود. تصمیم به تشدید یا توقف جنگ، آغاز عملیات نظامی جدید یا پذیرش آتشبس، نه فقط بر اساس محاسبات امنیت ملی بلکه بهعنوان ابزار تأثیرگذاری بر افکار عمومی داخلی و فرار از فشار قضایی و سیاسی دیده میشود.
جنگ غزه بهعنوان صحنه نمایش قدرت
در روایت بخشی از جامعه اسرائیل، جنگ غزه و عملیات علیه حزبالله و ایران به پیروزیهای تاریخی تبدیل شدهاند. ترور دبیرکل حزبالله و بمباران اهدافی در ایران (با همراهی جنگندههای آمریکایی) در این روایت، نشانه بازگشت بازدارندگی و اقتدار اسرائیل است. نتانیاهو از این اقدامات برای بازسازی تصویر خود استفاده میکند؛ رهبر امنیتی سختگیر که قادر است دشمنان را هر جا هستند هدف قرار دهد؛ تصویری که برای بخش بزرگی از پایگاه راستگرای او جذاب است.
اما برای منطقه، این به معنای افزایش ریسک تقابلهای ناگهانی و گستردهتر شدن آتش در جبهههای مختلف است. اگر عملیات نظامی بخشی از ابزار کارزار انتخاباتی باشد، احتمال استفاده از نیروی نظامی برای مدیریت بحرانهای داخلی افزایش مییابد.
در این میان، ترامپ نیز با حمایت آشکار از این رویکرد تهاجمی، به نتانیاهو سیگنال میدهد که در صورت گسترش عملیات، پشت او خواهد ایستاد؛ حتی اگر فشار بینالمللی افزایش یابد.
مسئله فلسطین؛ قربانی مشترک دو پروژه
همپوشانی نتانیاهو و ترامپ، بیش از همه، در مسئله فلسطین آشکار است. در دورههای گذشته مخالفت با راهحل دو دولت مستقل، گسترش شهرکسازی در کرانه باختری و دیدن سرزمینهای اشغالی بهعنوان حق انحصاری اسرائیل همگی در دستور کار جریان حامی نتانیاهو بودهاند. ترامپ با گامهایی مانند طرحهای یکجانبه صلح و نادیده گرفتن بخش عمده مطالبات فلسطینیان، عملاً این نگاه را تقویت کرد.
در فضای پس از جنگ غزه نیز روایت غالب در بخش بزرگی از جامعه اسرائیل و در سخنان حامیان نتانیاهو این است که هرگونه انتقاد از عملیات نظامی اسرائیل، ضدیهود یا همراهی با تروریسم است. در چنین فضایی، امکان گفتگو درباره راهحل سیاسی پایدار برای مسئله فلسطین تقریباً از بین میرود.
این همراستایی، برای خاورمیانه معنایی روشن دارد؛ فرصت برای هرگونه روند صلح جدی کمتر و مسیر برای رادیکالیزه شدن بازیگران مختلف بازتر میشود.
بازتاب منطقهای؛ محاسبات جدید بازیگران خاورمیانه
ادامه حضور نتانیاهو در قدرت آن هم با پشتگرمی آشکار ترامپ، پیامهای متعددی برای بازیگران منطقه دارد. ایران و محور همپیمانانش این ترکیب را تهدیدی بلندمدت میبینند و احتمالاً رقابت موشکی، پهپادی و نفوذ منطقهای را تشدید میکنند. کشورهای عربی که به سمت عادیسازی با اسرائیل رفتهاند (مانند امارات و بحرین) ناچارند میان منافع اقتصادی این روابط و هزینههای افکار عمومی خود تعادل تازهای پیدا کنند. کشورهایی مانند عربستان، مصر و اردن نیز باید سیاست خود را بر مبنای اسرائیلی تنظیم کنند که بیش از هر زمان دیگری شخصمحور و غیرقابل پیشبینی است.
اگر در تلآویو، تصمیمگیری امنیتی از محاسبات حرفهای دستگاههای نظامی و اطلاعاتی فاصله بگیرد و به ابزاری در خدمت بقا یا رقابت انتخاباتی تبدیل شود، ریسک خطا و سوءمحاسبه در سطح منطقهای بالا میرود؛ از درگیری ناگهانی در مرز لبنان گرفته تا افزایش احتمال برخورد مستقیم با ایران.
پیامی که فراتر از اسرائیل و آمریکا میرود
ترکیب نتانیاهو–ترامپ فقط برای دو کشورشان مهم نیست؛ الگویی است که ممکن است برای دیگر رهبران منطقه نیز الهامبخش باشد. این الگو نشان میدهد چگونه میتوان با دوقطبیسازی جامعه، حمله به قوه قضائیه، زیر سؤال بردن رسانهها و استفاده از تهدید خارجی، سالها در قدرت ماند. چگونه بحرانهای امنیتی میتوانند به جای تهدید، به فرصت سیاسی تبدیل شوند و چگونه تکیه بر یک متحد خارجی قدرتمند، سپری در برابر فشارهای داخلی و بینالمللی میسازد.
برای خاورمیانهای که در آن بسیاری از حکومتها با چالش مشروعیت، فشار اقتصادی و تنشهای اجتماعی روبهرو هستند، این نوع سیاست بقا به هر قیمت، میتواند چرخه بیثباتی را عمیقتر کند.
سیاست بقا، هزینهای منطقهای
نتانیاهو و ترامپ، در ظاهر، دو رهبر در دو نظام سیاسی متفاوتاند؛ یکی در یک دموکراسی پارلمانی کوچک خاورمیانهای و دیگری در بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان. اما در عمل، هر دو از یک منطق مشترک پیروی میکنند. شخصیسازی قدرت، تضعیف نهادهای مستقل، دوقطبیسازی جامعه و استفاده از بحرانهای امنیتی برای حفظ و تمدید حاکمیت.
برای خاورمیانه، این همپوشانی فقط یک موضوع داخلی اسرائیل یا آمریکا نیست؛ بلکه عاملی است که میتواند بر جنگ و صلح، ثبات یا بیثباتی و مسیر مسئله فلسطین تأثیر مستقیم بگذارد.
شاید مهمترین پیام این دوره برای منطقه این باشد که هرچه تصمیمگیری امنیتی بیشتر تابع نیازهای بقای شخصی رهبران شود، قیمت اشتباهات در میدان جنگ و دیپلماسی برای مردم منطقه سنگینتر خواهد بود؛ از غزه و لبنان تا تهران و ریاض.
پیشنهاد ویژهسیاسیلینک کوتاه :
