xtrim

اقتدارگرایی مدرن

در سال‌های اخیر، روایت غالب در تحلیل‌های سیاسی و رسانه‌ای این بوده است که جهان وارد عصر اقتدارگرایی شده و دموکراسی‌ها در حال عقب‌نشینی هستند. اما بررسی سازوکارهای درونی حکومت‌های اقتدارگرا نشان می‌دهد آنچه در ظاهر به‌مثابه قدرت، انسجام و ثبات دیده می‌شود، در واقع بر بنیان‌هایی شکننده، پرهزینه و ناپایدار استوار است.

جهان صنعت نیوز – در فاصله‌ای نه‌چندان دور از نظر تاریخی، بسیاری از کشورهایی که زمانی پشت پرده آهنین یا در دل ساختارهای اقتدارگرای کمونیستی قرار داشتند، به‌تدریج به سوی نظام‌های دموکراتیک حرکت کردند. حتی در کشورهایی که این گذار کامل نشد، موج‌های اعتراضی گسترده علیه انتخابات مهندسی‌شده، فساد و سوءحکمرانی شکل گرفت؛ اعتراض‌هایی که اغلب با امید به پیوستن به ارزش‌های لیبرال همراه بود. در همان دوره، تجارت آزاد دوباره به‌عنوان ابزاری برای صلح و همگرایی جهانی مطرح شد و نظریه صلح دموکراتیک جان تازه‌ای گرفت. مجموعه این تحولات، این تصور را تقویت می‌کرد که مسیر تاریخ، هرچند پرپیچ‌وخم، اما به‌سوی گسترش دموکراسی در حرکت است.

در این فضا، حتی تلاش‌های نه‌چندان موفق برای ترویج دموکراسی نیز برای حکومت‌های اقتدارگرا تهدیدآمیز جلوه می‌کرد. واکنش این حکومت‌ها به شکل اتهام‌زنی‌های مداوم درباره توطئه‌های خارجی بروز یافت؛ واکنشی که خود نشانه‌ای از احساس خطر بود. اما این روند ناگهان معکوس شد. اقتدارگرایان ابتکار عمل را به دست گرفتند و با سرکوبی خشن، میدان را از آن خود کردند. در چین، تمرکز قدرت به سطحی رسید که رهبر این کشور عملاً جایگاهی شبیه به امپراتور یافت. در روسیه نیز سرکوب تشدید شد. هم‌زمان، در بسیاری از دموکراسی‌های تثبیت‌شده، نگرانی از فرسایش نهادها و هنجارهای لیبرال افزایش یافت. این جابه‌جایی ناگهانی موازنه، این تصور را تقویت کرد که اقتدارگرایی در حال پیروزی است. اما چنین برداشتی، تنها بخشی از واقعیت را بازتاب می‌دهد.

اقتدارگرایی بر دموکراسی پیروز شد؟

اقتدارگرایی، برخلاف تصور رایج، پدیده‌ای ساده و یکدست نیست. در ساده‌ترین تعریف، اقتدارگرایی به وضعیتی اطلاق می‌شود که در آن محدودیت‌های نهادی بر قدرت اجرایی ضعیف یا تقریباً غایب‌ است. با این حال، از زمان انقلاب فرانسه به این‌سو، حتی حکومت‌های غیردموکراتیک نیز کوشیده‌اند خود را در پوشش ظواهر دموکراتیک عرضه کنند؛ انتخابات نمایشی، پارلمان‌های فرمایشی و قانون اساسی‌هایی که حقوقی صوری را به رسمیت می‌شناسند. به‌این‌ترتیب، اقتدارگرایی مدرن نه حکومت آشکار اقلیت بر اقلیت بلکه حکومت اقلیتی محدود به نام اکثریت است.

تمایز میان اقتدارگرایی و تمامیت‌خواهی همواره محل بحث بوده است. برخلاف نظام‌های تمامیت‌خواه کلاسیک که ایدئولوژی فراگیر، بسیج توده‌ای گسترده و تمرکز کامل قدرت دارند، بسیاری از رژیم‌های اقتدارگرا با نوعی تکثر محدود کنار می‌آیند. این تکثر، هرچند واقعی و آزاد نیست، اما به رژیم امکان می‌دهد بدون هزینه‌های سنگین بسیج دائمی، دوام بیاورد. بااین‌حال، تمرکز صرف بر طبقه‌بندی‌های نظری، کمک چندانی به سیاست‌گذاری نمی‌کند. آنچه اهمیت دارد، شناسایی اجزای سازنده اقتدارگرایی و نقاط آسیب‌پذیر آن است.

پنج بُعد اصلی اقتدارگرایی در جهان امروز

نخستین و بدیهی‌ترین بُعد اقتدارگرایی، اتکای آن به زور سازمان‌یافته است. هیچ نظام اقتدارگرایی بدون دستگاه‌های امنیتی و نظامی کارآمد که قادر به سرکوب داخلی باشند، دوام نمی‌آورد. این رژیم‌ها در مقایسه با هزینه‌های اجتماعی یا سرمایه‌گذاری اقتصادی، منابع عظیمی را صرف نظارت، سانسور، آموزش نیروهای سرکوب و تجهیزات امنیتی می‌کنند. کنترل اینترنت، شبکه‌های اجتماعی و حتی محله‌ها و محیط‌های کاری، بخشی از این سازوکار است. اما همین دستگاه سرکوب، که ستون فقرات رژیم محسوب می‌شود، هم‌زمان منبعی از نااطمینانی و ترس برای خود حاکمیت است.

اقتدارگرایان عمداً نهادهای امنیتی را به‌گونه‌ای سازمان می‌دهند که حوزه‌های مأموریتی هم‌پوشان داشته باشند و رقابت و بی‌اعتمادی میان آن‌ها دائمی باشد. این چندپارگی، از یک‌سو مانع شکل‌گیری یک مرکز قدرت رقیب می‌شود، اما از سوی دیگر، فضای پرتنشی ایجاد می‌کند که در آن توطئه، خرابکاری متقابل و تسویه‌حساب‌های درون‌ساختاری رایج است. نیروهایی که ابزار سرکوب در اختیار دارند، بالقوه قادرند علیه یکدیگر، مقامات بالاتر یا حتی شخص حاکم اقدام کنند. به همین دلیل، رهبران اقتدارگرا معمولاً محافظان شخصی خود را از سایر نهادهای امنیتی جدا نگه می‌دارند و در فضایی از بدگمانی دائمی حکومت می‌کنند.

دومین بُعد مهم اقتدارگرایی، نحوه تأمین منابع مالی است. همه دولت‌ها به درآمد نیاز دارند، اما تفاوت اساسی در این است که رژیم‌های اقتدارگرا می‌کوشند تا حد امکان از وابستگی به رضایت شهروندان بگریزند. مالیات، دولت را به مردم پاسخ‌گو می‌کند؛ اما درآمدهای حاصل از منابع طبیعی، معادن، یا سایر جریان‌های نقدی مستقل از جامعه، چنین وابستگی‌ای ایجاد نمی‌کند. تصور رایج درباره قرارداد اجتماعی اقتدارگرایانه، یعنی مبادله رفاه با آزادی، بیش از آنکه واقعیت داشته باشد، افسانه‌ای ساده‌انگارانه است. این رژیم‌ها اگر نتوانند سطح زندگی را بالا ببرند، نه کناره‌گیری می‌کنند و نه خود را متعهد به پاسخ‌گویی می‌دانند.

آنچه برای بقای این نظام‌ها حیاتی است، نه رشد اقتصادی پایدار بلکه جریان مداوم نقدینگی است. فروش نفت، گاز، مواد معدنی یا حتی فعالیت‌های غیرقانونی و سایبری، ابزارهایی برای تأمین این نقدینگی‌اند. اما همین وابستگی، آسیب‌پذیری ایجاد می‌کند. منابع طبیعی تنها زمانی به پول تبدیل می‌شوند که از مرزها عبور کنند، پالایش شوند و به بازارهای جهانی برسند. این زنجیره، نقاط فشار متعددی دارد که می‌تواند درآمد را مختل کند.

سومین بُعد اقتدارگرایی، روایت‌ها و داستان‌هایی است که درباره خود، تاریخ، دشمنان و جایگاهش در جهان می‌سازد. سرکوب اطلاعات ناخواسته کافی نیست؛ باید روایتی ساخته شود که برای بخش‌هایی از جامعه باورپذیر باشد. این روایت‌ها معمولاً بر ترکیبی از تهدید خارجی، دشمن داخلی، خاطره دوران شکوه گذشته و وعده بازگشت عظمت از دست‌رفته استوارند.

بااین‌حال، شهروندان این کشورها کاملاً منفعل نیستند. آن‌ها تناقض‌ها را می‌بینند و روایت رسمی را بی‌چون‌وچرا نمی‌پذیرند. اقتدارگرایان ناچارند گاه شواهدی قابل قبول از دشمنی خارجی یا خیانت داخلی ارائه دهند تا داستان‌هایشان فرو نریزد. همین وابستگی به روایت، نقطه ضعف بزرگی است. بازخوانی تاریخ، برجسته‌کردن تناقض‌ها و افشای شکاف میان ادعا و واقعیت، می‌تواند مشروعیت این روایت‌ها را فرسایش دهد.

چهارمین بُعد اقتدارگرایی، میزان کنترل دولت بر سرنوشت فردی شهروندان است. هرچه دولت کارفرمای بزرگ‌تری باشد و دسترسی به مسکن، آموزش، سفر و فرصت‌های شغلی را کنترل کند، قدرت بیشتری برای اعمال فشار سیاسی دارد. در چنین شرایطی، افراد حتی اگر با دولت مخالف باشند، برای حفظ حداقل‌های زندگی ناچار به همراهی ظاهری می‌شوند. این نوع کنترل، گاه حتی مؤثرتر از سرکوب مستقیم عمل می‌کند.

بااین‌حال، کنترل کامل زندگی ممکن نیست. بازارهای غیررسمی، فساد و فضاهای خصوصی شکل می‌گیرند و روزنه‌هایی از استقلال فراهم می‌کنند. هرچند این روزنه‌ها شکننده‌اند، اما وجودشان نشان می‌دهد که حتی گسترده‌ترین کنترل‌ها نیز کامل نیستند.

پنجمین و آخرین بُعد، محیط ژئوپلیتیکی است. نظم جهانی می‌تواند برای اقتدارگرایی مساعد یا فرساینده باشد. نظم بین‌المللی مبتنی بر تجارت آزاد، جریان سرمایه و انتقال فناوری، در عمل برای بسیاری از دولت‌های اقتدارگرا فرصتی طلایی فراهم کرد. آن‌ها بدون اصلاحات سیاسی، از بازارها، فناوری‌ها و سرمایه بهره‌مند شدند. این وضعیت، بزرگ‌ترین اهرم فشار بالقوه را که در اختیار دموکراسی‌ها بود، عملاً خنثی کرد.

بااین‌حال، این وضعیت تغییرناپذیر نیست. همان دسترسی‌هایی که به اقتدارگرایان قدرت داد، می‌تواند در صورت بازنگری راهبردی، به اهرم فشار بدل شود. کاهش وابستگی متقابل نامتوازن، تنوع‌بخشی به زنجیره‌های تأمین و هماهنگی میان کشورها، می‌تواند هزینه اقتدارگرایی را افزایش دهد.

آمریکا به سمت اقتدارگرایی می‌رود؟

در این میان، بحث درباره اقتدارگرایی در ایالات متحده نیز مطرح شده است. نگرانی‌ها درباره تمرکز قدرت اجرایی و تضعیف نهادها واقعی‌اند، اما تفاوت‌های ساختاری بنیادین، مانع از لغزش این کشور به اقتدارگرایی نهادی می‌شود. نبود دستگاه سرکوب گسترده، وابستگی کامل دولت به مالیات‌دهندگان، رقابت آزاد روایت‌ها و کنترل محدود دولت بر زندگی فردی، همگی نشان می‌دهد که تاب‌آوری دموکراتیک همچنان بالاست.

اخبار برگزیدهسیاسی
شناسه : 558238
لینک کوتاه :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *