شوهرم کتک زد چون به دوستانش سرویس ندادم
جهان صنعت نیوز: شراره می گوید: خاطره خوبی از زندگی زناشویی ام ندارم چرا که هنوز در نوجوانی مشغول چیدن آرزوهایم روی طاقچه اتاقم بودم که پای سفره عقد نشستم. نه از نقش همسری چیزی سر در می آوردم و نه از زندگی مشترک و زناشویی.
فقط گوشزدهای مادرم را می شنیدم که می گفت دختر با رخت سفید به خانه شوهر می رود و با کفن از آن خارج می شود. هر روز از سوی شوهرم و خانواده اش در دیگ زجر آن ها می افتادم اما دم نمی زدم چون خانواده ام را دوست داشتم و نمی خواستم اشکی بر گونه های مادرم جاری و چروکی بر پیشانی پدرم ظاهر شود.
دختر شوربخت بعد از آغاز زندگی مشترکش روزهای تار و غبارآلود زیادی را پشت سر می گذارد. به گفته خودش جرئت اعتراض هم نداشت. اگر لب باز می کرد دهانش با عکس العمل خشن همسرش پر از خون و فرش زیر پایش قرمزتر می شد.
شوهرش نه قانون می شناخت و نه حق و حقوقی و فقط قانون خشک و جنگلی خودش را در خانه حاکم کرده بود. همسرش در نظر او باید فقط کار خانه را انجام می داد، رخت می شست و پخت و پز می کرد و شب ها نیز پادوی بساط دودی شوهر و دوستان نابابش می شد تا مبادا کمبودی خاطر دودی شان را بیازارد.
زن با چشمانی کبود می گوید: شوهرم یک آدم خوشگذران بود و هزینه دورهمی های مداومش هم از طریق قاچاق مواد تامین می شد.
سن کمی داشتم و تازه ۱۵ بهار از عمرم گذشته بود و آرزوهای دور و درازی برای خودم داشتم اما حیف که همه آن ها در رکاب همسر بی لیاقت و زورگویم دود شد. زن جوان به خاطر علاقه اش به خانواده خود چیزی از این معضلات به آن ها نمی گوید و در خود فرو می رود تا مبادا پدر و مادرش غصه بخورند.
این ماجرا ادامه پیدا می کند تا این که پای یک بچه به زندگی مشترک شان باز می شود. زن دلسوخته گمان می کرد با آمدن بچه دل سنگ همسرش نرم می شود و دست از آزار و اذیت او برمی دارد اما شوهر بی رحم او برای آزار همسرش حتی به جگر گوشه اش هم رحم نمی کند.
او در اقدام دردناکی به کودک خردسالش نوشیدنی غیرمجاز می خوراند تا لحظاتی با سرازیر شدن اشک همسرش قاه قاه بخندد و لذت ببرد. او می گوید: حتی گاهی شوهرم علاوه بر نوشیدنی غیرمجاز دست کودک خردسال مان سیگار می داد تا با هر پک زدن پسرمان و زجه زدن من سر کیف شود و به خیال خودش به روی دنیا بخندد. فضای خانه مان مدام مه آلود و ابری از دود مواد خانه را احاطه کرده بود و سر همین جگر گوشه ام مشکل ریوی پیدا کرد.
شوهرم حتی از مداوای کودک مان امتناع می کرد و از من می خواست با پدرم او را به دکتر ببریم تا معالجه شود. بعد از بیماری پسر خردسال مان خودم هم مدتی بیمار و به ناچار راهی خانه پدرم شدم.
در مدتی که در خانه پدرم بودم شوهرم حتی یک تماس و احوالپرسی تلفنی ساده را از من دریغ کرد و انگار که من اصلاً وجود نداشتم. می ترسیدم که ماجراها و اتفاقات دردناک خانه ام را پیش خانواده ام مطرح کنم چون از غصه خوردن آن ها واهمه داشتم.
روزها و شب های سیاه زن ادامه پیدا می کند تا این که شوهر بی بند و بارش پا را فراتر می گذارد و از زن نحیف و بی پناهش می خواهد که در دورهمی او و دوستان نالایق دودی اش شرکت کند و به نوعی ساقی و رقاص آن ها باشد. زن جوان پیشنهاد بی شرمانه همسرش را با به جان خریدن ضرب و شتم رد می کند.
مرد خانواده وقتی می بیند که همسرش او را جلوی دوستانش سکه یک پول کرده است با چماق به جان زنش می افتد و او را داخل یک اتاق نمور و تاریک زندانی می کند. زن جوان می گوید: چون سن و سال کمی داشتم قادر به گرفتن تصمیم درستی نبودم و مدام در آشوب و استرس سر می کردم اما از ترس شوهرم جرئت اعتراض نزد کسی را هم نداشتم.
این ماجرا مدتی ادامه داشت تا این که بعد از شوهرم، خواهر شوهرهایم با تحریک برادرشان به میدان آمدند و سعی کردند خواسته های شوهرم را به من تحمیل کنند اما هر بار مقاومت می کردم و در عوض کتک می خوردم. دیگر کاسه صبرم لبریز شده بود و روزی جلوی خانواده شوهرم ایستادم و تقاضای طلاق کردم.
شوهرم با شنیدن این جمله رو به من کرد و گفت اگر حضانت بچه را می خواهم باید با همان لباس های تنم از خانه او خارج شوم وگرنه داغ بچه را بر دلم خواهد گذاشت. به ناچار تمام شرایط او را قبول کردم چون فقط می خواستم از آن خانه جهنمی فرار کنم و جان خود و بچه ام را نجات دهم. زن بعد از آن با حمایت خانواده اش راهی دادگاه خانواده می شود تا با شکایت از دست شوهر معتادش و گرفتن حضانت فرزندش درخواست طلاق بدهد و روزهای باقی مانده عمرش را در آرامش سپری کند.
عمومی
لینک کوتاه :