رزمنامه افغانستان
احمد مسجدجامعی* راوی حاضر در صحنه میگوید احمدشاه مسعود در حین دادن فرامین نظامی، شاهنامه هم میخوانده است. یکی از نظامیان حاضر در میدان رزم با شک و تردید از او میپرسد که حال چه وقت شاهنامه خواندن است؟
این شاهنامهخوانی در میدان چندان برای آگاهان شگفتانگیز نیست. پیشترها هم شاهنامهخوانی در حین جنگ در لشکرگاهها مرسوم بوده است. حتی کسانی که شاهنامه را به عربی برگرداندهاند همین نیت را داشتهاند. جز آن، تبار افغانستان همانند ایران به همین اسطورههای حماسی شاهنامه بازمیگردد. به قول محمود افشاریزدی (پدر ایرج افشار) نویسنده و سراینده «افغاننامه» در سه جلد که سابقه تالیف و انتشار آن به بیش از نیمقرن پیش بازمیگردد، پیوند میان این دو ملت در این داستانهای کهن به خوبی بیان شده است:
بود ایرانی و افغان ز یک نسل
که از رودابه زاده پور زالش
همان رودابه دخت شاه کابل
که از افغان زمین باشد نهالش
همان زال زر آن داماد محراب
ز کابل برد زی ایران عیالش.
و همه مقصود او در این بیت تجلی یافته که:
همه تاریخ ما پیوسته با هم
میسر نیست از هم انفصالش.
به هر روی از گفته مسعود پیداست که متوجه همه این تاریخ و پیوندها بوده است. او میدانست که نمیتوان تاریخ فرهنگی، سیاسی و اجتماعی دو ملت را از هم جدا کرد. وی به معترضی که گفته بود میدان رزم جای شاهنامهخوانی نیست، پاسخ داده بود: «کل این عملیات به خاطر این ادبیات است.» شاهنامه تنها رزمنامه نیست، بلکه کتاب خرد و داد، جوانمردی و گفتوگو است و ارزشهای مشترک انسانی را به نمایش میگذارد. در همان روزهای هجوم طالبان به شهرهای افغانستان شاهد این منش پهلوانی بودم. کسانی از عالمان (از تبار همان شهید مزاری بزرگ، پدر زینب مزاری که به دست طالبان کشته شد و این روزها حتی به سردیسهای او در شهرهای افغانستان رحم نکردند) را دیدم که عزم بازگشت به وطن پرخوف و خطر کرده بودند، برخلاف آنچه که در برخی گزارشها از گریز افغانستانیها از وطن خویش نشان میدهند. آنان میگفتند نباید در چنین شرایطی مردم را تنها گذاشت.
این روزها فیلم گفتوگویی با پسر شیر «شیر پنجشیر» احمد مسعود در فضای مجازی دست به دست میشود. او با زبان و لهجهای شیرین که برای خراسانیها آشناتر است و ما را به دوره بیهقی میبرد، میگوید پدرش به او گفته سعدی بخوان و او را با آثار حضرت حافظ و سعدی آشنا کرده است. گفتوگوی این روزهای او به خوبی نشان میدهد که چقدر با این زبان و ادبیات آمیخته است. یاد شعر استاد خلیلالله خلیلیافغانستانی، از بزرگترین قصیدهسرایان معاصر زبانفارسی میافتم که چنین سروده است:
غزنه با شیراز دارد ربطهای معنوی
قصه بسیار است من در اختصار آوردهام
ملت افغان و ایران غمگساران همند
غمگساران را حدیث غمگسار آوردهام
هم او در شعری با عنوان «به بارگاه سعدی» خطاب به آن شاعر بزرگ گفته است:
سعدیا دیده گشا حالت دنیا بنگر
ماجرای دل آواره شیدا بنگر
به گمان تو بشر یک به یک اعضای همند
اینک ای شیخ اجل این همه اعدا بنگر
یک جنبه مهم در ادبیات فارسی که آن را عالمگیر کرده است، انساندوستی و پیام عشق و محبت به همه انسانها، جدا از نژاد و زبان و سایر ویژگیهای قومی است. هرکس که دل در این معانی داشت، پیام زبان فارسی را دریافته و میداند که زبان مشترک همه انسانها است.
این روزها آنچه در افغانستان میگذرد نشانی از این همه ندارد و دشمنان اندیشه انساندوستی قصد جان و مال و ناموس این و آن کردهاند. به دشمنیها دامن زدهاند و به آوارگیها افزودهاند. حقوق مشترک انسانها را فراموش کردهاند و پای بر شکافهای قومی میفشارند. مفهوم «ملت یکپارچه افغانستان» گرفتار چندپارگی مذهبی و قومی شده است. آیا آدمکشی بیشتری در پیش است؟ آیا نسلکشی مدرن گسترش خواهد یافت؟ آیا کوچ و مهاجرتهای ناخواسته و اجباری در راه است؟ آیا حقوق زنان و کودکان به صورت سازمانیافتهتری زیر پا نهاده خواهد شد؟ اگر آن روز در مدارس دخترانه و پسرانه و دانشکدهها و دانشگاهها و محافل علمی و فرهنگی و نمایشگاههای کتاب بمبگذاری میکردند، امروز قرار است به شکل ساختاری با درس و بحث و مدرسه و فرهنگ و هنر و آموزشهای جدید مقابله شود؟
از نابودی مظاهر تمدن و مردمسالاری در افغانستان چه کسانی سود میبرند؟ تشکیل «امارت» با حذف مردم، مطابق کدام آموزه اسلامی و انسانی است؟ برداشتن پرچمهای عزاداری حسین سیدالشهداء چه پیامی دارد؟ آیا نماد و الگویی فراگیرتر از فرزند رسول خدا (ص) برای مقابله با ستم و ستمگری و از سویی، دفاع از شرافت و انسانیت سراغ دارید که حتی نباید پرچم عزای او در بین پیروان او برپا باشد؟ آیا دست کم بیعت برای مشروعیت چنین امارتی لازم نیست؟ و بالاخره، چه کسانی از چنین وضع آشفتهای سود میبرند؟ از شرایط پیدا است که همسایه غربی افغانستان، ایران، به رغم آن هم دلبستگیها و یگانگیها امروز به بیعملی افتاده است؛ کشوری که سالهای طولانی میزبان صدها هزار افغانستانی بوده و در دل خود هزاران دانشمند و ادیب و آهنگساز و خوشنویس و هنرمند و نویسنده و گوینده و خواننده و فیلمساز و خبرنگار و پزشک و مهندس و صنعتگر و مدیر و صاحبان مشاغل و حرف آزاد را پرورش داده، تاثیرگذاری چندانی در این وقایع ندارد. همه ایرانیان و ایراندوستان و دلبستگان به پیامهای معنوی ادبیات و زبانفارسی نگران از بین رفتن بیشتر انسان و انسانیت در وقایع امروز افغانستان هستند. آیا غده سرطانی دیگری در منطقه، دیوار به دیوار ما در حال شکلگیری است؟
کلام را با شعر جانسوز استاد خلیلی افغانستانی خطاب به سعدی که گفته «بنی آدم اعضای یک پیکر اند، که در آفرینش ز یک گوهرند» به پایان میبرم:
ملتی غرق به خون گشت ننالید کسی
وضع همدردی و غمخواری اعضا بنگر
راستی و شرف و دوستی و مهر و وفا
حرفهایی است که افتاده ز معنا بنگر
یک قدم دورترک ملت همسایه خویش
غرق در آتش و خون بیکس و تنها بنگر.
اخبار برگزیدهیادداشتلینک کوتاه :