شهر ارواح
محمد بلوری * شاهسلطانحسین آخرین شاه سلسله صفوی چگونه انتخاب شد؟ یک راهب لهستانی که در آن زمان، از مبلغان مسیحی مقیم اصفهان بود درباره آخرین سلطان دوران صفوی نوشته است:
– شاهسلیمانصفوی هنگامی که در بستر بیماری، تن به مرگ میداد برای جانشینی خود دو تن از فرزندانش را توصیه کرده و به اطرافیانش گفته بود:
– اگر میخواهید پس از مرگم به آرامش برسید حسینمیرزا را به شاهی انتخاب کنید و اگر خواستار عظمت و بزرگی مملکت هستید، پسر دیگرم میرزاعباس را بر تخت بنشانید.
میرزاعباس جوانی رشید و جنگجو و دارای صفاتی بود که برای پادشاهی ضرورت داشت. اما حسینمیرزا پسر دیگر شاهسلیمان از دوران کودکی در حرمسرای شاهی میان زنان حرم تحت تعلیم خواجهسرایان پرورش یافته بود و تا نوجوانی چنان به عزلتنشینی خو کرده بود که هنگام روبهرو شدن با زنان و خواجگان غریبه حرم، هراسان به آغوش مادر یا دایهاش پناه میبرد….
حسینمیرزا تا سن ۳۱ سالگی که به عنوان شاهسلطان حسین یعنی آخرین شاه در سلسله صفوی به تخت نشست هیچگاه از حرم پا بیرون نگذاشته بود و تحت تاثیر خواجگان اخته شده حرمسرای شاهی و رمالان و منجمان و زنان خرافاتی حرمسرا، مردی سستاراده، گوشهگیر و درونگرا پرورش یافته بود و چنان اسیر خرافات بود که برای تصمیم درباره هر موضوعی از شکار رفتن و سفر تا اعزام سپاه و لشکر به جنگ، از رمالان و منجمان برای تعیین ساعت سعد یاری میخواست.
درباریان و خواجهسرایان با توجه به این صفات حسینمیرزا، او را برای جانشینی شاهسلیمان انتخاب کردند چون چنین شاه ضعیفالنفس و بیارادهای دست آنان را در رسیدن به قدرت، ثروت و جاه و مقام بازمیگذاشت. بنابراین قرار شد حسینمیرزای جوان را طی مراسمی در حضور درباریان و مقامات لشکری و کشوری بر تخت بنشانند. چند تن از خواجگان سفید و سیاه به حرمسرا رفتند تا او را به عنوان شاهسلطان حسین به جامهخانه کاخ ببرند و رخت مخصوص شاهی را بر تنش بپوشانند. حسینمیرزای ۲۳ ساله در حرم نشسته بود که با دیدن خواجهسرایان به وحشت افتاد و به گمان اینکه سوءقصدی به جانش دارند به پشتپردهای در اندرونی حرمسرا دوید و خودش را در میان کنیزان پنهان کرد و به دامن مادرش چنگ انداخت. مادرش هم نگرانتر از پسر بود که مبادا از طرف هووهایش توطئهای علیه جان فرزند چیده شده باشد.
در حرمسراهای شاهان صفوی، زنان پرشمار آنان برای نشاندن فرزندان خود به تخت سلطنت و کشتن فرزندان هووهایشان جنایات هولناکی را توسط خواجهسرایان تحت نظر خود مرتکب میشدند به همین خاطر زنان شاه از هم وحشت داشتند و همدیگر را به حرمسراهای خود راه نمیدادند.
هر زنی برای کشتن فرزندان هووهای خود شیوههای مختلفی به کار میبرد؛ معمولیترین شیوه برای بچهکشی خوراندن سم به کودکان بود و یا زنی پسربچه هوویش راپنهانی میربود و یا خواجه مورد اعتمادش را مامور میکرد که با ربودن پسر خردسالش، این کودک را مخفیانه از کاخ شاهی بیرون ببرد و به یک خانواده تهیدست بسپرد تا به عنوان فرزند خود بزرگش کنند….
به هر حال در چنین فضایی که بر حرمسرای شاهی حاکم بود حسین میرزا با عنوان شاهسلطان حسین بر تخت سلطنت نشست؛ مردی که مدیر کمپانی هند شرقی هلند که مرکز فعالیتش در اصفهان بود درباره صفات شاهسلطانحسین اینطور گفته است: «او مردی کاهل و بزدل است و به حد زیادی در کارها اسراف و تبذیر میکند تنها سرگرمیهایش ساختن عمارت و باغهای کلاه فرنگی است، به همین خاطر اداره امور حکومت را به دست صدراعظم و دیگر درباریان سپرده است و هر پیشنهادی را که آنها مطرح میکنند شاه فقط میگوید: یاخچی دی… (خوب است!) و این گفته هم لقب دیگری برای شاهسلطانحسین شده بود….»
شهر اصفهان در سایهروشن وهمانگیزی همچون دیار متروک و نفرین شدهای به نظر میآید. شب هنوز به نیمه نرسیده است ماه همچون پولکی قندی زرد، درغبار ابر، از فراز بام خانهها بر فراز شهر آویخته و سنگفرش صیقلخورده کوچهها انگار روشنی یرقانی مهتاب را مینوشد. گزمهای که در خم یک گذر پاس میدهد، ایستاده به عمق تیرگیها چشمدوخته و گوش به صدای لق لق نعل پاهای یک اسب خوابانده است. صدای نعل پاهای حیوان که بر سنگفرش میکوبد، بر سینه دیوارهای کاهگلی منعکس میشود و همچون تقتق سقز در دهان دخترکی صدا میدهد. نگهبان شب دسته چماقش را میان انگشتانش میفشارد و سایهاش در روشنی مهتاب روی دیوار کش میآید به دوردست که زل میزند قامت بلند و ورزیده یک سوار ظاهر میشود.
* روزنامهنگار پیشکسوت
اخبار برگزیدهیادداشتلینک کوتاه :