چرا مردم به بهبود شرایط اقتصادی خوشبین نیستند؟
مجید سلیمیبروجنی *
دهه ۹۰ برای بسیاری از ایرانیان یکی از سیاهترین و دشوارترین دوران تاریخ معاصر ایران بوده است. میانگین رشد اقتصادی صفر، نرخ منفی تشکیل سرمایه، کوچک شدن سفره خانوار ایرانی، تداوم شرایط رکود تورمی، اعتراضات اجتماعی و افزایش بیسابقه ناهنجاریهای اجتماعی همچون دزدی و کلاهبرداری، تنها گوشهای از تصاویر یک دهه گذشته هستند. متولدین دهه ۶۰ معتقدند که نسل سوختهای هستند که نه طعم شیطنتهای دوران کودکی را چشیدهاند و نه از دوران جوانی و دانشگاه و شرایط کاری خاطرات خوشی دارند. دهه ۹۰ مجموعهای از سیاستگذاریهای اشتباه، تورمهای لجامگسیخته، رکود، بیکاری، ناامیدی و… بوده است. تردیدی نیست که بدون شناخت و تحلیل درست ابعاد واقعی بحرانی که ایران امروز با آن مواجه است و بدون درک عمیق از ریشههای آن، کشور و ملت ایران در قرن پیشرو، شرایطی را تجربه خواهند کرد که روزهای تلخ دهه پایانی قرن ۱۴ را به مثابه خاطرات روزهای خوش گذشته به ذهنشان خواهند سپرد. متاسفانه طی چند سال گذشته سرمایهها به سمت بخشهایی همچون مسکن، خودرو، طلا، سکه و ارز سرازیر شد که هیچگونه کمکی به توسعه تولید رشد اقتصادی نکرد و شاهد شکاف بزرگی در سرمایهگذاری بودیم. سرمایهها از حوزههای مولد به سمت حوزههای غیرمولد رفته است.
همین باعث شده که فرآیند رشد اقتصادی کشور دچار اخلال و شدت نابرابری هم بیشتر شود. وقتی سرمایهها به سمت داراییهای غیرمولد میروند ارزش آن داراییها هم رشد حبابی پیدا میکنند و فاصله بین دهکها و طبقات اجتماعی مشاهده میشود. فرآیند اقتصادی در دهه ۹۰ دو نتیجه مهم به دنبال داشت؛ یکی آنکه دهکهای ضعیف ما ضعیفتر شدند و دوم آنکه فاصله آنان با دهکهای ثروتمند به جهت ارزش دارایی و ثروت بیشتر شده است. دهه ۹۰ دو خلاء جدی داشت؛ یکی آنکه دولتهای ما فاقد برنامه توسعه اقتصادی مشخص و تعریفشدهای بودند؛ به این معنا که نقشه راه اجرایی برای فرآیند توسعه اقتصادی و صنعتی وجود نداشت. به همین دلیل دولتها بدون توجه به شرایط لازم برای توسعه و براساس اتفاقات روزمره طبق شرایط داخلی و بینالمللی تصمیمگیری کردند. همین اقتضایی بودن سیاستها باعث شد که همسطح نااطمینانی در اقتصاد افزایش پیدا کند و هم سیاستگذار تحت تاثیر شوکهای داخلی و بینالمللی، کیفیت سیاستگذاریاش به شدت افت کند. یکی از بهترین و شاید بتوان گفت ریشهایترین جنبههای بحران پیچیده اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی امروز ایران، پدیده سنگین شدن اقتصادمان است. اکثریت قریب به اتفاق مردم، کارشناسان و حتی اکثر سیاسیون نسبت به تورم سنگین و حکمرانی ضعیف انتقاد دارند؛ ولیکن کمتر کسی دقت میکند که انباشت این مسائل و بسیاری از مشکلات و آسیبهای دیگر در طول چند دهه گذشته، فرسایش سرمایههای نهادی اقتصاد ایران را به سطحی بحرانی و متاسفانه باید گفت، بازگشتناپذیر رسانده که در یک کلام نظام اقتصادی کشور را از خلق پایدار ارزشافزوده ناتوان میکند. سرازیر شدن دلارهای نفتی به اقتصاد ایران، ذهن سیاستمداران را از کارکرد صحیح نظام اقتصادی در توزیع بهینه منابع به «نانرسانی» تغییر داد و سیاستمداران خوشحال و سرمست از فروش بشکههای نفت و به دست آوردن درآمد آسان، از اصل اقتصاد و ارزشافزودههای آن غافل شدند. در یک کلام میتوان گفت اقتصاد ایران در پایان دهه آخر قرن حاضر به مرحلهای رسیده است که فراتر از اولویتها و انگیزههای کوتاهمدت و میانمدت بازیگران خود، بابت ملاحظات ساختاری و نهادی از نشان دادن واکنش مناسب به سیگنال بهرهوری ناتوان است و این ناتوانی در نهایت ملت و کشور را دچار «جاماندگی از قطار توسعه» خواهد کرد. ضعف اقتصاد ایران در نگاه کلان این است که از تجربیات کشورهای موفق استفاده نمیشود. برای نمونه در تمامی کشورهای اقتصادی، اقتصاد بر پایه اوراق بهادار است. یعنی در کشورهای صنعتی و تازه صنعتی شده بین ۶۵ تا ۷۰ درصد از منابع مالی مورد نیاز سرمایهگذاریهای جدید از طریق انتشار سهام و اوراق بهادار تامین میشود؛ در حالی که این نسبت در کشور ما به زحمت پنج درصد است. این نشاندهنده عدم درک مسوولان از اهمیت بازار سرمایه است. بازار سرمایه در همه کشورها یکی از منابع اصلی تامین منابع مالی برای دولت و بخش خصوصی است که این بخش در ایران نادیده گرفته میشود. یکی از سیاستهای اقتصاد مقاومتی، مردمی کردن اقتصاد است؛ اصلی که در اقتصاد ایران نادیده گرفته میشود. یکی از شاخصهای مثبتی که کشورهای در حال توسعه میتوانند در آن به مراتب جلوتر از کشورهای توسعهیافته باشند، امیدواری به بهبود اوضاع اقتصادی است. سرعت رشد اقتصادی کشوری در حال توسعه میتواند به مراتب بیشتر از یک اقتصاد توسعهیافته باشد.
تاسفبارتر اینکه ایران مصداق این واقعیت نیست. اساسا عملکرد مردم به عنوان یک پدیده عینی متاثر از تصورات ذهنی آنهاست. پس بخشی از آنچه واقعیتهای عینی آینده را میسازد، تصورات ذهنی اکنون است. بیتوجهی به نگرش مردم حتی در کشوری که حاکمان در حال پیشبرد پروژه توسعه هستند ممکن است باعث وقوع یک انقلاب اجتماعی و خارج شدن کشور از مسیر توسعه شود. در دنیای امروز رسانهها و شبکههای اجتماعی نیز منابع متکثری برای فهم و قضاوت واقعیتها در اختیار مردم قرار دادهاند.
براساس دادههای پیمایش ملی نگرش اقتصادی ایرانیان در سال ۹۹ بیش از ۶۰ درصد مردم معتقدند در این شرایط اقتصادی به آنچه میخواهند نمیرسند. بیش از ۶۲ درصد مردم نیز گفتهاند که وضعیت اقتصادی جامعه در آینده بدتر خواهد شد. اقتصاد اگر نگوییم کلیدیترین، حداقل یکی از اصلیترین و تاثیرگذارترین مولفههایی است که افراد هنگام تصمیمگیری آن را ملحوظ میدارند. حال که نمیتوان از آینده مطمئن بود، شاید بهتر باشد به سمت کالاهای سرمایهای مثل مسکن و طلا و ارز رفت. افراد مجبور میشوند علایق فردیشان را کنار گذاشته و به دنبال پولهای زودرس بگردند که حداقل بتوانند در این اقتصاد در حال فروپاشی کمی دوام بیاورند. این یک فاجعه برای سرمایه اجتماعی است که ۷۱ درصد مردم معتقدند: «بیشتر افراد سودجو و به دنبال منافع شخصی هستند». در چنین فضای پر از بدبینی و بیاعتمادی چگونه میتوان به رشد کسبوکارها امیدوار بود و به دنبال رشد و شکوفایی اقتصاد رفت؟ عدم همراهی مردم با تصمیمات دولتها اعتماد به نفس و قدرت ریسک سیاستمداران را از آنها میگیرد و مانع جدی برای اصلاحات اساسی اقتصادی خواهد بود. در موقعیتی که اکثریت جامعه برای سالها اقتصاد را رو به افول دانستهاند، قبل از ورود به هر اقدام اصلاحی باید اراده خود برای تغییر مسیر را نشان داد. راه ترمیم و حفظ اعتماد مردم این است که با شجاعت اشتباهات خود را بپذیریم و سیاسیون به آن اعتراف کنند. نگاهی اجمالی به تاریخ نشان میدهد که در هر شرایط و موقعیت جغرافیایی میتوان وارد جاده اصلاحات اقتصادی شد. ممکن است در شرایط بغرنجتر هزینه و زمان بیشتری برای پیمودن توسعه نیاز باشد، اما هرگز نمیتوان گفت که این کار غیرممکن است. دولت سیزدهم باید بداند که تنها با بازگرداندن اعتماد مردم و پذیرش اشتباهات گذشته است که میتواند اصلاحات اساسی بر پیکره اقتصاد بیمار و نحیف ایران انجام دهد و غیر از این، راه دیگری در پیش ندارد.
اخبار برگزیدهیادداشت
لینک کوتاه :