ناصرخان در چهار صحنه
صحنه اول: بهار ۱۳۰۹
محل: کوچهای از هزاران کوچه بنبست پایینبازار تهران، اتاقی نهچندان بزرگ که در کنار چهار دیوارش رختخوابپیچهای متعدد و بقچهبندیهای گوناگون به چشم میخورد.
میان اطاق بستری پهن است و بر آن بستر مادری که به خود میپیچد و در انتظار پایان درد و فراق است. شمسی خانم قابله که دستش به خوبی شهره است از زائو میخواهد که کمک کند و بار گرانقیمت را بر بستر گذارد.
صدای شیون ونگانه خبر از افزوده شدن نفسکشی دیگر به دهها هزار نفسکشان دارالخلافه میدهد و ناصرخانی که بعد از غلام ژاندارمی و مهدی مشکی به سرگروهبانی و فرمان قصاب ارتقا پیدا کرد سرانجام عنوان میرزا تقی خانی گرفت و جبه صدراعظمی ممالکمحروسه ایرانزمین را بر تن خود دید چشم بر جهانی گشود که نمیدانست برای او چه در چنته دارد.
صحنه دوم: پاییز ۱۳۳۶
محل: زمین ورزش دبیرستان شاپور تجریش همان ناصرخان که دیگر برای خود یلی شده و با هر سوتش دهها محصل دبیرستانی دولاراست میشوند.
بنده نیز یکی از همین محصلان هستم و از شوق دبیر جدید را دیدن در صف مثلا ورزشکاران و بهتر بگویم نرمشکاران خود را جا زدهام. آخر دبیر ورزش سازمانی ما مهدی خان عرفانی بچه شمرون بود که خانوادگی یکی از ستونهای والیبال تهران و حومه بودند. اینک نیز به دلیل حضور در اردوی چند هفتگی تیم ملی، مهدی خان ما را به اردو فرستاده و یک واحد دبیر جوان قبراق و خوشتیپی را فرستاده بودند که بعدا فهمیدیم ناصرخان ملکمطیعی نام دارد و بعدترها دیدیم که چه آرتیستی سکان ورزش ما را حتی به صورت موقت در دست داشته است.
صحنه سوم: بهار ۱۳۹۷
محل، باغچه و محوطه بیرونی تالار وحدت یا بدرودگاه هنرمندان که رخت به کفن تبدیل کرده و از آنجا بر دوش کسان و دوستداران رهسپار قطعه خود که همان هنرمندان باشد میشوند. ناصرخان در این صحنه حضور نداشت (البته فیزیکی) اما آنچنان نام و یاد و خاطرهاش در دهانها میپیچید و به هر طرف که گوش میچرخاندی نام و کلامی جز ناصر نمیشنیدی، تو گویی که هم برای نیوشیدن این نام، صبح زود خود را از بستر گرفته و در کنار تابوت حامل ناصر خان ملک مطیعی جای گرفته بودند تا در عداد هزارانی باشند که این نیک نام عرصه نمایشی و صحنهای ما را تا مکان ابدی بدرقه و رهسپاری کنند.
صحنه چهارم: پاییز ۱۳۹۷
محل کتابسرا واقع در میان فاصله دو خیابان ولیعصر و خالد اسلامبولی یا وزراء آفتاب کمرمق آخرین روز ماه آبان دربهدر به دنبال صاحب ماه آذر است تا در سایه روشن ماه به ماه شدن، کلید و بساط ماه هشتم را به ماه نهمین تحویل دهد. ما همچونان دهها تن دیگر چند طبقه ساختمان ۵/۲ طبقه کتابسرا را آنچنان انباشتهایم که چنین ازدحامی میتوانست خواست یا آرزوی هر ناشری باشد که کسباش را بدین رونق و جاه و جلال ملاحظه کند.
البته اگر کتاب انباشتهایی در هر گوشه و کنار و هر قفسه ویترینی دیدی از کتاب خاطرات ناصر ملکمطیعی که در آنجا و آن ساعت از جانب جناب صادق سمیعی مدیر کتابسرا به رونمایی عمومی گذارده میشد، مجلس و اجتماع خوبی بود اما ای کاش اکثریت به دنبال کتابی بودند که رونمایی شده است. باید بگویم بیشتر در مدعوین گرامی خودنمایی را به رونمایی کتاب ترجیح داده و شاید اگر میپرسیدی برای چه اینجایی میگفتند وا، مگر ما کجاییم.
روانت شاد و روح بزرگت در آرامش ناصرخان عزیز.
* روزنامهنگار
لینک کوتاه :