xtrim

داغ ابدی سینما بر دل این سرزمین

۲۲ مهر برای سینمای ایران تنها یک تاریخ نیست؛ روزی‌ است که با مرگ داریوش مهرجویی و ناصر تقوایی، دو چهره‌ تاثیرگذار سینمای اجتماعی، زنگ خطری برای خاموشی حافظه‌ تاریخی و افول اندیشه‌ در قاب تصویر به صدا درآمد.

سارا پوردلجو – جهان صنعت نیوز: 22مهر برای سینمای ایران فقط یک تاریخ نیست؛ روزی است که دو ستاره از آسمان هنر و فرهنگ این سرزمین فرو افتادند. روزهایی که یادآور زخم‌های کهنه‌ هنرمندانی است که عمرشان را صرف فیلم ساختن کردند، اما در نهایت یا در خاموشی رفتند یا در خون. مرگ داریوش مهرجویی در ۲۲ مهر ۱۴۰۲ و خاموشی ناصر تقوایی در همان روز، اما دو سال بعد، فقط پایان دو زندگی بزرگ نیست؛ نمادی است از بحران بلندمدت در سینمای اجتماعی ایران. چند سالی است که فیلم‌های اجتماعی برخلاف گذشته، نه تنها در میان منتقدان، بلکه در گیشه نیز مخاطب چندانی ندارد. آمارها نشان می‌دهند که فیلم‌های اجتماعی با وجود داشتن سوژه‌های انسانی، دغدغه‌های اجتماعی و حتی بازیگران شناخته‌شده، در جذب تماشاگر عقب‌افتاده‌اند. سینماگران و منتقدان بارها گفته‌اند که سلیقه مخاطب تغییر کرده؛ ترجیحات او به سمت کمدی‌های سبک‌تر یا آثار تجاری-تفریحی رفته و فیلم‌هایی که حرفی برای گفتن داشته‌اند، عرصه‌ای برای نمایش پیدا نمی‌کنند یا نمایش‌شان محدود می‌شود. این کاهش فروش نه تنها نتیجه ضعف محتوایی صرف، بلکه حاصل سیستمی است که تیغ سانسور را بر اندیشه، بیان و تصویر کشیده است. داریوش مهرجویی و ناصر تقوایی، چهره‌هایی بودند که فقط فیلم نمی‌ساختند، بلکه رودخانه‌ها را به حرکت وا می‌داشتند؛ با آثارشان پرسش برمی‌انداختند، به تأمل دعوت می‌کردند و تصویر ایران را بازتاب واقعیت‌های تلخ و زیبا می‌کردند. آن‌ها نمایندگان همان دوره‌ای بودند که سینمای اجتماعی ایران توانست در جلب نظر مخاطب، ایجاد گفت‌وگو و پیشبرد فرهنگ گفت‌وگو محور در جامعه موفق باشد. سهم‌شان در ادبیات سینما، در پرورش نسل‌هایی از فیلم‌سازان و در امکان دادن به روایت‌هایی متفاوت، بزرگ است. اما حالا، با رفتن‌شان، تنها نام‌شان ماند، نه حضور کامل‌شان؛ و فیلم‌هایی که بی‌شمار بریده، قیچی‌ و توقیف‌شده‌اند، نشانه‌هایی هستند از آنچه که می‌توانست باشد و دیگر نیست. این روز نه فقط سوگ دو هنرمند، بلکه زنگ خطری است برای سینمای ایران که اگر حافظه‌اش را نشناسد، آنچه را ساخته شده از دست خواهد داد.

دو اسطوره و یک درد مشترک

داریوش مهرجویی، متولد ۱۷ آذر ۱۳۱۸، یکی از پایه‌گذاران موج نو سینمای ایران بود؛ فیلمسازی که با آثاری چون گاو، اجاره‌نشین‌ها، هامون، سارا، پری و مهمان مامان، مسیر تازه‌ای در روایت فلسفی و اجتماعی سینمای ایران گشود. اما در شب ۲۲ مهر ۱۴۰۲، او و همسرش، وحیده محمدی‌فر، در خانه‌شان در منطقه زیبادشت کرج به قتل رسیدند. گزارش رسمی، علت مرگ را «خونریزی شدید بر اثر اصابت جسم برنده» اعلام کرد.

ناصر تقوایی، متولد ۱۳ تیر ۱۳۲۰ در آبادان، نیز از فیلم‌سازان مؤلف و جریان‌ساز سینمای ایران بود؛ مردی که با سریال جاودانه‌ی دایی‌جان ناپلئون و فیلم‌هایی چون ناخدا خورشید، روایت انسانی و اجتماعی را به زبانی شاعرانه پیوند زد. اما هر دو یک درد مشترک داشتند؛ تیغ سانسور.

یکی در میان محدودیت‌ها تاب آورد و ساخت، اما تا واپسین روزها صدای اعتراضش خاموش نشد. دیگری، ناخدای  سینمای ایران، در سال ۱۳۹۱، در جشن انجمن نویسندگان و منتقدان، با تلخی گفت:

«هیچ‌کس مانع فیلم‌ساختن من نیست؛ اما اگر روزی بخواهم از کسی اجازه بگیرم، دیگر فیلم نمی‌سازم… از این عمری که برای فیلمسازی گذاشتم، متأسفم. فیلم‌هایم دیگر متعلق به من نیستند. هر بار که یکی از نسخه‌های تلویزیونی را می‌بینم، بخشی از آن قیچی شده است. تروکاژ کرده‌اند، حذف کرده‌اند… این‌ها فیلم‌های من نیست. از فیلم‌ خوب می‌ترسند؛ چون خودشان نمی‌توانند بسازند، فیلم‌های خوب گذشته را قلع و قمع می‌کنند. امیدوارم با نساختنم، سهمی در سقوط این سینما داشته باشم تا شاید چیزی تازه از نو متولد شود. این سینمایی نیست که نسل ما می‌خواست. این سینما دفن شده است.»

تیغ سانسور، زخمی بر حافظه‌ جمعی

چه بر سر فرهنگ و هنر این کشور آوردید؟ سینمای اجتماعی ایران را به سینمایی مبتذل بدل کرده‌اید که لبخند را با شوخی‌های سطحی و گاه سخیف می‌خرد. تیغ سانسورتان چرا تنها بر اندیشه فرود می‌آید و نه بر سطحی‌نگری و ابتذال؟ چرا هرجا اندیشه و فلسفه در قاب سینما می‌نشیند، قیچی به حرکت درمی‌آید؟ سانسور نه تنها فیلم‌ها را مثله کرد، بلکه حافظه‌ی تاریخی سینما را نیز زخمی ساخت. از حذف سکانس‌ها تا توقیف آثار و بازنویسی فیلمنامه‌ها، سانسور نسل‌هایی از هنرمندان را به سکوت و انزوا کشاند. مهرجویی و تقوایی، هر دو، قربانی و شاهد این چرخه بودند؛ چرخه‌ای که هنوز ادامه دارد.

خاکسپاری حافظه؛ فقدانی فراتر از فرد

با رفتن این دو هنرمند بزرگ، نه فقط دو نام، بلکه بخش مهمی از حافظه زنده سینمای ایران به خاک سپرده شد. میراث فکری و هنری آن‌ها، از فیلم و فیلمنامه تا یادداشت‌ها و نگاه فلسفی‌شان، اکنون در خطر فراموشی و تحریف است؛ زیرا فضای پرورش‌دهنده آن‌ها دیگر استوار نیست. دو هنرمندی که هیچ‌گاه زیر بار سانسور نرفتند. بسیاری از خاطرات، گفته‌ها و تفکرات پشت‌صحنه در جریان سانسور حذف شدند یا مجال انتشار نیافتند. و امروز، با نبودشان، پرسیدن از آن تاریخ دشوارتر از همیشه است. کسانی که بار بزرگ مقاومت در برابر خاموشی را بر دوش داشتند، حالا نیستند. ما مانده‌ایم و پرسشی تلخ: آیا حافظه، نگاه و عشق ما به هنر چنان هست که جای خالی آن‌ها را زنده نگه دارد؟ حیف از آن فیلم‌هایی که ناصر تقوایی می‌توانست بسازد و نگذاشتند؛ حیف از آن فیلسوفی که فلسفه را در قاب تصویر به زبان آورد و به مردم نشان داد. و حالا ما مانده‌ایم با سینمایی کم‌جان، چند فیلم اجتماعی بی‌اثر و کمدی‌هایی که به زور لبخند بر لب می‌نشانند.

اجتماعی و فرهنگیاخبار برگزیده
شناسه : 540249
لینک کوتاه :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *