ریاستجمهوری مافیایی؛ وقتی سیاست به باجگیری شبیه میشود

رفتار سیاسی دونالد ترامپ نشانگر الگویی است که در آن مرز میان دولت و شخص حاکم از میان رفته و قدرت سیاسی به شبکهای از وفاداریهای شخصی و منافع مافیایی بدل شده است؛ الگویی که حاکمیت قانون را تضعیف و اعتماد عمومی را فرسوده میکند.
جهان صنعت نیوز – در نظامهای مردمسالار، قدرت سیاسی باید در خدمت شهروندان باشد نه برعکس. دولت صرفنظر از گرایش سیاسی حاکم موظف است منافع عمومی را تأمین کند، نه وفاداریهای حزبی را پاداش دهد. اما هنگامی که مرز میان دولت و شخص حاکم از میان میرود، سیاست به چیزی شبیه نظامهای مافیایی تبدیل میشود؛ جایی که وفاداری به فرد جایگزین قانون میشود و اطاعت، بهای امنیت است.
در چنین وضعیتی، خدمات عمومی نه بر اساس شایستگی بلکه بر پایه اطاعت از قدرت توزیع میشوند. کسانی که وفادارند، حمایت و منتقدان حذف یا مجازات میشوند. این همان الگویی است که امروز در رفتار سیاسی دونالد ترامپ به وضوح مشاهده میشود؛ الگویی که از منطق دولتمدرن فاصله گرفته و به ساختارهای کلاسیک قدرت مافیایی شباهت دارد.
قدرت به مثابه دارایی شخصی
در قلب این ساختار یک باور خطرناک نهفته است؛ تصور اینکه قدرت عمومی ملک شخصی رئیسجمهور است. ترامپ بارها نشان داده است که بودجه فدرال یا اختیارات اجرایی را نه بهعنوان امانتی از سوی ملت، بلکه بهمثابه دارایی شخصی خود میبیند. او تهدید کرده است که اگر شهرها یا ایالتهایی از مخالفان سیاسی رأی بیاورند، بودجه آنها را کاهش میدهد یا قطع میکند. در منطق او دولت نه نهادی بیطرف بلکه ابزاری برای پاداش و مجازات است.
این رویکرد، یکی از بنیادیترین اصول جمهوری آمریکایی یعنی تفکیک دولت از اراده فردی را نقض میکند. در حالی که در نظام دموکراتیک منابع عمومی باید بر اساس نیاز اجتماعی توزیع شوند، ترامپ آنها را ابزار وفادارسنجی سیاسی کرده است. او عملاً میگوید: اگر با من باشید، بهرهمند میشوید؛ اگر علیه من باشید، از حقوق خود محروم خواهید شد. در این منطق، رأیدهندگان به دو دسته تقسیم میشوند؛ دوستان که پاداش میگیرند و دشمنان که مجازات میشوند. این همان منطق مافیا است، نه حکومت قانون.
یکی از برجستهترین نشانههای سیاست مافیایی در دوران ترامپ، استفاده شخصی از حق عفو ریاستجمهوری بود. افرادی که در فسادهای مالی یا سیاسی دست داشتند اما بهنوعی به ترامپ نزدیک بودند، از مجازات رهایی یافتند. برخی از آنان حتی از نزدیکترین حامیان مالی یا سیاسی او بودند. در مقابل، مخالفان یا منتقدان سیاسیاش با پروندههای قضایی ساختگی یا فشارهای قانونی مواجه شدند. این الگوی رفتاری شباهت عجیبی به ساختار پاداش و تنبیه در سازمانهای مافیایی دارد؛ جایی که رئیس، وفاداری را با بخشش پاسخ میدهد و نافرمانی را با مجازات. قانون در چنین نظامی دیگر معیار بیطرف عدالت نیست، بلکه ابزار کنترل سیاسی است.
وقتی مجرم به دلیل نزدیکی به قدرت آزاد میشود و منتقد به جرم مخالفت محاکمه، عدالت از معنا تهی میگردد. این همان نقطهای است که دموکراسی از درون فرومیپاشد؛ زیرا اعتماد عمومی به نهادها از بین میرود و شهروندان درمییابند که قانون نه برای همه، بلکه برای «بعضیها» اجرا میشود.
دولت بهمثابه شبکه وفاداری
در نگاه ترامپ، اداره کشور بیش از آنکه بر پایه قانون استوار باشد، بر وفاداری شخصی و روابط شخصمحور متکی است. در چنین سیستمی، معیار انتصاب یا حمایت نه توانایی و تجربه، بلکه میزان تبعیت از اراده فردی رئیس است. این الگو در ادبیات علوم سیاسی به «شخصیسازی قدرت» معروف است و از ویژگیهای بارز حکومتهای مافیایی به شمار میرود.
در این ساختار، کارمندان دولت، وزرا یا حتی فرمانداران نه به مردم و نه به نهادهای نظارتی پاسخگو هستند؛ بلکه تنها یک مخاطب دارند و آن کسی جز رئیس نیست. در نتیجه قدرت از مسیر نهادها عبور نمیکند، بلکه در سلسلهمراتبی از وفاداری شخصی جریان مییابد. چنین الگویی عملاً جایگزین نظام بوروکراتیک مدرن میشود که هدف آن شفافیت و پاسخگویی است.
مقایسه سیاست ترامپ با مافیا صرفاً یک تشبیه ادبی نیست؛ بلکه از نظر تاریخی و مفهومی، شباهتهای ساختاری میان آنها وجود دارد. مافیا در ایتالیا از دل فقدان حاکمیت قانون و ضعف دولت مرکزی زاده شد. در ابتدا خود را بهعنوان تضمینکننده امنیت معرفی میکرد؛ اگر از ما حمایت کنید، از اموالتان محافظت میکنیم. اما در عمل، همان قدرتی که امنیت میداد، خود منبع تهدید بود.
بهتدریج، مافیا به شبکهای از باجگیران تبدیل شد که از هر فعالیت اقتصادی از باغهای مرکبات تا پروژههای عمرانی سهم میخواستند. آنها در ظاهر مدافع عدالت بودند اما در واقع تنها هدفشان حفظ سلطه و منافع شخصی بود. سیاست ترامپ نیز از همین منطق پیروی میکند. اگر از او اطاعت کنید، حمایت خواهید شد؛ اگر مخالفت کنید، هدف حمله قرار میگیرید. تفاوت در ابزار است، نه در ماهیت. مافیا از خشونت فیزیکی استفاده میکرد، در حالی که قدرت سیاسی از زور اداری و اقتصادی برای اعمال اراده بهره میگیرد.
فساد بهعنوان سازوکار حکمرانی
در چنین نظامی، فساد نه انحراف از سیستم بلکه خودِ سیستم است. معیار درست و غلط جای خود را به مصلحت سیاسی میدهد. ثروتمندان یا نزدیکان به قدرت میتوانند قانون را دور بزنند، در حالی که شهروندان عادی باید هزینه وفادار نبودن را بپردازند. در این شرایط، دولت به یک بازار وفاداری تبدیل میشود که در آن خدمات، قراردادها، عفوها و حتی عدالت، قیمتگذاری سیاسی دارند.
نکته مهم آن است که چنین وضعیتی لزوماً از طریق خشونت آشکار به وجود نمیآید؛ بلکه بهتدریج و با تغییر فرهنگ حکمرانی شکل میگیرد. زمانی که حاکمیت قانون با توجیه ضرورت سیاسی کنار گذاشته شود، راه برای مشروعیت دادن به فساد باز میشود. در نهایت، شهروندان دیگر به دولت اعتماد ندارند و هر گروهی برای حفظ منافع خود به شبکهای از روابط شخصی و غیررسمی پناه میبرد. این همان «اقتصاد سایه قدرت» است که از دل نظامهای مافیایی سر برمیآورد.
روایت عدالت و واقعیت قدرت
یکی از ویژگیهای جالب مافیا در تاریخ ایتالیا این بود که همواره خود را حامی مردم معرفی میکرد. رهبران مافیا از خود چهرهای پدرانه میساختند که گویا نظم و عدالت را به جامعه بازمیگردانند؛ همان چیزی که دولت رسمی از انجام آن عاجز است. ترامپ نیز بارها با همین لحن سخن گفته است. او خود را ناجی ملت در برابر نظم فاسد واشنگتن معرفی میکند و مخالفانش را دشمن مردم مینامد. در ظاهر، شعار قانون و نظم سر میدهد، اما در عمل، قانون را به ابزاری برای کنترل مخالفان تبدیل کرده است.
در این تصویرسازی، دشمنان سیاسی به خائنان تبدیل میشوند و حامیان به میهنپرستان. هرچه ساختار اجتماعی دوقطبیتر شود، قدرت شخصی بیشتر تقویت میشود. این فرایند، به جای تحکیم وحدت ملی، جامعه را به میدان رقابت دائمی میان خودی و غیرخودی بدل میکند.
تجربه تاریخی ایتالیا نشان میدهد که وقتی الگوی مافیایی در ساختار دولت ریشه میدواند، پاکسازی آن به مراتب دشوارتر از جلوگیری اولیه است. دههها طول کشید تا دولت ایتالیا توانست بخشهایی از نهادهای آلوده را اصلاح کند و هنوز هم این مبارزه پایان نیافته است. برای آمریکا نیز اگر چنین الگوهایی در سطح فدرال نهادینه شوند، بازگرداندن اعتماد عمومی و بازسازی نهادهای مستقل کار سادهای نخواهد بود. فساد سیستمی، همچون علف هرزی است که اگر ریشه بگیرد، با تغییر دولتها از بین نمیرود.
دشواری اصلی در آن است که بخشی از جامعه، این نوع حکمرانی را نه بهعنوان فساد بلکه بهعنوان اقتدار میبیند. همانگونه که بسیاری از مردم جنوب ایتالیا در قرن نوزدهم مافیا را نظم جایگزین میدانستند، برخی از شهروندان آمریکایی نیز رفتار اقتدارگرایانه را نشانه قدرت میپندارند. اما در واقع، اقتدار بدون قانون، صرفاً باجگیری مشروع است./ آتلانتیک
اخبار برگزیدهسیاسیلینک کوتاه :
