سرمایهداری رفاقتی در عصر ترامپ

اکونومیست: هرچند ترامپ با شعارهای ضدنخبهگرایی وارد عرصه قدرت شده، اما در عمل مدلی تازه از سرمایهداری رفاقتی را شکل داده که در آن امتیازات اقتصادی در اختیار حلقهای محدود از نزدیکان او قرار دارد.
جهان صنعت نیوز، در ظاهر، دوران دونالد ترامپ با شعارهای ضدنخبهگرایی و وعده بازگرداندن قدرت به مردم عادی تعریف میشود؛ رییسجمهوری که مدام به نخبگان سیاسی، دانشگاهی و مالی حمله میکند و خود را نماینده طبقات فراموششده معرفی میکند. اما زیر پوست این گفتمان پرطمطراق، روندی شکل گرفته که دقیقاً در جهت مخالف حرکت میکند و آن تمرکز بیسابقه امتیازات اقتصادی در دست یک حلقه محدود از افراد درون قدرت است. این همان چیزی است که میتوان آن را سرمایهداری رفاقتی نامید؛ نظمی که در آن دسترسی به شخص رییسجمهور، شبکه خانوادگی او و اطلاعات پشتپرده سیاسی، بیش از هر زمان دیگری به منبع خلق ثروت تبدیل شده است.
ترامپ در دوره دوم ریاستجمهوری نه فقط از طریق املاک و برندهای شناختهشده خود، بلکه با تکیه بر بازارهای نوظهور مالی و رمزارزی، شبکهای از منافع به همپیوسته ایجاد کرده است. از هتلهای جدید در مالدیو و پروژههای تجاری در بلگراد گرفته تا سهام پلتفرم اجتماعی زیانده خودش و توکنهای رمزارزی که نام او را یدک میکشند، همه به این تصویر کلی اشاره میکنند که سیاست به مدل تازهای از رانتجویی تبدیل شده است؛ مدلی که در آن مرز میان قدرت عمومی و منافع خصوصی عملاً فرو ریخته است.
از شعار ضدنخبهگرایی تا شکلگیری طبقه جدیدِ نزدیکان قدرت
یکی از تناقضهای مرکزی ترامپیسم در اقتصاد همینجاست. ترامپ با حمله به والاستریت، رسانههای جریان اصلی و نخبگان سیاسی، خود را دشمن نظم مستقر معرفی میکند؛ اما در عمل، نوع جدیدی از نخبهگرایی را جایگزین آن کرده است. در این نظم جدید، دیگر مهم نیست یک شرکت چقدر نوآور، بهرهور یا رقابتی باشد؛ مهم این است که چه میزان به شبکه خانوادگی ترامپ، مشاورانش و حلقههای غیررسمی اطراف کاخ سفید نزدیک شده باشد.
خانواده ترامپ در این میان نقش محوری دارد. دو پسر او، دونالد جونیور و اریک ترامپ، همزمان در چندین حوزه از شرکتهای اسلحهفروشی و پلتفرمهای بازار آنلاین گرفته تا شرکتهای رمزارزی، بانکهای سرمایهگذاری کوچک و سازوکارهای مالی پرریسک مانند اسپکها فعالاند. این شبکه بهگونهای طراحی شده که هر موج جدید در بازار، از رمزارز تا سهام، بتواند در مدار این خانواده قرار گیرد. وقتی توکنهای وابسته به ترامپ در بازار عرضه میشوند یا شرکتهای مرتبط با او از طریق ادغام با اسپکها وارد بورس میشوند، صرف نام ترامپ به یک دارایی مالی قابل معامله تبدیل میشود؛ داراییای که ارزشش به میزان دسترسی سیاسی او گره خورده است، نه به عملکرد واقعی بنگاه.
در کنار اینها، پروژههای خارجی ترامپ نیز تصویری روشن از سرمایهداری رفاقتی ارائه میدهد. وقتی نخستوزیر یک کشور آسیایی در مراسم کلنگزنی پروژه ساختمانی با برند ترامپ حاضر میشود در حالی که همان کشور در حال مذاکره سخت بر سر تعرفههای وضعشده از سوی کاخ سفید است، نشان می دهد که سرمایهگذاری، امتیاز سیاسی و مذاکره تجاری، در یک بسته واحد تعریف شدهاند. به همین ترتیب، وقتی پارلمان کشوری در اروپا قانونی میگذراند که بقایای یک ساختمان بمبارانشده را تخریب کند تا جا برای هتل جدید ترامپ باز شود، سیگنال روشنی به سایر بازیگران میدهد؛ نزدیکی به این برند، همزمان نزدیکی به مرکز تصمیمگیری در واشنگتن است.
در چنین فضایی، طبیعی است که مدیرانعامل شرکتهای بزرگ، حساسیت خود را نسبت به تعارض منافع از دست بدهند. همان لابیگرانی که در دورههای پیشین نسبت به روابط تجاری روسای جمهور با بخش خصوصی هشدار میدادند، امروز ترجیح میدهند سکوت کنند؛ زیرا میبینند که نرمالسازی تعارض منافع، بهای قابلقبولی در برابر دریافت معافیت تعرفهای، تسهیل یک ادغام بزرگ یا نرمتر شدن برخورد نهادهای نظارتی است. در اینجا سرمایهداری رفاقتی فقط محصول رفتار خانواده ترامپ نیست؛ محصول پذیرش جمعیِ این منطق است که دسترسی به قدرت، خود یک دارایی اقتصادی است.
وقتی اطلاعات محرمانه کالا میشود
وجه دیگر سرمایهداری رفاقتی، رشد بازارهایی است که در آنها اطلاعات نهان، به مهمترین منبع سود تبدیل شده است. بازارهای پیشبینی مانند Kalshi و Polymarket، که در آنها میتوان روی نتیجه انتخابات، تصمیمات سیاستی، حتی تعداد دفعاتی که رییس فدرالرزرو یک واژه خاص را در کنفرانس خبری به زبان میآورد شرطبندی کرد، طی مدت کوتاهی به صنعتی چند میلیارد دلاری تبدیل شدهاند. حجم معاملات این پلتفرمها آنقدر افزایش یافته که حالا موضوع بحث اتاقهای معاملات و دفاتر مدیران مالی شرکتهاست.
ساختار این بازارها بهگونهای است که برای سرمایهگذاران حرفهای بسیار جذاب میشوند. اندازه بازار هنوز به حدی نرسیده که صندوقهای بزرگ را بهطور جدی وارد کند، اما برای افراد دارای اطلاعات خاص، فضای مانور کافی وجود دارد. کسی که از داخل یک ستاد انتخاباتی یا نهاد دولتی به اطلاعات دقیقتر دسترسی دارد، میتواند در این بازارها روی رخدادهای آینده شرط ببندد، بیآنکه سازوکارهای ردیابی و نظارتیِ معادلِ بازار سهام علیه او فعال شود. به این ترتیب، اطلاعات سیاسی و اداری، عملاً به ابزاری برای کسب سود مالی تبدیل میشود.
وقتی اعضای خانواده ترامپ یا مشاوران نزدیک به او، در همین پلتفرمها بهعنوان مشاور یا سرمایهگذار ظاهر میشوند، حلقه بستهای شکل میگیرد. حلقهای که در آن، مرز میان دانش عمومی و اطلاعات محرمانه محو میشود. این وضعیت را میتوان نوعی خصوصیسازیِ منفعتِ آگاهی دانست. هرچه به درون دایره قدرت نزدیکتر باشی، نهتنها نفوذ سیاسی بیشتری داری بلکه میتوانی از همان نزدیکی، سود مالی بهدست آوردی و این دقیقاً جوهر سرمایهداری رفاقتی است.
از سوی دیگر، بازار رمزارز ابزار مکمل همین سازوکار است. توکنهای وابسته به نام ترامپ یا شرکتهایی که با حمایت چهرههای نزدیک به او در حوزه کریپتو فعال هستند، عملاً روی موجی از هیجان سیاسی و نمادین سوار میشوند. در این فضا، تمایز میان ارزش واقعی یک دارایی و ارزش سیاسیِ پیوستن به اردوگاه قدرت کمرنگ میشود. سرمایهگذار خرد عملاً وارد یک بازی میشود که قواعد واقعی آن، در سطح دیگری میان حلقههای بسته قدرت، سرمایه و اطلاعات تعیین میشود.
پیامدهای دموکراتیک و جهانی سرمایهداری درونی
ادامه این روند، پیامدهای عمیقی برای دموکراسی و نظم اقتصادی جهانی دارد. نخستین پیامد، فرسایش اعتماد عمومی است. وقتی شهروندان میبینند که رییسجمهور از جایگاهش برای گسترش امپراتوری تجاری خود و فرزندانش استفاده میکند، وقتی میبینند که بازارهای جدید مالی به زمین بازی کسانی تبدیل شده که به اطلاعات پشتپرده دسترسی دارند، طبیعی است که باور به برابری فرصتها کمرنگ شود. در این شرایط، شعارهایی مانند بازار آزاد، رقابت یا شایستهسالاری، بیش از پیش تهی از معنا به نظر میرسد.
پیامد دوم، تغییر قواعد رقابت اقتصادی است. شرکتی که دسترسی مستقیم به کاخ سفید دارد، عملاً در موقعیت متفاوتی نسبت به رقیبی قرار میگیرد که صرفاً بر نوآوری، بهرهوری و کیفیت محصول تکیه کرده است. در بلندمدت، این وضعیت میتواند تخصیص منابع را منحرف کند، سرمایه را به سمت پروژههای نزدیک به قدرت هدایت کند و انگیزه برای سرمایهگذاری در بخشهای مولد اما فاقد ارتباط سیاسی را کاهش دهد.
پیامد سوم، اثر سرایت بر سایر کشورها است. وقتی الگوی حکمرانی آمریکا که تا مدتها مدعی تفکیک روشن میان منافع عمومی و خصوصی بوده، بهسمت مدلهای امتیازمحور و درونگروهی حرکت میکند، این پیام به سایر حکومتها نیز منتقل میشود که میتوانند زیر پرچم بازار و سرمایهداری، عملاً نظامهای رانتمحور را تقویت کنند. سرمایهداری رفاقتی، اگر در اقتصاد بزرگ و مرجع مانند آمریکا تثبیت شود، دست دولتهای اقتدارگرا و شبهاقتدارگرا را برای توجیه ساختارهای مشابه در کشور خود بازتر میکند.
باید توجه داشت که این شکل از سرمایهداری، حتی برای خود سرمایهداران نیز پایدار نیست. هنگامی که سودآوری بنگاهها به جای رقابت و نوآوری، به دسترسی به شخص رییسجمهور و حلقه نزدیکان او وابسته شود، اقتصاد در برابر هر شوک سیاسی یا هر تغییر در ترکیب قدرت، به شدت آسیبپذیر خواهد شد. سرمایهداری رفاقتی در کوتاهمدت برای گروههای درون دایره قدرت سودآور است، اما در بلندمدت، هم پایههای دموکراسی را سست و هم بنیانهای یک اقتصاد پویا را نابود می کند.
اخبار برگزیدهاقتصاد کلانلینک کوتاه :
